eitaa logo
𝑑𝑒𝑙𝑔𝑜𝑦𝑒/دِلگویه
2.4هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
785 ویدیو
93 فایل
"به نام خداوند شعر و غزل کلامش نشیند به دل تا ازل …🙂🌿 " ‴روزی¹⁰پست تقدیم نگاه گرمتان می شود‴ ‴تبلیغات ارزان و پربازده↻ < @tablighat_romankade> ‴رمانکده مذهبی↻ < @romankademazhabe>
مشاهده در ایتا
دانلود
شروع رمان (جانم می‌رود) رمان:۱۴٠٠/۲/۲٠ داستان این رمان متحول شدن دختری را روایت می‌کند که در خانواده ی مذهبی زندگی میکرده ولی با دوستان ناباب میگرد و.... ماجراهای زیبایی در این رمان اتفاق می افتد شدن دختری قرتی، عاشقانه ای پاک وزیبا 😍😍😍😍 این رمان رو نخونین ضرر میکنید 𝑑𝑒𝑙𝑔𝑜𝑦𝑒/دِلگویه رمانمون شروع شد 😍😍😍😍
🌼🌸🌼 🌸🌼 🌼 📝 رژ لب قرمز را بر لبانش کشید و نگاه دوباره ای به تصویر خود در آیینه انداخت با احساس زیبایی چند برابر خود، لبخندی زد😊 . شال مشکی را سرش کرد و چتری هایش را مرتب کرد. با شنیدن صدای در اتاق خودش را برای یک جروبحث دوباره با مادرش آماده کرد زود کیفش را برداشت و به طرف در خروجی خانه رفت. مهال خانم نگاهی به دخترکش کرد _کجا میری مهیا؟ _بیرون _گفتم کجا؟ مهیا کتونی هایش پا کرد نگاهی به مادرش انداخت: _گفتم که بیرون. مهال خانم تا خواست با او بحثی کند با شنیدن صدای سرفه های همسرش بیخیال شد. مهیا هم از فرصت استفاده کرد و از پله ها تند تند پایین آمد. در خانه را بست که با دیدن پسر همسایه ای بالایی، نگاهی به آن انداخت. پسر سبزه ای که همیشه دکمه آخر پیراهنش بسته است و ریشو هم هست. نمیدانست چرا اصلا احساس خوبی به این پسره ندارد. با عبور ماشین پسر همسایه از کنارش به خودش آمد. 🌼🌸🌼 🌸🌼 🌼 📝 رژ لب قرمز را بر لبانش کشید و نگاه دوباره ای به تصویر خود در آیینه انداخت با احساس زیبایی چند برابر خود، لبخندی زد😊 . شال مشکی را سرش کرد و چتری هایش را مرتب کرد. با شنیدن صدای در اتاق خودش را برای یک جروبحث دوباره با مادرش آماده کرد زود کیفش را برداشت و به طرف در خروجی خانه رفت. مهال خانم نگاهی به دخترکش کرد _کجا میری مهیا؟ _بیرون _گفتم کجا؟ مهیا کتونی هایش پا کرد نگاهی به مادرش انداخت: _گفتم که بیرون. مهال خانم تا خواست با او بحثی کند با شنیدن صدای سرفه های همسرش بیخیال شد. مهیا هم از فرصت استفاده کرد و از پله ها تند تند پایین آمد. در خانه را بست که با دیدن پسر همسایه ای بالایی، نگاهی به آن انداخت. پسر سبزه ای که همیشه دکمه آخر پیراهنش بسته است و ریشو هم هست. نمیدانست چرا اصلا احساس خوبی به این پسره ندارد. با عبور ماشین پسر همسایه از کنارش به خودش آمد. ... ------------•☕️❤️•-------------- @Delgoye851
به سرکوچه نگاهی انداخت با دیدن نازی و زهرا دستی برایشان تکان داد👋 و سریع به سمتشان رفت. نازی : به به مهیا خانوم چطولی عسیسم 😅. مهیا یکی زد تو سر نازی _اینجوری حرف نزن بدم میاد. با زهرا هم سلام و احوالپرسی کرد . زهرا تو اکیپ سه نفره اشان ساکترین بود و نازی هم شیطون تر و شرتر. _خب دخترا برنامه چیه کجا بریم ؟؟ زهرا موهای طلاییشو که از روسری بیرون انداخته بود را مرتب کرد و گفت : _فردا تولد مامان جونمه میخوام برم براش چادر نماز بگیرم. تا مهیا خواست تبریک بگه نازی شروع کرد به خندیدن 😄 _آخه دختره دیوونه چادر نماز هم شد کادو چقد بی سلیقه ای. زهرا ناراحت 😔ازش رو گرفت. مهیا اخمی به نازی کرد و دستش را روی شانه ی زهرا گذاشت. _اتفاقا خیلی هم قشنگه بیا بریم همین مغازه هایی که پیش مسجد هستن اونجا پیدا میشه. با هم قدم می زدند و بی توجه به بقیه می خندیدند و تو سر و کله ی هم می زدند. وارد مغازه ای شدند که یک پسر بسیجی پشت ویترین ایستاده بود که به احترامشون ایستاد. نازی شروع کرد به تیکه انداختن . زهرا هم با اخم خریدش را می کرد. مهیا بی توجه به دخترا به سمت تسبیح ها رفت. یکی از تسبیح ها که رنگش فیروزه ای بود نظرش را جلب کرد با دست لمسش کرد با صدای زهرا به خودش آمد. _قشنگه؟ _آره خیلی. زهرا با ذوق رو به پسره گفت همینو میبریم... ..... ------------•☕️❤️•-------------- @Delgoye851
📝 پسره مبارکه ای گفت و تسبیح زیبایی📿 را همراه چادر به عنوان هدیه در کیسه گذاشت از مغازه خارج شدند .چون نزدیک اذان بود خیابان شلوغ شده بود نازی هی غر میزد : _نگا نگا خودشو مذهبی نشون میده بعد تسبیح📿 هدیه میده آقا ،آخ چقدر از اینا بدم میاد . زهرا با ناراحتی😔 گفت: _چی شد مگه؟ کار بدی نکرد. مهیا حوصله ای برای شنیدن حرفهایشان نداشت می دانست نازی یکم زیادروی می کند ولی ترجیح می داد با او بحثی نکند به پارک محله رفتن که خلوت بود و به یاد بچگی سرسره بازی کردن و زهرا آن ها را به بستنی دعوت کرد. هوا تاریک شده بود ترجیح دادن برگردن . هر کدام به طرف خانه شان رفتن. مهیا تنها در پیاده رو شروع به قدم زدن کرد. که با شنیدن صدای بوقی برگشت با دیدن چند پسر مزاحم آهی کشید با خود زمزمه کرد: _آخه اینا دیگه چقدر خزن دیگه، کی میاد اینجوری مخ زنی کنه . بی توجه به حرف های چندش آورشان به راهش ادامه داد ولی آنها بیخیال نمی شدند. مهیا که کلافه 😡شده بود تا برگشت که چیزی تحویلشان بدهد با صدای داد یک مردی به سمت صدا چرخید با دیدن صاحب صدا شُکه شد... ..... ------------•☕️❤️•-------------- @donyayechadoryha
۶٠تایی مون کنید😍😍😍😍😍
بࢪݩامہ ها؁ ڪاݩاݪ ☆|ࢪماݩ هایی ڪہ دࢪ ڪاݩاݪ قࢪاࢪ گࢪفٺه اسٺ✨ 🌸ࢪماݩ جاݩم میࢪۅد () ࢪماݩ ٺمام شد✅ https://eitaa.com/donyayechadoryha/120 پی دی اف ࢪماݩ👇 https://eitaa.com/donyayechadoryha/4688 🌺ࢪماݩ ࢪماݩ ٺمام شد✅ https://eitaa.com/donyayechadoryha/5054 پی دی اف رمان👇 https://eitaa.com/donyayechadoryha/786 بࢪاے جݪۅگیرے از شݪۅغی ڪاݩاݪ ࢪماݩ هامۅݩ ࢪۅ دࢪ ڪاݩاݪ ࢪماݩکده مذهبی پاࢪٺگذارے می ڪنیم. با ۅࢪۅد بہ ڪاݩاݪ میٺۅاݩید ڪݪی ࢪماݩ مذهبی بخوݩید😉 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 @romankademazhabe 👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 😍😍😍قۅݪ هامۅݩ😍😍😍 🎁🎀 «سوپرایز ۲۰ تایی مون» 🎁🎀«استیکر چادرانه» 🎁🎀«گذاشته شد» https://eitaa.com/donyayechadoryha/16 🎁🎀«سوپرایز ۳۰ تایی مون» 🎁🎀«تم» 🎁🎀«گذاشته شد» https://eitaa.com/donyayechadoryha/65 🎁🎀«سوپرایز ۴۰ تایی مون» 🎁🎀«شروع پارت گذاری رمان» 🎁🎀«گذاشته شد» 🎁🎀«سوپرایز۶۰ تایی مون» 🎁🎀«کیبورد» 🎁🎀«گذاشته شد» https://eitaa.com/donyayechadoryha/161 🎁🎀«سوپرایز ۷۰ تایی مون» 🎁🎀«شروع فعالیت مذهبی و دخترونه» 🎁🎀«گذاشته شد» 🎁🎀«سوپرایز‌۱۰۰‌تایی‌مون» 🎁🎀«استوری‌های‌مذهبی» 🎁🎀«گذاشته‌شد» https://eitaa.com/donyayechadoryha/299 🎁🎀«سوپرایز ۱۲۰ تایی شدنمون» 🎁🎀«شام مجازی😋🤤» 🎁🎀«گذاشته شد» https://eitaa.com/donyayechadoryha/412 🎁🎀«سوپرایز ۱۲۰ تایی مون» 🎁🎀«رمان(pdf)» 🎁🎀«گذاشته شد» https://eitaa.com/donyayechadoryha/785 🎁🎀«سوپرایز ۱۶۰ تایی مون» 🎁🎀«رمان(pdf)» 🎁🎀«گذاشته شد» https://eitaa.com/donyayechadoryha/1651 🎁🎀«سوپرایز۲۰۰ تایی مون» 🎁🎀«کیبورد» 🎁🎀«گذاشته شد» https://eitaa.com/donyayechadoryha/3114 🎁🎀«سوپرایز ۳۸۰ تایی مون» 🎁🎀«رمان(pdf)» 🎁🎀«گذاشته شد» https://eitaa.com/donyayechadoryha/3855 🎁🎀«سوپرایز ۴۰۰ تایی مون» 🎁🎀«تم» 🎁🎀«گذاشته شد» https://eitaa.com/donyayechadoryha/3974 🎁🎀«سوپرایز ۵۰۰ تایی مون» 🎁🎀«ایتا پلاس» 🎁🎀«گذاشته شد» https://eitaa.com/donyayechadoryha/5446 🎁🎀«سوپرایز ۵۵۰ تاییمون» 🎁🎀«کلیپ» 🎁🎀«گذاشته شد» https://eitaa.com/donyayechadoryha/6263 🎁🎀«سوپرایز ۱k شدنمون» 🎁🎀«پرداخت ایتا» 🎁🎀«گذاشته شد» https://eitaa.com/donyayechadoryha/12622 و..... سوپرایز های دیگرکه بهتون میگم 😉 با استفاده از یا لینکی که زیر هر کدوم از سوپرایز ها که گذاشته شده میتونید برید و عمل به قول هامون رو ببینید😍 برای بدست اوردن تک تکتون تلاش کردم ممنون که هستید وما رو همراهی میکنید😍😘❤️ بمونید برامون🤗
هوووووووررررررررررااااااااااااااااا ۶۰تا شدنمون مبارک😍😍😍😍😍😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ همگی خوش اومدید قدم رنجه فرمودید اینجا یک محفل هست که صاحب اصلی اینجا آقا امام زمان وحضرت زهرا هستن @Delgoye851 حمایت هم فراموش نشه😁😁😁😁 پیش به سوی ۷۰ تا شدن و رمان های خوشگلمون
باز امشب چشم خیسم بی قراری می کند در کنار پنجره چشم انتظاری می کند خاطرِ آشفته ام در حسرت دیدار تو تا سحرگاهان فقط شب زنده داری می کند🌱! یا مام زمان ما رو به خاطر تمامی بدی هامون ببخش😭😭😭😭😭 𝑑𝑒𝑙𝑔𝑜𝑦𝑒/دِلگویه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😍😍😍😍 ۶٠تایی شدنمون رو به اعضا تبریک میگم😍😍😍😍😍 ------------•☕️❤️•-------------- @Delgoye851 🌸🌸🌸کیبورد🌸🌸🌸 👇👇👇👇👇👇👇👇👇
base.apk
24.47M
کیبوࢪدعالے📸💚 سوپࢪایز۶٠ تایےشدنمون🐣🍄 (که برای کل کانال یک صلوات میفرستی ثوابم داره 😉😉😉) دیدید چقدر هواتونو دارم شما هم هوای خواهرتون رو داشته باشید☺️☺️☺️ 👇👇👇👇👇👇👇👇 •. •. •. •. •. 🌺•. •. •. •. •. @Delgoye851 • .• . • • . •🌺• . • . • . • .