آینه
من معمولا به آینه نگاه نمیکنم.
انگار حس میکنم آدم درون آینه از چشمهایم قرار است خیلی چیزها را بخواند.
من معمولا به آینه نگاه نمیکنم، تا وقتهایی که خیلی خستهام، خستگی از آینه نپاشد(نپاچد) روی صورتم.
من زیاد به آینه نگاه نمیکنم، چون میترسم بغض کِز کردهی گوشهی چشمم، از شادیِ پخش شده روی لبهایم خجالت بکشد.
من زیاد به آینه نگاه نمیکنم، چون دوست دارم دلم برای خودم تنگ شود و گاهی دو دستم را دور خود بپیچم و خودم را سفت بغل کنم.
شاید این نگاه نکردن به آینه از دوران مجردی درون من شکل گرفت.
برای نسل ما نگاه کردن به آینه یک تابو بود.
چون از نظر قدیمیها نگاه کردن دخترها به آینه معنای خوبی نداشت.
برای همین ما دخترهای دهه شصتی یاد گرفته بودیم تصویر خودمان را در مردمکهای چشم پدر و مادرمان ببینیم.
در انعکاس آبی که بعد از شستن حیاط روی موزائیکها مینشست ببینیم.
ما گاهی با خجالت صورت خودمان را در شیشهی ماشین پدر میدیدیم.
این نگاه نکردن به آئینه برای من تبدیل به یک عادت شد و حتی وقتهایی که در آسانسور تنها هستم هم با خجالت به خانم درون آینه نگاه میکنم و آن حجب و حیای درون چشمانش را دوست دارم.
حالا شما فکر کن ما دهه شصتیها بخواهیم از خودمان سلفی بگیریم، عذاب دنیا و آخرت است.
✍🏻 زهرا کبیری پور
#آینه
@Delneveshteeee