#داستانک
گنجشکی به خدا گفت: لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگیم،
سر پناه بی کسیام بود، طوفان تو آن را از من گرفت!
کجای دنیای تو را گرفته بودم؟
خدا در جواب گفت:
ماری در راه لانه ات بود.
تو خواب بودی، باد و باران را گفتم لانه ات را واژگون کند، آنگاه تو از کمین مار پر گشودی.
چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنیام برخواستی
تو حکمت خیلی چیزها رو نمیدونی
اما گذشت زمان به تو نشان خواهد داد
خدایا مارو ببخش
بخاطر همه غُرزدن هامون
🌺🌿🌺
به کانال دوستداران آقا امام زمان عجل الله فرجه الشریف بپیوندید
👇👇👇👇
@Devotees_of_Mahdi_313
امام زمان عج:
من از همه عالم مظلومترم
❤️دلت کجاست؟!
▪️از کوفه آمده بود مدینه،
تمام تنش درد میکرد.
میخواست برود دیدن امامش،
اما تاب راه رفتن نداشت.
خدمتکار امام از راه رسید.
در دستش شربتی عطرآگین؛
گفت:
«مولا فرموده: این را بنوش و پیش من بیا».
شربت را که نوشید اثری از درد و بیماری نماند.
راه افتاد.
به خانهی امام که رسید گریه امانش نمیداد.
امام باقر علیه السلام پرسید:
«محمد بن مسلم! چرا گریه میکنی؟!»
گفت:
«... گریهام از دوری شماست؛
راهم دور است؛
نمیتوانم زیاد پیش شما بمانم و شما را سیر ببینم.»
فرمود:
« ...همین که دوست داری نزدیک ما باشی؛
همین که دوست داری ما را ببینی و نمیتوانی؛
❤️ بدان که خدا از حال دلت خبر دارد
پاداش این حسرت با خود اوست.»
📚برگرفته از کامل الزیارات، باب۹۱، حدیث۷.
✋ مهم نیست الان پاهایت کجای دنیا و کجای تاریخ ایستاده؛
ببین پای دلت کجاست.
خدا به دلت نگاه میکند
دلت هرجا باشد خدا تو را همانجا میبیند!
#زیارت
#داستانک
#اربعین_مهدوی
#داستانک
مشهدی رحیم باغ زردآلویی کنار جاده ترانزیت دارد. روزی به پسرش جعفر که قصد رفتن به سربازی دارد پندی میدهد. میگوید: پسرم، هر ساله در بهار وقتی درختان شکوفه میدهند و در تابستان میوهشان زرد شده و میرسد، رهگذران زیادی خودروی خود را متوقف کرده و با درختان من عکس یادگاری میگیرند ولی دریغ از مسافری که در پاییز و زمستان بخواهد این درختان را یاد کند، جز پدرت که باغبان آنهاست. در زندگی دنیا هم دوستان آدمی چنیناند، اکثر آنها رهگذران جاده زندگی هستند و هرگاه پولی یا جمالی بر تو بود که با آن بر آنان زینتی نقش بندد و یا سودی رسد، به تو نزدیک میشوند و تبسم مینمایند و در آغوشات میکشند، آنگاه هرگز از آغوش آنها حس حرارت بر وجود خود مکن که لحظهای بیش کنار تو نخواهند ماند، اما والدین تو بسان باغبان عمر تو هستند که تو ثمره تلاش وجود آنان هستی. آنان هرگز در روزهای سرد و گرم زندگی از کنار تو دور نخواهند شد و بالاترین باغبان خالق توست که بعد از مرگ آنان نیز همیشه همراه تو خواهد بود. دوستان عکس یادگاریات را بشناس و بر آنان هرگز تکیه نکن!
🌺🌿🌺
به کانال دوستداران آقا امام زمان عجل الله فرجه الشریف بپیوندید
👇👇👇👇
@Devotees_of_Mahdi_313
امام زمان عج:
من از همه عالم مظلومترم
#داستانک
‹‹ اول قیافه خودت را ببین ››
در زمان های قدیم شخصی برای خرید كنیز به بازار برده فروشان رفت و مشغول گشت و تماشای حجره ها شد.
به حجره ای رسید كه برده ای زیبا در آن برای فروش گذارده و از صفات نیك و توانایی های او هم نوشته بودند و در آخر هم نوشته بودند، اگر بهتر از این را هم بخواهید به حجره بعدی مرا جعه فرمایید.
در حجره بعدی هم كنیزی زیبا با خصوصیات خوب و توانایی های بسیار در معرض فروش بود و ضمنا بر بالای سر او هم همان جمله قبلی كه اگر بهتر از این را می خواهید به حجره بعدی مراجعه نمایید.
آن بندۀ خدا كه حریص شده بود از حجره ای به حجره دیگر می رفت و برده ها را تماشا می نمود و در نهایت هم همان جمله را می دید.
تا اینكه به حجره ای رسید كه هر چه در آن نگاه كرد برده ای ندید. فقط در گوشه حجره آینه ی تمام نمای بزرگی را نهاده بودند خوب دقت كرد و ناگهان خودش را تمام و كمال در آینه دید.
دستی بر سر و روی خود كشید.
چشمش به بالای آینه افتاد كه این جمله را بر بالای آینه نوشته بودند:
چرا این همه توقع داری؟ قیافه خودت را ببین و بعد قضاوت كن.
🌺🌿🌺
به کانال دوستداران آقا امام زمان عجل الله فرجه الشریف بپیوندید
👇👇👇👇
@Devotees_of_Mahdi_313
امام زمان عج:
من از همه عالم مظلومترم
#داستانک
‹‹ علی اکبر دهخدا و مادرش ››
دهخدا مادری داشت بسیار عصبی بود و پرخاشگر؛ طوری که دهخدا بخاطر مادرش ازدواج نکرده بود و پیرپسر مجردی بود در کنار مادرش زندگی میکرد.
نصف شبی مادرش او را از خواب شیرین بیدار کرد و آب خواست. دهخدا رفت و لیوانی آب آورد مادرش لیوان را بر سر دهخدا کوبید و گفت آب گرم بود. سر دهخدا شکست و خونی شد. به گوشهای از اتاق رفت و زار زار گریست.
گفت: «خدایا من چه گناهی کردهام بخاطر مادرم بر نفسم پشت پا زدهام. من خود، خود را مقطوعالنسل کردم، این هم مزد من که مادرم به من داد. خدایا صبرم را تمام نکن و شکیباییام را از من نگیر.»
گریست و خوابید شب در عالم رؤیا دید نوری سبز از سر او وارد شد و در کل بدن او پیچید و روشنش ساخت. صدایی به او گفت: «برخیز در پاداش تحمل مادرت ما به تو علم دادیم.»
از فردای آن روز دهخدا شاهکار تاریخ ادبیات ایران را که جامعترین لغتنامه و امثال و حکم بود را گردآوری کرد و نامش برای همیشه بدون نسل، در تاریخ جاودانه شد.
🌺🌿🌺
به کانال دوستداران آقا امام زمان عجل الله فرجه الشریف بپیوندید
👇👇👇👇
@Devotees_of_Mahdi_313
امام زمان عج:
من از همه عالم مظلومترم
#داستانک
‹‹ حمام رفتن بهلول ››
روزی بهلول به حمام رفت ولی خدمتکاران حمام به او بی اعتنایی نمودند و آن طور که دلخواه بهلول بود وی را کیسه ننمودند
با این حال بهلول وقت خروج از حمام ده دیناری که به همراه داشت یک جا به استاد حمام داد.
کارگران حمامی چون این بذل و بخشش را بدیدند همگی پشیمان شدند که چرا نسبت به او بی اعتنایی نمودند
بهلول باز هفته دیگر به حمام رفت
ولی این دفعه تمام کارگران با احترام کامل وی را شستشو نموده و بسیار مواظبت نمودند
ولی با این همه ی سعی و کوشش کارگران بهلول به هنگام خروج فقط یک دینار به آن ها داد
حمامی متغیر گردیده پرسیدند : سبب بخشش بی جهت هفته قبل و رفتار امروزت چیست؟
بهلول گفت : مزد امروز حمام را هفته قبل که حمام آمده بودم پرداختم و مزد آن روز حمام را امروز میپردازم تا شما ادب شده و رعایت مشتری های خودرا بکنید.
🌺🌿🌺
به کانال دوستداران آقا امام زمان عجل الله فرجه الشریف بپیوندید
👇👇👇👇
@Devotees_of_Mahdi_313
امام زمان عج:
من از همه عالم مظلومترم
#داستانک
‹‹ فقیر وارسته ››
در روزی روزگاری، جوانی که سر و وضع فقیرانه ای داشت، به خانه پیامبر(ص) رفت...
از قضا مرد ثروتمندی هم آنجا بود مرد فقیر کنار مرد ثروتمند نشست.
ثروتمند وقتی دید جوان فقیر کنارش نشسته، لباسش را جمع کرد.
جوان از کار آن مرد ناراحت شد اما به روی خودش نیاورد، سوال خودش را پرسید و از آنجا رفت.
بعد از رفتن جوان، پیامبر اکرم (ص) از مرد ثروتمند پرسیدند :
چه چیزی باعث شد تو آن کار را انجام دهی؟
آیا ترسیدی از فقر او چیزی به تو برسد یا از ثروت تو به او؟؟
مرد ثروتمند کمی فکر کرد و با شرمندگی گفت :
قبول دارم رفتارم زشت بود اکنون برای جبران کارم حاضرم نصف اموالم را به او بدهم.
حضرت کسی را فرستادند تا جوان فقیر را پیدا کند و به خانه بیاورد.
جوان آمد و حضرت ماجرا را برایش تعریف کردند و پرسیدند :
آیا این مال را از او قبول می کنی؟
جوان پاسخ داد : خیر!
حضرت پرسیدند : چرا؟
جوان گفت :
میترسم اگر آن بخشش را قبول کنم روزی به تکبری که او دچار شده دچار شوم، و دل کسی را بشکنم که حتی با بخشش نیمی از اموالم هم نتوانم آن را جبران کنم.
🌺🌿🌺
به کانال دوستداران آقا امام زمان عجل الله فرجه الشریف بپیوندید
👇👇👇👇
@Devotees_of_Mahdi_313
امام زمان عج:
من از همه عالم مظلومترم
#داستانک
روزی مردی با مشاهده آگهی شرکت مایکروسافت برای استخدام یک سرایدار به آنجا رفت.
در راه به امید یافتن یک شغل خوب کمی خرید کرد.
در اتاق مدیر همه چیز داشت به خوبی پیش میرفت تا اینکه مدیر گفت:
اکنون ایمیلتان را بدهید تا ضوابط کاریتان را برایتان ارسال کن.
مرد گفت :
من ایمیل ندارم.
مدیر گفت :
شما میخواهید در شرکت مایکروسافت کار کنید ولی ایمیل ندارید.
متاسفم من برای شما کاری ندارم.
مرد ناراحت از شرکت بیرون آمد.
و چیزهایی که خریده بود را در همان حوالی به عابران فروخت و سودی هم عایدش شد.
از فردای آن روز مرد از حوالی خانه خود خرید میکرد و در بالای شهر میفروخت و با سود حاصل خریدهای بعدی اش را بیشتر کرد.
تا جایی که کارش گرفت. مغازه زد و کم کم وارد تجارت های بزرگ و صادرات شد. یک روز که با مدیر یک شرکت بزرگ در حال بستن قرداد به صورت تلفنی بود،
مدیر آن شرکت گفت :
ایمیلتان را بدهید تا مدارک را برایتان ارسال کنم.
مرد گفت: ایمیل ندارم.
مدیر آن شرکت گفت :
شما با این همه توان تجاری اگر ایمیل داشتین دیگه چی میشدین.
مرد گفت:
احتمالا سرایدار شرکت مایکروسافت بودم.!
گاهی نداشته های ما به نفع ماست.
🌺🌿🌺
به کانال دوستداران آقا امام زمان عجل الله فرجه الشریف بپیوندید
👇👇👇👇
@Devotees_of_Mahdi_313
امام زمان عج:
من از همه عالم مظلومترم
#داستانک
‹‹ خون بیگناه ››
ناصرالدین شاه قاجار در ماه مبارک رمضان نامه ای به مرجع تقلید آن زمان میرزای شیرازی به اين مضمون نوشت :
من وقتی روزه میگیرم از شدت گرسنگی و تشنگی عصبانی میشوم و ناخودآگاه دستور به قتل افراد بی گناه میدهم لذا جواز روزه نگرفتن مرا صادر بفرماييد!
آیت الله العظمی میرزای شیرازی در جواب ناصرالدین شاه نوشت:
بسمه تعالی
حکم خدا قابل تغییر نیست لکن حاکم قابل تغییر است اگر نمیتوانی به اعصابت مسلط شوی از مسند حکومت پایین بیا تا شخص با ایمانی در جایگاه تو قرار گیرد و خون مؤمنین بیهوده ریخته نشود.
🌺🌿🌺
به کانال دوستداران آقا امام زمان عجل الله فرجه الشریف بپیوندید
👇👇👇👇
@Devotees_of_Mahdi_313
امام زمان عج:
من از همه عالم مظلومترم
#داستانک
چوپانی عادت داشت در یک مکان معین زیر یک درخت بنشیند و گله گوسفندان را برای چرا در اطراف آنجا نگه دارد. زیر درخت سه قطعه سنگ بود که چوپان همیشه با استفاده از آنها آتش درست میکرد و برای خود چای آماده میکرد. هر بار که او آتشی میان سنگها میافروخت متوجه میشد که یکی از سنگها مادامی که آتش روشن است، سرد است اما دلیل آن را نمیدانست.
چند بار سعی کرد با عوض کردن جای سنگها چیزی دستگیرش شود اما همچنان در هر جایی که سنگ را قرار میداد، سرد بود تا اینکه یک روز وسوسه شد تا از راز این سنگ آگاه شود. تیشهای با خود برد و سنگ را به دو نیم کرد. آه از نهادش بر آمد. میان سنگ موجودی بسیار ریز مانند کرم زندگی میکرد.
رو به آسمان کرد و خداوند را در حالی که اشک صورتش را پوشانده بود، شکر کرد و گفت: خدایا، ای مهربان، تو که برای کِرمی این چنین میاندیشی و به فکر آرامش او هستی، پس ببین برای من چه کردهای و من هیچگاه سنگ وجودم را نشکستم تا مهر تو را به خود ببینم.
🌺🌿🌺
به کانال دوستداران آقا امام زمان عجل الله فرجه الشریف بپیوندید
👇👇👇👇
@Devotees_of_Mahdi_313
امام زمان عج:
من از همه عالم مظلوم ترم
#داستانک
مردی از اولیای الهی، در بیابانی گم شده بود. پس از ساعتها سردرگمی و تشنگی،بر سر چاه آبی رسید.
وقتی که قصد کرد تا از آب چاه بنوشد.
متوجه شد که آب چاه خیلی پایین است؛
با خود گفت بدون دلو و طناب نمی توان از آن چاه آب کشید.
هرچه گشت نتوانست وسیله ای برای بیرون آوردن آب از چاه بیابد.
لذا روی تخته سنگی دراز کشید و بی حال افتاد.
پس از لحظاتی، یک گله آهو پدیدار شد وبر سر چاه آمدند. و بلافاصله، از آب همان چاه سیراب شدند و رفتند.
با رفتن آنها، آب چاه هم پایین رفت!
آن فرد با دیدن این منظره، دلش شکست و رو به آسمان کرد و گفت:
خدایا! می خواستی با همان چشمی که به آهوهایت نگاه کردی، به من هم نگاه کنی!
همان لحظه ندا آمد:
ای بنده من،
تو چشمت به دنبال دلو و طناب بود،
اما آن زبان بسته ها، امیدی به غیر از من نداشتند، لذا من هم به آنها آب دادم!
سعی کنیم تنها امید و تکیهگاه مان رو فراموش نکنیم ... "خدا"
🌺🌿🌺
به کانال دوستداران آقا امام زمان عجل الله فرجه الشریف بپیوندید
👇👇👇👇
@Devotees_of_Mahdi_313
امام زمان عج:
من از همه عالم مظلومترم
#داستانک
روزی در یک مجلس فردی از مردی بدی می گفت و ناسزا بارش می کرد پسر ان مرد در مجلس حضور داشت و می شنید .پسربسیار ناراحت شدو مجلس را ترک کرد .
خدمت پدر رسید و با ناراحتی شنیده هارا برای پدر گفت .پدر از جا بلند شدو رفت و بعداز کمی وقت برگشت .زیر بغل پدر یک فرش ابریشمی گرانقیمت بود.
پدر دستی به شانه ی پسرش زد و گفت برای تو ماموریتی دارم برو این هدیه را نزد همان شخص ببر و از او تقدیر و تشکر کن ..
پسر متعجب و حیران امر پدر را اطاعت کرد و نزد ان شخص رفت و هدیه را تقدیم کردو از او تشکر کرد مرد شرمنده شد و هیچ نگفت .
پسر برگشت نزد پدر گفت پدر جان امرتون رو اجرا کردم اما متحیر م چرا شما به جای این که عصبانی و ناراحت بشوید از او تقدیر و تشکر کردید .
پدر لبخندی زد و گفت پسرم امروز این شخص با چندین کلمه حاصل ساعتها عبادتش را به حساب من جاری کرد و مرا خشنود ساخت ایا من نباید بابت این همه نیکی او تشکر کنم؟!!!
عاقلان را اشارتی کافیست....
🌺🌿🌺
به کانال دوستداران آقا امام زمان عجل الله فرجه الشریف بپیوندید
👇👇👇👇
@Devotees_of_Mahdi_313
امام زمان عج:
من از همه عالم مظلومترم
#داستانک
دبيرستان كه بوديم يه دبير فيزيك و مكانيك داشتيم كه قدش خيلي كوتاه بود اما خيلي نجيب و مودب با حافظه خيلي خوب !
قبل اينكه بياد گچ و تابلو پاك كن رو ميذاشتيم بالاي تابلو كه قدش نرسه برشون داره، هر دفعه ميگفت ؛ اقا من از شما خواهش كردم اينا رو اونجا نذارين اما باز ميذارين! يه روز سر كلاسش يه زنبور گرفتيم و نخ بستيم به پاش، تا برميگشت رو تابلو بنويسه زنبور رو رها ميكرديم وز وز تو كلاس و تا برميگشت رو به ما، نخش رو ميكشيديم، بنده خدا ميموند اين صدا از كجاست اخر سر هم نفهميد و زنبور هم با نخ پاش از پنجره فرار كرد!
با وجود اين همه شيطونياي ما، خيلي دوسمون داشت و باهامون كار ميكرد كه بتونيم همه مسائل فيزيك مكانيك رو حل كنيم.
چند سال گذشت، انترن بودم و تو اورژانس نشسته بودم كه ديدم اومد، خيلي دلم براش تنگ شده بود، سلام كردم و كلي تحويلش گرفتم، كه ما مديون شماييم و از اين حرفا. بعدم براش چايي اوردم و نشستيم به مرور خاطرات اونوقتا كه يهو يه لبخند زد و گفت تو دانشگاه هم نخ ميبندي پاي زنبور؟! 😅
خشكم زد😳
-عه مگه شما فهمديد كار من بود؟! چرا هيچي بهم نگفتيد؟!
باز يه نگاه معلمي و از سر محبت بهم كرد و با لبخند گفت:
-حالا اون گچ و تابلو پاك كن كه مي گفتم نذاريد اون بالا رو خيلي گوش ميداديد؟! دعواتون ميكردم از درس زده ميشديد، حيف استعدادتون بود درس نخونيد! وقتي يه معلم ببينه دانش اموز بازيگوشش دكتر شده جبران همه خستگيها و اذيتاش ميشه!
كاش تنبيه ميشدم اما اينطور شرمنده نمي شدم! اذيت هاي ما رو به روي ما نمي اورد نكنه از درس زده شيم اونوقت ما اون قد كوتاه رو ميديديم ، اين روح بزرگ رو نه ! 😓
واقعا معلمي شغل انبياست نه برا تعليم فيزيك و مكانيك، واسه تعليم صبر و حلم و هزار خصلت ديگه كه فقط تو اموزش انبيا ميشه پيدا كرد !
✍از خاطرات *دکتر سید محمد میر هاشمی جراح و متخصص چشم*
🌺🌿🌺
به کانال دوستداران آقا امام زمان عجل الله فرجه الشریف بپیوندید
👇👇👇👇
@Devotees_of_Mahdi_313
امام زمان عج:
من از همه عالم مظلومترم