eitaa logo
🇱🇧🇵🇸🇮🇷دلکده🇮🇷🇵🇸🇱🇧
297 دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
11هزار ویدیو
129 فایل
حال دلتو♥️اینجا خوب کن ما دربرابر وقت شما مسئولیم⏲️ ما برای حال شما و‌ وقت شما ارزش قائلیم💯 اخبار موثق را از اینجا پیگیری کن✅ ✔️انتقاد،پیشنهادات،تبادل:👇 @sarbluki
مشاهده در ایتا
دانلود
مثل حاج قاسم زندگی کن... ✍مقام حاج قاسم اونقدر بالا بود که وقتی امام خامنه ای حفظه الله براش نامه می نویسه با القابی مانند 《/》توصیفش کرده و بهش نشان دادند. توی دنیا هم معروف بود به 《》شیعیان هم بهش می گفتند 《》،اما حاج قاسم به همسرش میگه:روی قبرم بدون هیچ القابی فقط بنویسید 《》....ببین حاج قاسم چطور نفس خودش رو به زنجیر در آورده... حاج قاسم انقلاب باش دوست خوب من! ببین کجاها نفس ات سر کشی می کنه،جلوش رو بگیر... 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 ✅ @arshian_helal313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
اسمش را حسن گذاشتم ، چون به امام حسن علیه‌السلام ارادت خاصی داشتم . برادر نداشتم و او را "داداش حسن" صدا می کردم ... خیلی دوستش داشتم . همه اهل خانه دوستش داشتند . همه از قول من به او می گفتند داداش حسن ! هروقت که به جبهه می‌رفت از زیر قرآن ردش میکردم و می‌نشستم برایش دعا می‌خواندم . از خدا می‌خواستم بچه‌ام را سالم نگه دارد. یک بار که به مرخصی آمد گفتم : «حسن‌جان! شب و روزم شده دعا کردن برای سلامتی‌ات» لبخند زد . مثل همیشه ملیح و نمکین . سرش را پایین انداخت و گفت : « پس مامان جان همه اش زیر سر شماست . چند بار می خواستم شهید شوم اما نشدم . خیلی عجیب بود . » سرش را که بالا گرفت ، چشم هایش نمناک بود . صدایش می لرزید . گفت : « مامان جان از این پسرت بگذر ! دعا کن شهید شوم . تو راضی شوی برگه عبورم را می دهند ! دعا کن به آرزویم برسم ! » داشت به من التماس می‌کرد . بغض کردم ! فهمید ناراحت شدم. خواست از دلم در بیاورد. نگاه کرد توی چشم‌هایم و با خنده گفت : « اگر زحمتی نیست ، دعا کن اسیر نشوم ! » دیگر برای سلامتی اش دعا نکردم . انگار از ته دل راضی شده بودم . راضی به رضای خدا ! پسرم بود ؛ جگر گوشه ام ؛ پارۀ تنم ، اما هر وقت می خواستم دعایش کنم یاد لحن صدایش می‌افتادم و تصویر چشم های نمناکش می نشست توی خانۀ چشم هایشم . آن وقت زیر لب می‌گفتم : « خدایا ! بچه‌ام به اسارت عراقی‌ها در نیاید ! آن روز سه شنبه بود . آمدند و گفتند چهارشنبه مراسم شهید برگزار می شود ، بروید فرزند شهیدتان را ببینید . من که برای حسن می مُردم ، خدایی بود که سکته نکردم . ما را بردند بالای سر حسن . با همان لباس پاسداری اش خوابیده بود . صورتش سرخ و سفید بود . نمی دانم چطور شد تا دیدمش گفتم : « حسن جان ! خوش به حالت مادر جان ! به آرزویت رسیدی ؟! مبارکت باشد» صدایت در گوشم می‌پیچد : « خدایا ! تنها تو را می خواهم . می خواهم با تو تنهای تنها باشم . فقط با تو . » چشم می‌دوزم به تو و سنگ مزارت که بوی گلاب میدهد ۳۲_انصارالحسین 🌹@arshian_helal313
🔴 💠 وقتی به تاریخ نگاه می‌کنیم زن و شوهری را در جبهه باطل و عمر سعد و زن و شوهری را در جبهه حق و لشکر سیّدالشهدا علیه‌السلام می‌بینیم. ما نیز جزئی از تاریخ آیندگانیم که خواهیم شد. 💠 به یاد آوریم همسرانی را که در خانه‌های شهر به یاری امام عصرشان نشتافتند و آنقدر در دنیای خود غوطه‌ور بودند که اصلاً نفهمیدند حسین و اصحابش را به مسلخ برده‌اند. زن و شوهرانی که فکر و ذهنشان فقط مشغول سیر کردن شکم خود و فرزندانشان بود و دین لقلقه‌ی زبانشان بود. 💠 و اکنون چشمان علیهماالسلام به همسران عصر حاضر و تربیت کنندگان سربازان اوست. چشمان او به همسرانی است که مدافع تنها کشور و نظامی هستند که طبق روایات ما، زمینه‌ساز است. 💠 سیاسی‌کاری و سیاسی‌بازیهای امروز، ما را از اصلِ جبهه‌ی حق و باطل غافل نکند. نسبت به امور کشور و و دنیای اطرافمان بی‌تفاوت نباشیم که جنس این بی‌تفاوتی از جنس بی‌خبری همسران کوفی و سوق‌دهنده به رفاه‌طلبی و امام‌ستیزی است. @Arshian_helal313