#یادداشت_دهم
#برای_مادرم❤️
چه آرام و بیصدا ما را تنها گذاشتی
و ما چه بیقرار و ناباورانه دلمان تا ابد، همیشه هوای آغوش گرم و پر مهرت را خواهد کرد و دلتنگ لحظههای با تو بودن خواهد بود.
@Delneveshteeee
#یادداشت_یازدهم
#برای_مادرم❤️
همه به من میگن خوش به حالت که لحظهی آخر کنارش بودی، اما من میگم الهی هیچکس این لحظه رو نبینه، اینکه مادر جوونت داره از پیشت میره و تو نمیتونی براش کاری کنی، اینکه نگاه پر از حسرت مادرت میشه آخرین قاب از تصویری که تو ذهنت حک میشه و خواب و خوراک و ازت میگیره، خیلی سخته.😔
مادرم خلاصهی همهی خوبیها بود مثل تمام مادران سرزمینم، پر از زندگی، پر از نشاط، پر از مهربانی.
یکی از جملات معروف و پر تکرار مادرم به ما «قربون چشمات برم» بود که الان یازده روزه کسی برای اشکایی که از چشمامون باریده، نگفته.
من امروز باید مهمون آبگوشتهای ظهر جمعهاش بودم که معمولا قبل از نماز جمعه بار میذاشت، اما دارم مهیا میشم برم کنار مزارش.
اگه مادرتون زنده است همین امروز بهش بگین که چقدر دوستش دارید، چون خیلی زود دیر میشه.
شبهای هجر را گذراندیم و زندهایم
ما را به سخت جانی خود این گمان نبود.
@Delneveshteeee
#یادداشت_دوازدهم
#برای_مادرم ❤️
خیالش را هم نمیکردم یک روز آسمان به زمین بیاید؛ اما روزی که رفتنت را به تماشا نشستم همان روز دیدم که چطور آسمان به زمین آمد.
این سی روزی که از رفتند گذشته هر روز بر سر مزارت گریه و مویه کردم اگر خلوت بود بلند اگر شلوغ بود آرام، ولی هنوز آن بغض لعنتیایی که آن روز وقتی جلوی چشمانم بر روی بدنت ملافهی سفید کشیدن و من از ترس اینکه مبادا نامحرمانی که در اتاق بودن صدایم را بشنون، آستینم را محکم با دندان گرفته بودم تا داد نزنم، در گلویم مانده و قصد رفتن ندارد.
میدانی مادر امسال روضههای فاطمیه برایم با سالهای گذشته خیلی فرق دارد من امسال با تمام وجودم لحظهایی که نازدانههای مادر هستی آستین به دهان گرفتن تا همسایهها صدای گریهی آنها را نشنوند را با تمام وجودم حس میکنم یا وقتی حرف از دستهای کبود حضرت میشود، دستهای کبودت بر اثر تزریقهای پی در پی جلوی چشمم سبز میشود، همان دستی که روزهای آخر از من خواستی تا عکسشان را بگیرم.
میدانم که دستهای مادر عالم کبودیاش فرق دارد، اما دیدن کبودی دست مادر و زجری که روی دلهای فرزندانش میگذارد در همهی مادرها خیلی سخت است، خدا نصیبتان نکند.
وقتی این یادداشت را مینوشتم یک ماه از رفتنش گذشته بود اما حالا شده یازده ماه😔
@Delneveshteeee
#یادداشت_شانزدهم
#برای_مادرم ❤️
وقتی مادرت از دنیا میره
اول گریههات و فقط شب میشنوه
محرم اشکات فقط چشمات میشه
بعدش
هفتهها میگذره
ماهها میگذره
دلتنگ میشی
اون وقت
سمت چپ سینهات میسوزه
بعدش
دوست داری دلتنگیت و تموم دنیا بشنوه
دوست داری تموم دنیا مثل تو دلتنگ بشه
اما
به هیچکس نمیگی
شاید
چون نمیتونی اون دلتنگی رو با کلمهها به کسی بگی
امیدواری بگذره
اما
نمیگذره
بلکه
میباره از چشمات
@kabiripour
#یادداشت_هفدهم
#برای_مادرم ❤️
ما خیلی قرارا با هم داشتیم مامان
قرار بود با هم پیاده بریم کربلا
قرار بود دوتایی با هم بریم مشهد
قرار بود وقتی ریحانه بزرگتر شد و خواستگار براش اومد تو چم و خم کار رو به من یاد بدی
قرار بود موقع خرید جهیزیهاش کمکم کنی
من بدون تو خیلی ناقصم مامان
من بدون تو خیلی کمم
بدون تو نفس کشیدن برام خیلی سخت شده
رفیق نیمه راهم، مامان قشنگم
من صبحم و با صدای تو شروع میکردم
اولین کار روتین هر روزم شنیدن صدات بود
مامان من هنوزم صبحا گیج و منگ از خواب بلند میشم
هنوزم منتظرم زنگ بزنی بگی چایی دم کردم مامان، نمییای؟!
آخ از مزهی چاییهات 😭
@kabiripour
#یادداشت_بیست_و_یکم
#برای_مادرم
پنجشنبه که میشود روی شانهی راستم خاطرهها
و
روی شانهی چپم غم مینشیند
از روزی که رفتی پنجشنبهها بوی غربت میدهد 😔😔
#یادداشت_بیست_و_سوم
#برای_مادرم
پنجشنبه بود مثل همچین روزی
ظهر برات نهار آورده بودم، اولش مثل همیشه برای خوردن مقاومت کردی ولی با اصرار من شروع به خوردن غذا کردی، من هم موقع خوردن غذا سعی کردم چیزای بامزه برات تعریف کنم تا روحیه بگیری
همینطور که گوشتها رو برات ریز ریز میکردم تا راحتتر بخوری تو هم خیلی نگاهم میکردی خیلی
گفتم چیه مامان داری حفظم میکنی! خندیدی😭
اون روز اولین باری بود که غذات و با اشتها خوردی و من چقدر ذوق کردم، بعد غذا چایی خواستی،
گفتم دمنوش هست برات بریزم،
گفتی نه دلم چایی میخواد، برات دم کردم تو فلاکس، خواستم بریزم برات،
گفتی باشه یک ساعت دیگه میخورم، مدام هم میگفتی برو خونه مامان جان بچههات تنهان.
شب همون روز لوله گذاشتن برات و دیگه تا اون دوشنبهی لعنتی نه غذا خوردی نه آب
نه دیگه حرف زدی، وقتی وسایلت و آوردن خونه فلاکس پر بود از چاییایی که دلت خواست و نخوردی
میبینی مامان بعد از رفتنت خاطرهها خیلی تلخ شدن خیلی
تو شیرینترین دارایی زندگیم بودی
بعد از تو کامم خیلی تلخه خیلی ...
داره میشه یکسال که ندیدمت
که دیدارمون افتاده به قیامت
@kabiripour
#دل_تنگی
زندگی با تو چه کرد ای عاشقِ شاعر مَگر
کآن دل پرآرزو از آرزو بیزار شد...؟!
#برای_مادرم
@Delneveshteeee
#برای_مادرم ❤️
خیالش را هم نمیکردم یک روز آسمان به زمین بیاید؛ اما روزی که رفتنت را به تماشا نشستم همان روز دیدم که چطور آسمان به زمین آمد.
در این چند روزی که از رفتند گذشته است هر روز بر سر مزارت گریه و مویه کردم اگر خلوت بود بلند، اگر شلوغ بود آرام، ولی هنوز آن بغضی که آن روز وقتی جلوی چشمانم بر روی بدنت ملحفهی سفید کشیدن و من از ترس اینکه مبادا نامحرمانی که در اتاق بودن صدایم را بشنوند، آستینم را محکم با دندان گرفته بودم تا داد نزنم، در گلویم مانده و قصد رفتن ندارد.
میدانی مادر امسال روضههای فاطمیه برایم با سالهای گذشته خیلی فرق دارد من امسال با تمام وجودم لحظهایی که نازدانههای مادر هستی آستین به دهان گرفتند تا همسایهها صدای گریهی آنها را نشنوند را با تمام وجودم حس میکنم یا وقتی حرف از دستهای کبود حضرت میشود، دستهای کبودت بر اثر تزریقهای پی در پی جلوی چشمم سبز میشود، همان دستی که روزهای آخر از من خواستی تا عکسشان را بگیرم.
میدانم که دستهای مادر عالم کبودیاش فرق دارد، اما دیدن کبودی دست مادر و زجری که روی دلهای فرزندانش میگذارد در همهی مادرها خیلی سخت است، خدا نصیبتان نکند.
وقتی این یادداشت را مینوشتم یک ماه از رفتنش گذشته بود اما حالا شده بیست و چهار ماه😔
✍️ زهرا کبیریپور
@Delneveshteeee