📌📌📌📌📌📌
#کودک_و_نوجوان_اهل_مطالعه
#ادواردو_مسافری_از_رم
✂️ #برشی_از_کتاب
کسی هرگز از جریان پر پیچ و خم رودخانه زندگی خبر ندارد؛ رودی که گاه با شیب ملایم و آرام پیش میرود، گاه در برخورد با زمین سخت، مسیرش را تغییر میدهد و گاه با چرخشی تند، از درهای فرو میریزد و کسی نمیتواند آن را متوقف کند؛ اما پدر ترجیح میداد در آن شب فقط به نوزاد کوچکش فکر کند که با دستان خود، محکم به انگشت اشاره او، چنگ زده بود. انگار میخواست برای همیشه به پدر تکیه کند تا پناهش باشد. پدر نیز آرزو میکرد ای کاش هیچ وقت و هیچ چیز بین آنها جدایی نیندازد و همیشه در کنار هم باشند؛ محافظ و نگهبان آن ثروت افسانهای.
📕 ادواردو مسافری از رم
📖 صفحه ۱۱
🍃دیدبان هنر و رسانه🍃
@Didban_Art_Media
📌📌📌📌📌📌
#نا
✂️ #برشی_از_کتاب
آن روزها مارکسیسم با آن ظاهر عدالت خواهش مُد روز بود. محمد باقر میخواست بداند حرف حساب این ایسم چیست. دنبال کتابهایی با این موضوع میگشت. حدس میزد یکی از معلمها در این مورد اطلاعات خوبی دارد. از او پرسید. معلم اول طفره رفت، چون نگران بود خواندن این کتابها ذهن محمد باقر نوجوان را خراب کند. او نمیخواست مسئولیت این اتفاق را بپذیرد. اما پافشاری این پسر کنجکاو کار خودش را کرد. معلم وقتی دید او میخواند و خوب میفهمد و میتواند به این ادّعاها اشکال کند، کتابهای ممنوعه را که در بازار پیدا نمیشدند و خودش پنهانی آنها را داشت، به او امانت داد. این تفکر عالمگیر، شب و روز محمد باقر را گرفته بود. همه جا دنبالش میگشت. میخواند، خوب میفهمید و به معلمش درس پس میداد. تاریخ، اقتصاد و علوم را هم دوست داشت. مطالعه بهترین تفریحی بود که محمد باقر برایش زمان نمیشناخت. با این همه هیچ کبر و غروری نداشت. اما کم کم به نظر میرسید باید راه دیگری را انتخاب کند. رشد علمی او برای پسری یازده ساله قدری زیاد به نظر میرسید.
📕 نا
📖 صفحه ۳۵
🍃دیدبان هنر و رسانه🍃
@Didban_Art_Media
📌📌📌📌📌📌
#نامه_آخر
✂️ #برشی_از_کتاب
سه مرد به کسی توجه نداشتند و چنان درگیر پاک کردن مایع سیاه از دستان خویش بودند که به هیچ چیز در اطراف خود اعتنایی نمیکردند. قاصد اما لحظهای ایستاد و با تأسف به آنها چشم دوخت و پیش خود اندیشید که چه چیز باعث میشود که انسان از گنجهای درونی خویش این همه غافل شود و تا این حد سقوط کند و در حد و اندازه چهارپایان یا حتی کمتر تنزل کند؟ قاصد جوان که خاتون و دخترها را به خواندن نامه پهلوان مشغول دید و سه مرد را مشغول خویش، آنی از نظرها غیب شد و رفت. دخترها متحیّرانه به مادرشان مینگریستند. آنها که عاشقانه به شوهرانشان دل بسته بودند و از طرف دیگر عاشق جهان پهلوانی بودند که ارتباط ایشان را با آسمان حفظ کرده بود، لحظهشماری میکردند تا بدانند آیا این نامه از وصال خبری آورده است یا باید همچنان چشم انتظار بمانند. مادر بالاخره لبهایش را گشود و دخترها دلهایشان بیشتر تپید و لبهایشان خدا خدا کرد که خبری خوش با نامه آمده باشد. مادر گفت: «طوفان شروع شده.»
📕 نامه آخر
📖 صفحه ۲۴۶
🍃دیدبان هنر و رسانه🍃
@Didban_Art_Media
📌📌📌📌📌📌
#نکند_فرشته_بودند
✂️ #برشی_از_کتاب
پسر فاطمه لبخندی زد. صندلهایش را بیرون آورد و با خنده گفت: «امروز میخواهم مثل خود پدربزرگ حرف بزنم. میخواهم بروم بالای منبر.» فاطمه با تبسم گفت: «ما که منبر نداریم.» وقتی نگاه پسرش را روی بالشهای پُر از لیف خرما دید، برخاست و بالشها را روی هم گذاشت. کناری نشست و منتظر ماند تا ببیند پسرش چه میکند. حسن آهسته به طرف بالشها رفت، خم شد و پارچهای را که روی بالش کوچک بود، مرتب کرد و روی آن نشست. گلویش را صاف کرد. میخواست مثل پدربزرگ دستش را بالا ببرد. احساس کرد نمیتواند. چیزهایی را که شنیده بود، نوک زبانش بود؛ ولی نمیتوانست سخن بگوید. جا به جا شد. وقتی متوجه نگاه منتظر مادر شد، تبسمی کرد، مشت کوچکش را گره کرد و دوباره شروع کرد؛ ولی نتوانست راحت حرف بزند.
📕 نکند فرشته بودند
📖 صفحه ۱۰
🍃دیدبان هنر و رسانه🍃
@Didban_Art_Media
📌📌📌📌📌📌
#کهکشان_نیستی
✂️ #برشی_از_کتاب ۱
همان طور که خم شده بود و سطل کاه را جلوی اسبها میگذاشت، سرش را برگرداند و گفت: «اگر من به این زبان بستهها نرسم و تیمارشان نکنم، رسیدن به عراق محال است. باید به حیوان برسی تا تو را به مقصد برساند. نتیجه این رسیدگیها را به زودی خواهی دید.»
چشمانم برقی زد، گویا قوانین طریقت همه جا خود را به من نشان میداد. روح، راکب بدن و سوار بر آن است. اگر در این دنیا میخواهی روح را به مقصد برسانی، باید بدن را تیمار کنی تا زمینگیر نشود و تو را از راه باز ندارد.
لبخندی به کاروانسالار زدم. او را استادی بزرگ و دلسوز در تیمار شترها و اسبها یافته بودم.
هوا رو به تاریکی میرفت. سکوت پر طنین بیابان، بوی خاک آفتاب خورده صحرا و قرار گرفتن در مداری نزدیکتر به شهر آرزوها، طراوت روحم را دو چندان کرده بود. ماه کمکم هویدا میشد و ستارهها به دورش گرد آمده بودند.
وضویی ساختم و در سجاده دشت به نماز ایستادم.
📕 کهکشان نیستی
📖 صفحه ۱۴
🍃دیدبان هنر و رسانه🍃
@Didban_Art_Media
📌📌📌📌📌📌
#کهکشان_نیستی
✂ #برشی_از_کتاب ۲
سالیان مدیدی که به سوی آن کره خاکی علیّ الدوام در حال تابیدن بودم، مردمان بسیاری آمدهاند و رفتهاند.
اشکها، غمها، شادیها، خندهها، خونها، غارتها، چپاولها و خودخواهیهای مردمان، هر روز از این زمین خاکی در صفحه وجدان تاریخ حک شده است.
از مهمترین پهنههای روی آن، سرزمینهای نزدیک به هم در کشوری به نام عراق بود، که شگفت انگیزترین کینهها و قتلها، و در مقابل، درخشانترین طلوعهای عشق در تاریخ انسانیّت، در آنجا تحقق یافته است.
در این بین، نجف، اشرف ستارهای بود که تلألؤش، جبین هفت ملک زمین آسمان را درخشان میکرد.
در مملکت آسمانها، بیش از هزار سال در این دوره از ادوار وجود انسان روی زمین، گرداگرد آن حرم، شاهد مردانی بودیم که خویشتن را همچون بومی به دست قلم الهی نقاشی میکردند.
در آن برهه از تاریخ مکتبی که بعدها آن را مکتب نجف نامیدند به همتِ عمل و مجاهدتهای پیایی سلسلهای از فقیهانِ عارف شیعه در حال شکل گرفتن بود. بنیانهایی از معنویت برای سالیان دور، همچون میخهایی بر زمین حقیقت کوفته میشد تا لب تشنگانی که عطش نابودی خویش در مرکز هستی را داشتند، بینصیب از این گوهر نمانند.
📕 کهکشان نیستی
📖 صفحه ۳۸۷
🍃دیدبان هنر و رسانه🍃
@Didban_Art_Media
📌📌📌📌📌📌
#اجاره_نشین_خیابان_الأمین
✂️ #برشی_از_کتاب
این خبرهای بد از شمال و ماجراهای داخل دمشق، باعث شد بین بچههای افغان فکر مسلّح شدن، جدی شود. همین فکر آنها باعث شد چند روز بعد، سر از جاهایی دربیاورم که هیچ گاه فکرش را هم نمیکردم. امروز و بعد از گذشت شش-هفت سال، البته معتقدم خدا مرا برد آن جاها تا بیینم با چه حیوانات وحشی و کثیفی طرفیم ما در این جنگ. من عجیبترین صحنههای زندگیام را در آن جاها دیدیم، صحنههایی که امیدوارم دیگر هیچ گاه در هیچ کجای زمین و در هیچ تاریخی تکرار نشوند. خدا نیاورد دیگر همچنین روزی را! اسلحه باید مخفیانه تهیه میشد و از بازار قاچاق؛ چون دولت به شدت مخالف اسلحه داشتن مردم عادی بود ...
📕 اجاره نشین خیابان الأمین
📖 صفحه ۸۰
🍃دیدبان هنر و رسانه🍃
@Didban_Art_Media
📌📌📌📌📌📌
#تاریخ_غیرت
✂️ #برشی_از_کتاب
احمد خان از جلو و آقا علی از عقب او به عجله از پلهها پایین آمده جمعیت را شکافته به دختر رسیدند. احمد خان فوراً عبای خود را برداشته به سر آن دختر انداخته و با صدای بلند گفت:
همه شاهد باشید. به شرف و ناموس خودم قسم که تا خون در عروق من جریان میکند جنگ کرده، نخواهم گذاشت که دست دشمن به دامن عصمت این دخترها و زنها برسد؛ حال هر کس از جوانهای این شهر با من همراه و برای کشته شدن حاضر است، از مردم جدا شده در طرف مغرب این میدان بایستد.
📕 تاریخ غیرت
📖 صفحه ۸۷
🍃دیدبان هنر و رسانه🍃
@Didban_Art_Media
📌📌📌📌📌📌
#تکثیر_تأسف_انگیز_پدر_بزرگ
✂️ #برشی_از_کتاب
من میدانم به زودی ماشینها خواهند خندید، اما گریستن در میان خنده را هرگز نخواهند آموخت؛ و خواهند گریست، بیآنکه بتوانند به خاطر نگاه سرشار از شادی یک طفل به گریه بیفتند. نه .. نه من و نه یاکوب، هیچ کداممان نخواهیم توانست دنیایی بسازیم که در آن، انسان صنعتی بتواند تفاوت عمده میان خستگی و نا امیدی را به تمامی ادراک کند. آن گروه از انسانهای عصر ما که در پناه علم، خدا را گم کردهاند؛ از آن زمان که خدا را گم کردهاند تا امروز، حتی برای لحظهای هم نتوانستهاند چیزی را جانشین آن کنند؛ و امروز که میخواهند روح را نیز به فراموشی بسپارند یا به چیزی دیگر تبدیل کنند باید بدانند که هرگز از مصیبت این حذف یا تبدیل خلاصی نخواهند یافت.
📕 تکثیر تأسف انگیز پدر بزرگ
📖 صفحه ۱۳۷
🍃دیدبان هنر و رسانه🍃
@Didban_Art_Media
📌📌📌📌📌📌
#از_گیم_تا_فیلم
✂️ #برشی_از_کتاب
در طول تاریخ، داستانها همیشه گفته شدهاند تا جهان اطرافمان را توصیف کنند و توضیح دهند. وارن باکلند در بحثش راجع به ظهور قصهگوییهای پیچیده در سینمای معاصر معتقد است که در فرهنگ امروز که تحت سلطه رسانههای جدید است، تجربیات ما هر لحظه مبهمتر و تکهپارهتر میشوند؛ و بر همین اساس داستانهایی هم که میکوشند این تجربیات را بازنمایی کنند، پیچیدهتر و تارتر خواهند بود. با ظهور روابط تعاملی، به ویژه در حوزه گیمهای کامپیوتری، فرهنگ دیجیتال سینما را در سطوح مختلف روایتی، ساختاری، بصری و فلسفی تغییر و از نو شکل داده است. هدف این کتاب تجزیه و تحلیل سینمای معاصر از ورای منشور گیمهای کامپیوتری است که البته هنوز هم موضوعی در دست کشف و بررسی است.
📕 از گیم تا فیلم
📖 صفحه ۹
🍃دیدبان هنر و رسانه🍃
@Didban_Art_Media
📌📌📌📌📌📌
#کریستوفر_نولان_هزارتوی_روابط
✂️ #برشی_از_کتاب
نولان به گنجینه امکانات بالقوه در روایت، چیزهایی افزوده است. موفقیتهایی دو گانه او، هم در ذهنگرایی و هم در روایت غیر خطی، حتی در لوگوی شرکت خود او یعنی «سینکاپی» به خوبی نشان داده شده است. این نام مشتق شده از سینکاپ به معنای بیهوش شدن است. در لوگویی که بر صفحه ظاهر میشود، کلمه سینکاپی از درون یک هزارتوی سیاه و سفید بیرون میآید و ظاهر میشود و همان هزارتوی روابط را که تولستوی آن را ماهیت هنر میدانست، نشان میدهد. چنین شکلی برای پیرنگ فیلمهای نولان نماد مناسبی است؛ پیرنگهایی که لایههای زمانی مختلف را به شیوههای زیگزاگ و نامعمول درون یکدیگر قرار میدهد.
📖 صفحه ۱۰۲
🍃دیدبان هنر و رسانه🍃
@Didban_Art_Media
📌📌📌📌📌📌
#ولادت
✂️ #برشی_از_کتاب
شما مهمان ما هستید. همان طور که برادرم، مهمان مردم خراسان و ایرانیان هستند. از شما که خانوادهای کاتب هستید، میخواهم از مدینه تا طوس بروید. هر جا، هر چه، از برادرم شنیدید و دیدید، به جای ما ببینید. مکتوب کنید و به رسم هدیه به من بدهید. این طور هم شما نگران بیهودگی خودتان نیستید و هم برای خاندان خود، با همه تنگدستی ما نانی و آبی که هست و با هم به شکرانه مینوشیم و میخوریم، گوارایتان خواهد بود. نگران رؤیای صالحهای هم که دیدهاید، نباشید. در راه دیدار برادرم، تعبیر خواهد شد. خداوند به قدر زحمت، رحمت میدهد. گاهی اوقات، صدایت میکنند تا بشنوید، تا بدانید از یاران هستید. باقی راه را باید با قدم بروید.
📙ولادت
📖 صفحه ۲۴۰
🍃دیدبان هنر و رسانه🍃
@Didban_Art_Media