.
نشسته بود، زانوهایش را گرفته بود توى بغلش.هیچ وقت این طورى ندیده بودمش;
ساکت شده بود. ناراحت بودم. دلم مى خواست مثل همیشه باشد;
وقتى مى دیدیمش غصه هامان از یادمان مى رفت. گفتم
«چه قدر مظلوم شده اى حاجى.» سرش را برگرداند، فقط لبخند زد
#شهید_حسین_خرازی
#سالروز_شهادت
▪️ @Dokhat_shohada
| دو خط شهدا |
. نشسته بود، زانوهایش را گرفته بود توى بغلش.هیچ وقت این طورى ندیده بودمش; ساکت شده بود. ناراحت بود
.
ترکش توپ خورده به گلوشان; خودش و راننده اش.
خون ریزیش شدید شده، نمى گذارد زخمش را ببندم.
مى گوید «اول اون!» راننده اش را مى گوید. با خودش حرف مى زند
«اون زن و بچه داره. امانته دست من...» بى هوش مى شود.
#شهید_حسین_خرازی
#سالروز_شهادت
▪️ @Dokhat_shohada
.
اگر به واسطه خونم حقی بر گردن دیگران داشته باشم، به خدای کعبه قسم، از مردان بیغیرت و زنان بیحیا نمیگذرم!...
#شهید_امیر_حاج_امینی
#سالروز_شهادت
▪️ @Dokhat_shohada
.
خستگي نداشت.
مي گفت من حاضرم تو کوه با همه تون مسابقه بذارم، هر کدوم خسته شدين، بعدي ادامه بده...
اينقدر بدن آماده اي داشت که تو جبهه گذاشتنش بيسيم چي. بيسيم چي (شهيد) پور احمد...
اصلاً دنبال شناخته شدن و شهرت نبود. به اين اصل خيلي اعتقاد داشت که اگه واقعاً کاري رو براي خود خدا بکني، خودش عزيزت مي کنه. آخرش هم همين خصلتش باعث شد تا عکس شهادتش اينطور معروف بشه.
#شهید_امیر_حاج_امینی
#سالروز_شهادت
▪️ @Dokhat_shohada
.
تا میتوانید مراقب و محاسب اعمال
و احوال خودتان باشید و خود را در
محضر خدا حس کنید که اگر شما او
را نمیبینید، او شما را میبیند.
#شهید_سعید_طوقانی
▪️ @Dokhat_shohada
.
گاهی در کنار فامیل و دوستان، از کارهای خوب کیوان و عبادات او تعریف می کردم و برایش دعا می کردم. همه ی آشنایان احسنت می گفتند و برایش دعا می کردند، اما کیوان به شدت ناراحت می شد و در عین احترام می گفت: « مادرجان!خواهش می کنم این حرف ها را نزنید، می ترسم با این حرف های شما شیطان در وجود من حلول کند، و این عبارات باور من شود. از شما خواهش می کنم از این پس هرگز از من تعریف و ستایش مکن».
#شهید_کیوان_آقامحمدقلی_قدسی
▪️ @Dokhat_shohada
.
شب عاشورا، سید احمد همه بچه ها رو جمع کرد. شروع کرد براشون به حرف زدن. گفت:« حر، شب عاشورا توبه کرد. امام هم بخشیدش و به جمع خودشون راهش دادند. بیایید ما هم امشب حر امام حسین عليه السلام بشیم.»نصف شب که شد.گفت: پوتین هاتون رو در بیارین بندهای پوتین ها رو به هم گره زد.بعد توی پوتین ها خاک ریخت و انداختشون روی دوشمون.گفت:«حالا بریم»چند ساعت توی بیابون های کوزران پیاده رفتیم و عزاداری کردیم اون شب احمد چیزهایی رو زمزمه می کرد که تا اون موقع نشنیده بودم.
#شهید_سید_احمد_پلارک
▪️ @Dokhat_shohada
.
عراقی ها با همه ی تجهیزات آمده بودن دسمت نخلستان های خرمشهر،ما بچه های فدایان اسلام با ام۱ و ژ۳ که آن هم مهمات کمی داشتیم در یک طرف نخلستان.
آقاسید گفت شب یک تراکتور یا لودر بیارید نخلستان!گفتم برای چی اقاسید؟گفتن بیارید متوجه می شید!
شب اقاسید لودر روشن کرد و به شخم زدن،صدای که از لودر می آمد باعث شد عراقی ها فکر کنن تانک های ایرانی به سمت آن ها در حرکت هست و به همین علت فرار کردند...
#شهید_سید_مجتبی_هاشمی
▪️ @Dokhat_shohada
.
به برادران اهل مسجد و جماعت سفارش می کنم که سعی کنید اخوّت بیشتری در بین خود داشته باشید و در برخورد با یکدیگر هرگز تکبّر نورزید و یادتان باشد که همه ی ما بندگانی هستیم که بازگشتمان به سوی خداست، لذا اگر توانستیم خودمان را اصلاح کنیم، امر به معروف و نهی از منکر ما در جامعه، موثّر و مفید خواهد بود.
#شهید_محسن_بوستانی
▪️ @Dokhat_shohada
.
فرمانده های تیپ ها بودند؛ خرازی، زین الدین، بقایی و. . . . حرف های آخر را زدند و شب حمله مشخص شد. حسن شروع کرد به نوحه خواندن. وقتی گفت « شهادت از عسل شیرین ترست» هق هقش بلند شد. نشست روی زمین و زار زد. از اول روضه رفته بود سجده. کف سنگر سه تا پتو انداخته بودند. سر که برداشت از اشک، تا پتوی سوم خیس شده بود.
#شهید_حسن_باقری
▪️ @Dokhat_shohada
.
يك ليست چهارده نفره. شهداي شناسايي شده ي عمليات بعدي بودند. مي گفت ازشان معلوم است.
از نفر اول گرفتم آمدم پايين.
ـ ابراهيم، چرا جاي چهاردهمي خاليه؟
نگاهم كرد. انگار داشت التماس مي كرد. گفت «...اين رو ديگه تو بايد دعا كني.»
#شهید_محمدابراهیم_همت
▪️ @Dokhat_shohada
| دو خط شهدا |
#نعم_الرفیق #پس_زمینه #استوری ▪️ @Dokhat_shohada
.
روز سوم عملیات بود. حاجی هم میرفت خط و برمیگشت. آن روز، نماز ظهر را به او اقتدا کردیم. سر نماز عصر، یک حاج آقای روحانی آمد. به اصرار حاجی، نماز عصر را ایشان خواند.مسئلهی دوم حاج آقا تمام نشده، حاجی غش کرد و افتاد زمین. ضعف کرده بود و نمیتوانست روی پا بایستد.سرم به دستش بود و مجبوری، گوشهی سنگر نشسته بود. با دست دیگر بیسیم را گرفته بود و با بچهها صحبت میکرد؛ خبر میگرفت و راهنمائی میکرد. اینجا هم ول کن نبود...
#شهید_محمدابراهیم_همت
#سالروز_شهادت
▪️ @Dokhat_shohada
| دو خط شهدا |
. روز سوم عملیات بود. حاجی هم میرفت خط و برمیگشت. آن روز، نماز ظهر را به او اقتدا کردیم. سر نما
.
چشم از آسمان نمیگرفت. یک ریز اشک میریخت. طاقتم طاق شد.
- چی شده حاجی؟
جواب نداد. خط نگاهش را گرفتم. اول نفهمیدم، ولی بعد چرا. آسمان داشت بچهها را همراهی میکرد. وقتی میرسیدند به دشت، ماه میرفت پشت ابرها. وقتی میخواستند از رودخانه رد شوند و نور میخواستند، بیرون میآمد.
پشت بیسیم گفت «متوجه ماه هم باشین.»
پنج دقیقهی بعد،صدای گریهی فرماندهها از پشت بیسیم میآمد.
#شهید_محمدابراهیم_همت
#سالروز_شهادت
▪️ @Dokhat_shohada
| دو خط شهدا |
. چشم از آسمان نمیگرفت. یک ریز اشک میریخت. طاقتم طاق شد. - چی شده حاجی؟ جواب نداد. خط نگاهش را گ
.
تا دو، سهي نصفه شب هي وضو ميگرفت و ميآمد سراغ نقشهها و بهدقت وارسيشان ميكرد. يكوقت ميديدي همانجا روي نقشههاافتاده و خوابش برده.
خودش ميگفت «من كيلومتري ميخوابم.»
واقعاً همينطور بود. فقط وقتي راحت ميخوابيد كه توي جاده باماشين ميرفتيم.
عمليات خيبر، وقتي كار ضروري داشتند، رو دست نگهش ميداشتند. تا رهاش ميكردند، بيهوش ميشد.
اينقدر كه بيخوابي كشيده بود.
#شهید_محمدابراهیم_همت
#سالروز_شهادت
▪️ @Dokhat_shohada
| دو خط شهدا |
. تا دو، سهي نصفه شب هي وضو ميگرفت و ميآمد سراغ نقشهها و بهدقت وارسيشان ميكرد. يكوقت
.
قلاجه بود و سرماي استخوانسوزش.
اوركتها را آورديم و بين بچههاقسمت كرديم. نگرفت.
گفت:
«همه بپوشن. اگه موند، من هم ميپوشم.»
تا آنجا بوديم، ميلرزيد از سرما.
#شهید_محمدابراهیم_همت
#سالروز_شهادت
▪️ @Dokhat_shohada
| دو خط شهدا |
. قلاجه بود و سرماي استخوانسوزش. اوركتها را آورديم و بين بچههاقسمت كرديم. نگرفت. گفت:
.
ساعت يك و دو نصفهشب بود.
صداي شُرشُر آب ميآمد. تويتاريكي نفهميدم كي است. يكي پاي تانكر نشسته بود و يواش، طوريكه كسي بيدار نشود، ظرفها را ميشست.
جلوتر رفتم.
حاجي بود.
#شهید_محمدابراهیم_همت
#سالروز_شهادت
▪️ @Dokhat_shohada
| دو خط شهدا |
. ساعت يك و دو نصفهشب بود. صداي شُرشُر آب ميآمد. تويتاريكي نفهميدم كي است. يكي پاي ت
.
چهقدر دوست داشتم امام عقدمان كند. تنها خواهشم همين بود.
گفت :
«هرچيز ديگه بخواهيد دريغ نميكنم. فقط خواهش ميكنم از مننخواهيد لحظهاي از عمر اين مرد رو صرف خودم كنم. من نميتونمسر پل صراط جواب بدم.»
#شهید_محمدابراهیم_همت
#سالروز_شهادت
▪️ @Dokhat_shohada
| دو خط شهدا |
. چهقدر دوست داشتم امام عقدمان كند. تنها خواهشم همين بود. گفت : «هرچيز ديگه بخواهيد دريغ
.
اولين دورهي نمايندگي مجلس داشت شروع ميشد.
بهش گفتم:
«خودت رو آماده كن، مردم ميخواهندت.»
قبلاً هم بهش گفته بودم. جوابي نميداد. آن روز گفت: «نميتونم.خداحافظيِ شب عملياتِ بچهها رو با هيچي نميتونم عوض كنم.»
#شهید_محمدابراهیم_همت
#سالروز_شهادت
▪️ @Dokhat_shohada
.
«برادران! شما در حالی به این وصیت گوش فرا می دهید که این حقیر فقیر، دست از دنیا کوتاه دارد و چشم امید به دعای شما عزیزان دوخته است. می خواهم آنچه در تمام عمر علی الخصوص در این اواخر بیش از هر چیزی مرا بیشتر داغدار می کرد و جگرم را می سوزاند با شما در میان گذارم. عزیزان! دوری از امام زمان (عج) مرز سالها و قرنها را در نوردیده است. اکنون بیش از هزاران سال از محرومیت عالم از دیدار با آن حجت خدایی می گذرد. آنچه تلخ و اسفبار است این است که شیعه چه بد با غیبت مولایش خو کرده است. چه ناجوانمردانه بریدن از مولا برایش عادت شده است. چه بی معرفتیم ما که اصل کل خیر برایمان فرع شده است.»
#شهید_حجت_الله_رحیمی
#سالروز_شهادت
▪️ @Dokhat_shohada