eitaa logo
♡شائِقُ الْحُسِین♡
128 دنبال‌کننده
258 عکس
160 ویدیو
3 فایل
اِلهے اِن اَدخَلتَنے النّارَ اَعلَمتُ اَهلَها اَنّے اُحِبُّڪَ ‌ خدایا منُ از همه ببُر و به خودت پیوند بده... ‌ اینجا دلْ نگاره‌ای‌ست از #نجواهای_خودمونی ‌ تبادل نداریم☘ ‌ 🚫کپیِ متن‌های کانال، فقط با ذکرِ آدرس کانال جایز است🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
این که فراق حسین(ع) چقدر تو را سوزانده است را هیچ جای تاریخ ننوشته اند اما نوشته اند وقتی مدینه بودید سید الشهدا جان برای شما و دخترتان شعرهای عاشقانه می سرود : لعمرک ...! إنّی لأحبُّ داراً تَکونُ بِها سَکینَةُ و الرُبٰاب به جان تو قسم ... من خانه ای را دوست دارم که رباب و سکینه در آن باشند و أحبّهما و ابذل جلّ(کلّ) مالی و لَیسَ لعاتِب (للائمی) عِندی عَتاب دوستشان دارم و هرچه دارم به پایشان می ریزم بگذار به خاطر این عشق ملامتم کنند ... و نوشته اند که بعد از کربلا تو دیگر زیر هیچ سقفی نرفتی ... 🖤
آخـرش یـک روز یک شعـری میگویم که حضرت عباسش رود بشـود ... دریا بشـود ... باران بشود ... برسد به خیمه‌ها ... 🖤
فَلَما أرادَ أن يَشرب غُرفة مِن اَلماء ذَكر عَطش الحُسين و أهل بيته فَرمِى اَلٔماء ... ‌مقاتل سید الشهدا(ع) را که میخوانی یک جاهایی را انگار نقطه چین گذاشته اند یکی از این جاها دست بردن حضرت عباس(ع) داخل آب شریعه است ... خبر این است که حضرت دست در آب فرو برد و مشت آبی برداشت و آب را روی آب ریخت. اینجا حتیٰ تاریخ نویس ها که قاعدتاً باید تاریخ بگویند و رد شوند انگار غیرتی شده باشند بی آنکه پرانتز باز کنند، نوشته اند یاد لب های تشنه‌ی برادرش افتاد حتی نگفته اند شاید ... انگار این خبر را نمی شود با شاید و لابد نوشت و حالا چند صد سال است که هنوز دارند از این مشت پرآب مضمون بیرون می‌کشند و انگار هنوز آن مضمون دلچسب و گوارایی که باید ؛ از آب در نیامده است ... "ماه منیر بنی هاشم دست در آب برد سپس آب را روی آب ریخت ..." خبر یک جمله بیشتر نیست، اما انگار همه خبرها اینجاست 🖤
دارم فـکــر می کنـم ما هم ولی محترمی داریم کـه گـاهـی پیـش خــدا سرافکندهٔ کوتاهی‌های ماست... @Delnegar313
دارم فـکــر می کنـم ما هم ولی محترمی داریم کـه گـاهـی پیـش خــدا سرافکندهٔ کوتاهی‌های ماست... @Delnegar313
بچه‌ها، بزرگتر که می‌شوند سؤال‌هایشان رنگ و بوی دیگری پیدا می‌کند. از حالت سؤالی صرف خارج می‌شود، چاشنی تردید و کنایه و انکار پیدا می‌کند. تردید به همه‌ی اعتقاداتی که قرار نیست ملتزم بودن به آنها از روی تقلید باشد. اعتقاداتی که انگار ما خودمان نیز فراموش کرده‌ایم که چرا خود را به آنها ملتزم می‌دانیم. از کجا معلوم که در بین این همه دین و مذهب و فکر و عقیده فقط دین ما حق است؟ فقط فکر ما درست است؟ چرا باید نماز خواند؟ چرا باید حجاب داشت؟ هر کدام از ما یک روز، به این سؤال‌ها یک جوری جواب داده‌ایم یا بدون اینکه جواب روشنی برایشان پیدا کنیم پرونده‌ی تردیدها و انکارهایمان را بسته‌ایم و چسبیده‌ایم به زندگیِ‌مان ... بچه‌ها یک بار دیگر این پرونده‌ها را برای ما باز می‌کنند. حتی اگر آدم مؤمن و معتقدی باشیم ... انگار این خدا را راضی نمی‌کند. انگار خدا دلش می‌خواهد که ما هر روز برای نماز خواندنمان دلیل تازه‌ای داشته باشیم. که هر روز به دلیل تازه‌ای در برابر او به سجده بیفتیم. دلیلی که از دلیل دیروز قشنگ‌تر باشد. یک روز می‌آید که پسر من نماز خواندن مرا به تمسخر بگیرد و آن روز من باید به صرافت بیفتم که چطور نماز بخوانم که مسخره نباشد ... یک روز می‌آید که دخترم، حجاب مادرش را به چالش بکشد و مادرش باید برای حجاب، دلیل مدرنی دست و پا کند. حتی آن‌هایی که یک روز بعد از این تردیدها به انکار رسیده‌اند و پرونده‌ی خیلی اعتقادات و مناسک را بوسیده‌اند و کنار گذاشته‌اند؛ منتظر باشند که روزی بچه‌ها انکارهایشان را به چالش بکشند و پرونده‌ها دوباره باز شود و آنها برگردند به خانه‌ی تردید ... بچه‌های ما دوست دارند، خدا را به طرز تازه‌تری بپرستند. بچه‌های ما دوست دارند، به دلیل محکم‌تری نماز بخوانند و حجاب داشته باشند ... به جای سرکوب بچه‌هایمان، برویم بندگیِ‌مان را به روز کنیم. برویم ایمان تازه بیاوریم ... @Delnegar313
يَا نُورَ الْمُسْتَوْحِشِينَ فِي الظُّلَمِ ... جوشن کبیر، یک تجویزش مناجات سحرگاهی و پر کردن ساعت‌های احیاست، اما تجویزهای دیگری هم دارد ... لابد از زمزمه‌ی فرازهای آن و الغوث‌هایش خاطره‌های جورواجوری داریم. اما می‌شود از نوشتن آن هم خاطره‌ی متفاوتی داشت... این که آب زعفران و تربت کربلا را با هم مخلوط کنی یک پارچه‌ی سفید را که شاید یک روز کفنت بشود و تو را لای آن بپیچند و توی قبر بگذارند؛ برداری با مخلوط زعفران و تـربـت؛ یکی یکی هزار اسم خدا را روی پارچه‌ی سفید بنویسی و توی فرصت آرام نوشتن به خیلی چیزها فکر کنی و ... باید طعم الغوث‌ها و خلصناهایش با همه‌ی الغوث‌هایی که توی عمرت گفته‌ای فرق داشته باشد ... باید یا انیس من لا انیس له اش؛ یا حیّاً بعد کل حیّ اش؛ یا من طاعته نجاة اش؛ یاخیرالمرهوبینش یا دلیل المتحیرینش ؛ یا علام الغیوبش؛یا من له القدرة و الکمالش .... از همه‌ی مناجات‌هایی که توی عمرت خوانده‌ای، ملموس‌تر باشد ... @Delnegar313
إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لِأَنفُسِكُمْ ...(اسراء/۷) مدتی است که دعوا ونزاع لفظی و شکایت‌کشی بین دست‌فروش‌ها و مغازه‌دارها بالا کشیده. دستفروش‌هایی که اغلب کارگرهای کارخانه‌های تعطیل شده هستند و مغازه‌دارهایی که شاید اگر بیش از حد ضرورت جنس خارجی نمی‌آوردند و با آب و تاب از جنس خارجی برای مشتری‌ها تعریف نمی‌کردند الان این کارگرها توی کارخانه‌ها سر کارشان بودند ... @Delnegar313
شرمندگی، آخرین سرمایه‌ای است که کربلایی‌ها با خودشان به عاشورا می‌برند. تا قبل از عاشورا شاید اصحاب به خودشان می‌بالیدند، که دارند پسر دختر پیامبرشان را یاری می‌کنند. افتخار می‌کردند که روی این کره‌ی خاکی، تنها لبیک گویان به دعوت ولیّ خدا هستند. ‌ اما آن شب سرنوشت ساز ورق برگشت. حسینِ فاطمه، بیعتش را از گردن همه برمی‌دارد. تاریکی شب را بهانه می‌کند که مبادا کسی به چشم‌هایش نگاه کند و پایبند کربلا شود می‌گوید:شما چه باشید چه نباشید من کشته خواهم شد، جانتان را بردارید و بروید. ‌ حالا همه به دست و پایش افتاده‌اند که حسین! حالا که به درد تو نمی‌خوریم لااقل به ما رحم کن! به تنهایی‌مان ، به بی کسی‌مان بعد از تو. چه کار کنیم با دنیای بی تو؟ یک عمر بی تو چطور نفس بکشیم؟ و فردا روزی اصحاب عاشورا وقتی یکی یکی به خاک می‌افتند، همه شرمنده‌اند: که آقا! می‌خواستیم تو تنها نباشی، حالا داریم تنهایت می‌گذاریم. می‌خواستیم خیمه‌هایت بی‌پناه نمانند، حالا ... ‌تازه داغ خودمان هم داغی شده روی داغ های دلت. لابد اوج این شرمندگی، همان لحظه‌ای‌ست که حسین بالای سرشان می‌آید و سرشان را به زانو می‌گذارد. حسین جان! ساعتی دیگر چه کسی سر خودت را .... ‌‌ ‌‌آن که در کربلا از همه عاشق‌تر است عاشورا از همه شرمنده‌تر است. یک عمر باید بازوهایش را تربیت کرده باشد برای عاشورا، حالا یک آب هم نتواند به خیمه‌ها برساند، شرمنده‌ی حسین که هیچ باید شرمنده‌ی علی اصغر هم بشود، باید کمر حسین هم از داغش بشکند ... 🖤 @Delnegar313
اشهد لک باالتسلیم و التصدیق و الوفاء و النصیحه زیارت نامه ها گاهی بیشتر از مقاتل، برای آدم روضه می خوانند. زیارت نامه ی حضرت مسلم علیه السلام و زیارت نامه ی قمر بنی هاشم علیه السلام را کنار هم که بگذاری شباهت هایی دارند که نقطه ی ثقل مصیبت را به تو نشان می دهند. توی هر دو زیارت نامه باید قبل از ورود به حائر، کنار در بایستی و شهادت بدهی و بگویی من می‌دانم که شما مطیع خدا و رسولش بودید. من می دانم که شما همه ی تلاش خودتان را کردید. من می دانم که شما در یاری فرزند رسول خدا کم نگذاشتید. من می دانم که شما بی وفایی نکردید. انگار یک داغ سنگین و همیشگی از شرم در این دو قلب شعله ور است که تا با این شهادت دادن آن را تسکین ندهی اجازه ی ورود نداری. داخل حائر که می شوی باز باید همین شهادت ها را تکرار کنی. اشهد انک وفیت بعهدالله و بذلت نفسک فی نصرة حجةالله. اشهد لک باالتسلیم و التصدیق و الوفاء و النصیحه لخلف النی صلی الله علیه و آله و سلم. فجزاک الله. اوفی جزاء احد ممن وفی ببیعته. اشهد انک قد بالغت فی النصیحه و اعطیت غایة المجهود. @Delnegar313
حَتَّىٰ زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ (تکاثر/۲) می‌گویند آن قدیم قدیم ها که هنوز آدم موجود اجتماعی نشده بود و قوم و عشیره‌ای وجود نداشت آدم‌ها به صورت انفرادی در جزیره‌های تنهایی‌شان زندگی می‌کردند و رؤیای اجتماعی شدن را در شبکه‌های اجتماعی دنبال می‌کردند. آورده‌اند که در آن دوران آدم‌ها تعداد فالوئرها و لایک‌هایشان را به رخ هم می‌کشیدند ... @Delnegar313
وَجَاءُوا عَلَىٰ قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ یوسف، ۱۸ «خون ِ دروغ» رودی است از رودهای جهنم که برادرها را گرگ می‌کند و پدرها را خون جگر @Delnegar313