📚 #داستان_کوتاه
مردی به دندانپزشک خود تلفن میکند و به خاطر وجود حفره بزرگی در یکی از دندانهایش از او وقت میگیرد. 📞
👨⚕موقعی که مرد روی صندلی دندانپزشکی قرار میگیرد، دندانپزشک نگاهی به دندان او میاندازد و میگوید: نه یک حفره بزرگ نیست! خوردگی کوچکی است که الان برای شما پر میکنم.
⚠️ مرد میگوید: راستی؟
موقعی که زبانم را روی آن میکشم، احساس میکردم که یک حفره بزرگ است!
💭 دندانپزشک با لبخندی بر لب میگوید:
💎 این یک امر طبیعی است،
چون یکی از کارهای زبان #اغراق است.
✅ نگذارید زبان شما از افکارتان جلوتر برود.
❤️ @Roshana1399
#داستان_کوتاه 📚
💎فردی از روی کنجکاوی با هدف شناخت واکنش دیگران نسبت به مسائل پیرامون، میخی را در چهارچوب درب سازمانی که محل تردد بود کار گذاشت.
🔰 نفر اول وارد شد و بدون اینکه میخ را ببیند از درب گذشت.
✨ نفر دوم که از چهارچوب درب میگذشت میخ را دید، ولی بیتوجه به آن گذشت.
💬 نفر سوم میخ را دید و پیش خود گفت: وقتی کارم تمام شد، برمیگردم و میخ را از چهارچوب درب بر میدارم تا برای کسی خطر ایجاد نکند.
⚜ نفر چهارم به محض رويت ميخ و شناخت خطر ميخ در محل تردد، بلافاصله ميخكشي آورد و ميخ را درآورد و سپس به كار خود رسيدگي كرد.
♻️ هر فردي نسبت به مسائل واكنشي دارد. نفر اول مانند افراد با درجه شناخت پايين و بيتوجه به محيط پيرامون خود. نفر دوم شناخت پيدا كرد، ولي مسئولیتپذيري نسبت به خطرات آن مساله براي ديگران را نداشت. نفر سوم، داراي شناخت و مسئولیتپذيري بود؛ ولي وقتشناسي نداشت و پي به اهميت و ضرورت مساله نبرده بود. نفر چهارم فردي با درجه شناخت بالا، مسئولیتپذير، وقت شناس، درك بالا نسبت اهميت مسائل و خطرات محيطي و اهل عمل بود.
✅ @Roshana1399
✔️ #داستان_کوتاه
💢 سربازان از پیروزی در جنگ ناامید بودند.
🎗️ فرمانده به آنها گفت:
🌟 سکه را بالا می اندازم، اگر شیر آمد پیروز می شویم و اگر خط آمد ، شکست می خوریم.
👈 سکه شیر آمد و شادی سربازان به هوا برخاست!
👌 آنها به جنگ رفتند و بر دشمن پیروز شدند.
🎭 فردای آن روز فرمانده سکه را به آنها نشان داد، هر دو طرف سکه شیر بود!
✨ امید، در زندگی معجزه می کند⬇️
💻 نشست آنلاین « آرامش درون» 2
🖍ثبت نام از طریق:
🆔 @Admin_roshana
🔔جهت اطلاع از برنامه های اینده به کانال رسمی مؤسسه دین گستر بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/813629517Cc0fa00e26
#داستان_کوتاه #موفقیت
🌉 چند نفر از پلی عبور می کردند که ناگهان دو نفر به داخل رودخانه خروشان افتادند .
🏝 همه در کنار رودخانه جمع شدند تا شاید بتوانند کمک کنند... ولی دیدند شدت آب آنقدر زیاد است ، که نمی شود کاری کرد ...
به آن دو نفر گفتند که امکان نجات وجود نداره ! و شما به زودی خواهید مرد !!!
🏊 در ابتدا آن دو مرد این حرف ها را نادیده گرفتند و کوشیدند که از آب بیرون بیایند
🔷 اما همه دائما به آنها می گفتند که تلاش شما بی فایده هست و شما خواهید مرد !!!
🔶 پس از مدتی یکی از دو نفر دست از تلاش برداشت و جریان آب او را با خود برد. اما شخص دیگر همچنان با حداکثر توانش برای بیرون آمدن از آب تلاش می کرد ...
‼️بیرونی ها همچنان فریاد می زدند که تلاشت بی فایده هست ... اما او با توان بیشتری تلاش می کرد و بالا خره از رودخانه خروشان خارج شد .
وقتی که از آب بیرون آمد ، معلوم شد که مرد ، ناشنواست !
🧗♂ در واقع او تمام این مدت فکر می کرده که دیگران او را تشویق می کنند !
✨« ناشنوا باش وقتی همه از محال بودن آرزوهایت سخن می گویند »✨
💠 @Roshana1399
#دوشنبه_های_موفقیت
#داستان_کوتاه
🌉 چند نفر از پلی عبور می کردند که ناگهان دو نفر به داخل رودخانه خروشان افتادند .
🏝 همه در کنار رودخانه جمع شدند تا شاید بتوانند کمک کنند... ولی دیدند شدت آب آنقدر زیاد است ، که نمی شود کاری کرد ...
به آن دو نفر گفتند که امکان نجات وجود نداره ! و شما به زودی خواهید مرد !!!
🏊 در ابتدا آن دو مرد این حرف ها را نادیده گرفتند و کوشیدند که از آب بیرون بیایند
🔷 اما همه دائما به آنها می گفتند که تلاش شما بی فایده هست و شما خواهید مرد !!!
🔶 پس از مدتی یکی از دو نفر دست از تلاش برداشت و جریان آب او را با خود برد. اما شخص دیگر همچنان با حداکثر توانش برای بیرون آمدن از آب تلاش می کرد ...
‼️بیرونی ها همچنان فریاد می زدند که تلاشت بی فایده هست ... اما او با توان بیشتری تلاش می کرد و بالا خره از رودخانه خروشان خارج شد .
وقتی که از آب بیرون آمد ، معلوم شد که مرد ، ناشنواست !
در واقع او تمام این مدت فکر می کرده که دیگران او را تشویق می کنند !
✨« ناشنوا باش وقتی همه از محال بودن آرزوهایت سخن می گویند »✨
🏆 https://eitaa.com/joinchat/813629517Cc0fa00e261