eitaa logo
| دو خط شهدا |
889 دنبال‌کننده
179 عکس
35 ویدیو
31 فایل
تاملى كوتاه بر سخنان شهدا دیگر کانال های ما @Photo_Mazhabi @Do_khatRoze @Dokhat_Agha @Dokhat_Emam ارتباط با ادمین : ؟ کپی به شرط صلواتی هدیه به شهدا تبادل نداریم!🚫 تأسیس 14 شهریور 1399
مشاهده در ایتا
دانلود
. سال آخر دبیرستان نمره فیزیک محمد زمان شد نوزده. اومد و اعتراض کرد بخاطر نمره اش اونم نه برای بیست گرفتن ؛ می گفت: حساب کردم و دیدم با اون سوالی که بلد نبودم ، باید ۱۸ بگیرم، یک نمره اضافه بهم دادین، نمی خوام حق کسی ضایع بشه.. همه دارن به آب و آتش می زنند، نمره ی ۲۰ بگیرن، اما محمد زمان درخواست داشت که یک نمره ازش کم کنن تا حق کسی ضایع نشه ▪️ @Dokhat_shohada
‍ 🌹خاطرات شب یلدای شهدا🌹 سال 65 و در شب یلدای آن سال ما در منطقه "علی شرقی، علی غربی" و تپه 160 بین دهلران و موسیان ایران و مرز عراق در سنگری تنها به وسعت 6 متر و در فاصله کمتر از 100 متری با نیروهای عراقی بودیم و چون در تیررس عراقی‌ها بودیم سقف سنگر را بسیار پائین آورده بودیم تا از دور دیده نشود.  در آن شب 15 نفر بودیم و چون سنگرمان کوچک بود به سختی کنار یکدیگر نشستیم. اما سفره‌ای پهن کردیم و توی آن آینه، قرآن، کاسه آب و اسلحه گذاشتیم و عکس همرزمان شهیدمان را هم به کنارشان قرار دادیم؛ آن سفره شب یلدا هیچگاه از ذهنم پاک نمی‌شود و شب خاطره‌انگیزی شد.   در آن شب توسط یکی از بچه‌های اهواز، هندوانه‌ای تهیه شد، من نیز تخمه و پسته‌ای که یک ماه قبل وقتی در مرخصی بودم تهیه کردم، را توی سفره گذاشتم و بچه‌های شمال هم چند دانه ازگیل و گلابی جنگلی آوردند. سوغات بچه‌های طارم زنجان هم زیتون بود.   بیوک آذری زبان نیز نُقل‌های معروف و خوشمزه از ارومیه آورده بود و خلاصه هر کسی به نحوی نقشی در آماده‌ کردن سفره شب یلدا آن هم در شرایط سخت منطقه و در فاصله کمتر از 100 متر با عراقی‌ها ایفا کرد. اینها همه در شرایطی بود که ما باید برنامه‌مان در 40 دقیقه تمام می‌شد و به دلیل نزدیکی با نیروهای عراقی نگهبانی هم می‌دادیم.   قرار بود سه روز بعد از آن شب به یادماندنی عملیات بزرگ "نهر عنبر" توسط نیروهای سه‌گانه ارتش، سپاه و بسیج در منطقه دهلران و موسیان علیه نیروهای عراقی انجام شود. آن شب در کنار سفره یلدا ضمن اینکه هر کس در فضای صمیمی لطیفه‌ای شیرین یا خاطره‌ای از دوست شهید خودش تعریف می‌کرد. در پایان همگی با خواندن دو رکعت نماز از خدای بزرگ خواستیم تا در این شب که جزء فرهنگ ملی و باستانی ما است و خانواده‌های ایرانی در کنار هم جمع‌ شده‌اند ما را دعا کنند تا در این عملیات مهم پیروز شویم؛ چه حالت روحانی و وصف‌ناشدنی بود وقتی بچه‌ها با دادن نامه خود به یکدیگر وصیت می‌کردند هر کس که زودتر شهید شد دیگری نامه‌اش را به خانواده‌اش برساند و این عملیات هم با پیروزی ما همراه شد.  ▪️ @Dokhat_shohada
. خواهر شهید جهاد مغنیه می گفت: مادر من یک زن فوق العادهست. وقتی خبر شهادت بابا عماد مغنیه رسید رفت دو رکعت نماز خوند. و تا دید ما با دیدن پیکر بابا بی تاب شدیم، خطاب به بابا گفت: الحمدلله که وقتی شهید شدی، کسی خانوادهات روبه اسارت نبرد و به ما جسارت نکرد. و اینگونه ما آروم شدیم خبر شهادت جهاد که رسید ، باز مادر غیرمستقیم ما رو آروم کرد صورت جهاد روبوسید و گفت: ببین دشمن چه بر سر جهادم آورده البته هنوز اربا اربا نشده، لایوم کیومک یا اباعبدالله. ما هم از خجالت آروم شدیم ▪️ @Dokhat_shohada
. اومد به خوابم و گفت: مهدی توی بهشت جمع ما جمعه، ولی ظرفیت شما پایینه، هرچی بگم متوجه نمیشین گفتم: اندازه ظرفیت مابگو... فکر کردو گفت: امام حسین وسط می نشیند و ما حلقه میزنیم دورشون و برا آقا خاطره می گیم... بهش گفتم: چه کار کنم تا اقامن رو هم بیاره پیش شما؟ جعفر گفت: مهدی همه چیز دست امام حسین هستش، همه پرونده ها میاد زیر دست حضرت آقا پرونده رو نگاه می کند و هر کدوم رو بخواد یه امضاء سبز میزنه. برید دامن حضرت رو بگیرید ▪️ @Dokhat_shohada
. تانک عراقی آتش گرفت. یه سرباز خودش رو از تانک پرت کرد بیرون. گیج گیج بود. نگاهی به اطرافش کرد. سر جاش ایستاد و قمقمه اش رو برداشت شروع کرد به آب خوردن، یکی از بچه ها نشانه رفت طرفش. علی اکبر زد زیر اسلحه اش و گفت: چیکار می کنی؟ مگه نمی بینی داره آب میخوره؟ نگذاشت بزندش گفت: شما مثل امام حسين باشید،نه مثل دشمنای امام حسین ▪️ @Dokhat_shohada
. بهش گفتم: پسرم حالا می موندی، بعد از تمام شدن دانشگاهت می رفتی محمد رضا گفت: مادر صدای هل من ناصر ینصرنی امام حسین رو الان دارم میشنوم، بعد شما میگین دوسال دیگه برم؟ شاید اون موقع دیگه محمدرضای الان نبودم آخرین باری که تماس گرفت، گفت: مادر دعا کن شهید بشم، مادر جواب داد: برا شهید شدن باید اخلاص داشته باشی، محمدرضا گفت: این دفعه واقعا دلم رو خالی کردم و هیچ دلبستگی ندارم ▪️ @Dokhat_shohada
. چشماش مجروح شد ومنتقلش کردند تهران محسن بعد از اینکه دکتر چشماش رو معاینه کرد، پرسید: آقای دکتر مجرای اشک چشمم سالمه می تونم دوباره با این چشم گریه کنم؟ دکتر پرسید: برا چی این سوال رو می پرسی پسر جون ؟ محسن گفت: چشمی که برا امام حسین گریه نکنه ، به درد من نمیخوره ▪️ @Dokhat_shohada
. توی جاده خمپاره ای به مصطفی خورد و سرش قطع شد بچه ها دیدند سر بریده اش داره یا حسین میگه. بعد از شهادت، کوله پشتی اش رو باز کردند. توی برگه ای نوشته بود: 1 خدایا امام حسین با لب تشنه شهید شد منم می خوام تشنه شهید یشم وقتی شهید شد تانکرهای آب خالی بود و درخواست آب کرده بودند( ۲. سر اربابم رو از پشت بریدند، منم می خوام از پشت سرم بریده بشه میگن خمپاره از پشت سربه شهیدخورده( ۳. سر بريده مولایم امام حسین بالای نی قرآن می خوند، من سرش رو نمی دونم، ولی میخوام با سر بریده یا حسین بگم ▪️ @Dokhat_shohada
. با ابوالفضل بچه محل بودیم. صبح روز عملیات خیبر پیکر غرق خونش رو دیدم تمام بدنش پر از تیر و ترکش ، و دو تا دستاش قطع شده بود دیدم وصیت نامه اش رو گذاشته توی جیبش. همون اول وصیتنامه نوشته بود: خدایا دوست دارم همانطور که اسمم رو ابالفضل گذاشتند، مثل حضرت ابالفضل شهید ▪️ @Dokhat_shohada
. قبل از اذان صبح بود. با حالت عجیبی از خواب پرید گفت: حاجی خواب دیدم قاصد امام حسین اومد و بهم گفت: آقا سلام رسوندند و فرمودند: به زودی به دیدارت خواهم آمد به نامه هم از طرف آقا بهم داد که توش نوشته بود: چرا این روزها کمتر زیارت عاشورامیخوانی همینطور که دو ق میزد، گریه می کرد. صورتش شده بود خیس اشک مگه توی حال خودش نبود شب بعد شهید شد. امام حسین به عهدش وفا کرد ▪️ @Dokhat_shohada
. آیت الله مجتهدی تهرانی می گفت: یه شب توی نجف پشت سر آیت الله مدنی نماز خوندم، بعد از رفتن مردم وخلوت شدن مسجد یهو دیدم آیت الله مدنی شروع کرد به گریه کردن. وقتی علت گریه رو ازشون پرسیدم ایشون گفت: بعد از نماز یکی امام زمان رو دیده و آقا بهش فرموده: ببین این شیعیان بعد از نماز بلافاصله رفتند سراغ کار خود و هیچکدام برا فرج من دعا نکرد من تا این رو شنیدم، گریه کردم. آیت الله مجتهدی می گفت بعدها فهمیدم امام زمان به خود آیت الله مدنی این گلایه رو فرموده بودند ▪️ @Dokhat_shohada
باید به شهیدان تو پیوست حسین ع ▪️ @Dokhat_shohada
‌‌ سال دوم یک استاد داشتیم که گیر داده بود و می گفت: همه باید کراوات بزنند. سر جلسه امتحان وقتی دید مصطفی چمران کراوات نزده ، دو نمره ازش کم کرد. نمره اون امتحان شهید چمران شد هجده ، اما باز هم بالاترین نمره رو آورده بود ▪️ @Dokhat_shohada
. اگه بین بسیجی هاحرفی میشد، میگفت: برای این حرفها به هم تهمت نزنین این تهمتها فردا باعث تهمت های بزرگتری میشه. اگر از دست هم ناراحت شدید دو رکعت نماز بخوانید و بگویید: خدایا این بنده ی توحواسش نبود؛ من از او گذشتم، تو هم از او بگذر. اینطور مهر و محبت زیاد می شود... ▪️ @Dokhat_shohada
. قرار شد شهیدی رو کنار قبر شهید سید حمید میرافضلی دفن کنیم. داشتم قبر می کندم که یه دفعه دیواره قبرسید حمید فروریخت و رایحه بسیار خوشی تمام فضا رو گرفت حالم دست خودم نبود. از سوراخ ایجاد شده در قبر شهید میرافضلی دست کردم توی قبر. دستم خورد به پای سید با اینکه پانزده ماه از شهادت و دفنش می گذشت، اما سالم بود و نرم. تا زانوش رو دست کشیدم، بدنش تازگی داشت از توی سوراخ داخل قبر رو دیدم بدن شهید سید حمید میر افضلی با اینکه پانزده ماه از شهادتش می گذشت، کاملا سالم بود ▪️ @Dokhat_shohada
. همراه حاجی رفته بودیم اصفهان ، مأموریت موقع برگشتن ما رو برد گلزار شهدا و گفت بچه ها دوست دارین دری از درهای بهشت رو به شما نشون بدم؟ گفتیم : چی از این بهتر حاج احمد کفش هایش رو درآورد، وارد گلزار شد. یک راست ما رو برد سر مزار شهید حاج حسین خرازی و با یقین گفت از این قبرمطهر دری به بهشت باز میشه. حاجی نشست و با حال و هوای تماشایی فاتحه خوند. هیچ کدوم نمیدونستیم ده روز بعد شهید میشه و طبق وصیتش کنار شهید خرازی دفنش میکنن ▪️ @Dokhat_shohada
‌ عبدالله اهل مطالعه بود، اما برای اینکه هم توی هزینه ها صرفه جویی بشه و هم نور چراغ اتاق مزاحمتی برا اهل خانه ایجاد نکنه، می رفت توی کوچه و زیر نور چراغ برق مطالعه می کرد. حتی توی کوچه هم چون نمیخواست صدای پاهاش وقت راه رفتن مزاحم مردم بشه، کفشهاش رو در می آورد، تا نزدیکی اذان صبح با پای برهنه توی کوچه قدم میزد و مطالعه می کرد ▪️ @Dokhat_shohada
. مجروح شده و توی بیمارستان بستری بودم. حاج ابراهیم همت اومد به عیادتم. پیشونی ام رو بوسید و گفت: از اینکه چند نفر از همرزمانت شهید شدند و تو هنوز زنده ای ناراحت نباش، خیالت راحت باشه که تو هم شهید زنده ای... گفتم: حاجی میخوای دلداریم بدی؟ من کجا و شهدا کجا؟ حاج همت گفت: توشهید زنده ای، ولی به شرط اینکه بعد از خوب شدن، راه شهدا رو ادامه بدی و دنباله رو اونا باشی ▪️ @Dokhat_shohada
. گلوله­‌های دشمن پشت سر هم می‌ریخت روی سرمان. مانده بودیم چه‌کار کنیم. جابری گفت: «متوسل بشین به حضرت فاطمه (س) تا بارون بیاد». دست برداشتیم به دعا و حضرت زهرا (س) را واسطه کردیم. یک ربع نگذشته بود که باران و آتش دشمن آرام شد. الله­یار داشت از خوشحالی گریه می‌کرد. گفت: «یادتون باشه از حضرت فاطمه (س) دست برندارین. هر وقت گرفتار شدین امام زمان (عج) را قسم بدین به جان مادرش، حتماً جواب می‌گیرید». ­یارجابری ▪️ @Dokhat_shohada
. ممكن است كه من نيز مانند بعضي از يارانم مفقودالجسد باشم يا ممكن است كه جنازة من را نياورند، هرگز ناراحت نباش؛ زيرا مادر شهداي اسلام، حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) نيز قبر نداشت. در ضمن قبر داشتن و قبر نداشتن براي هيچ شهيدي ارزش ندارد؛ زيرا شهداي اسلام در جوار حق تعالي روحي شاد و آسوده خاطر دارند. ▪️ @Dokhat_shohada
. پانزده نفری افتادیم توی محاصره دشمن. از فشار تشنگی بی­‌حال و خسته خواب­‌مان برد. وقتی بیدار شدیم، (شهید) «محمد حسن فایده» گفت: «حضرت زهرا (س) در خواب به من آب دادند و قمقمه یکی از شهدا را پر از آب کردند». فوری رفتیم سراغ قمقمه­ شهدایی که اطراف‌­مان بودند. یکی از قمقمه‌ها پر بود از آب خنگ. انگار همین الان داخلش یخ انداخته بودند. همه از آب شیرین و گوارا؛ که مهریه حضرت زهرا (س) است سیرآب شدیم. ▪️ @Dokhat_shohada
. مدتی بود که توی پیچ و خم زندگی و ناملایمات حسابی کم آورده بودم و تقریبا خانه نشین شده بودم. یک روز حاج آقا ابوترابی ( که دوست دوران اسارت بود) به دیدنم اومد و گفت: عباس میدونی چرا اینجورشدی ؟ چون تو از قرآن و دعا و زیارت عاشورا فاصله گرفتی، همین زیارت عاشورا و امثال این بود که من وتو، و خیلی های دیگه رو زبردست جلادان صدام زنده نگه داشت... ▪️ @Dokhat_shohada
. مسئول گروهان مون بود و مداحی هم می کرد. روضه های علی اصغرش عجیب بود. بار آخره توی حسینیه سنندج از علی اصغر خواند سوختم از آتشت، آه چه سوزان لبی همچو لب خشک تو، هیچ ندیدم لبی گریه کنم های های ، در عوض لای لای آخرش هم تیر خورد توی گلوش، مثل حضرت علی اصغر ... ▪️ @Dokhat_shohada
به یاد لب‌خندهای ناب شهدا... ▪️ @Dokhat_shohada
. یکی از رفقا تعریف میکرد : توی بست شیخ بهایی ، اتاقی بود معروف به اتاق اشک . شدیدا مقید بود بعد ازنماز،ظهر بچه هیئتی ها جمع میشدند و روضه میخواندند. خادم ها هم بودند ، یک گُله فرش بیشتر جا نبود ، ولی نزدیک دویست نفر دو زانو توی بغل هم کیپ در کیپ می نشستند پای روضه . یک ساعت صدای ضجه و نالان و گریه قطع نمیشد . ▪️ @Dokhat_shohada