eitaa logo
دخترانِ‌ پرواツ
915 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
24 فایل
🌱بښمِـ اللّهـ... ☺دختران پروا مِصداق دُختر خانوماییه که: • ⌠پـــیـــرو آقــاݩ⌡• پَروا ←پِیرواݩِ آقـا ✅فَقط در ایتاییم وشُعبہ دیگه اے نداریم💚 کپی از پست ها ؟ حلالتون😍😁 😁خادممون↶ ≫⋙ @Fezeh114 👀کانال دوممون ↶ ≫⋙ @Toktam_gallery_13
مشاهده در ایتا
دانلود
۲۰ فروردین ۱۴۰۰
🔰 اطلاع‌نگاشت | «حرفِ قطعی» 👈 مروری بر بیانات رهبر انقلاب درباره تحریم‌ها و وضعیت برجام 🔺️ حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در سخنرانی نوروزی در اولین روز سال ۱۴۰۰، با اشاره به مسأله برجام، سیاست قطعی ایران در این زمینه را مورد تأکید قرار دادند. به همین مناسبت مواضع جمهوری اسلامی که توسط رهبرانقلاب در ماههای اخیر بیان شده است در این اطلاع‌نگاشت مرور میشود. 🌱Join→↓ 『 @Dokhtarane_parva
۲۰ فروردین ۱۴۰۰
۲۰ فروردین ۱۴۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۰ فروردین ۱۴۰۰
سید مرتضی آوینی زادهٔ ۲۱ شهریور ۱۳۲۶ در شهر ری - شهادت: ۲۰ فروردین ۱۳۷۲ در فکه کارگردان فیلم مستند و روزنامه‌نگار حوزهٔ فرهنگی اهل ایران بود. مجموعه فیلم‌های مستند تلویزیونیِ او دربارهٔ جنگ ایران و عراق با نام روایت فتح شناخته‌شده‌است. شهادتت مبارک آقا سید🙃💔 🌱Join→↓ 『 @Dokhtarane_parva
۲۰ فروردین ۱۴۰۰
خون دل خوردن برای امام خامنه ای زیباتر است..... 🌱Join→↓ 『 @Dokhtarane_parva
۲۰ فروردین ۱۴۰۰
اے کاش کارگردانی مثل شما شوم و فیلم ظهوࢪ را بسازم کارگردان هایے همچون شما کم پیدا میشود 🙃 🌱Join→↓ 『 @Dokhtarane_parva
۲۰ فروردین ۱۴۰۰
🍃| بسم رب الشهدا و الصدیقین |🍃 با سلام خدمت شما همسنگران وهمراهان گرامی💛 با همراهی صمیمی وگرم شما بزرگواران ان شاءالله قصد داریم به مناسبت فرارسیدن جهت برطرف شدن گرفتاری ها و نابود شدن بیماری کرونا به نیت سلامتی و تعجیل فرج امام زمان عج و سلامتی رهبر عزیزمان 🔹| 🔹| 🔹| 🔹| 🔹| برگزارکنیم و ثواب آن به روح مطهر هدیه کنیم. عزیزانی که مایلند در هرکدام از ختم ها شرکت کنند از " تاریخ ۱۴۰۰/۱/۱۶ الی ۱۴۰۰/۱/۲۶"تعداد قرائت ها و تعداد صلوات های خود را به آیدی های زیر ارسال کنید👇 🌸آیدی در پیام رسان : 🆔| @khadem_gomnam313 🌸آیدی در پیام رسان : 🆔| @hossein_vesalii 🌸آیدی در پیام رسان : 🆔| @Zeinabsadat66 🌸آیدی در پیام رسان : 🆔| @mohaddeseh110676 همه در این ختم ولو تعداد اندک صلوات شرکت کنید و حتما در ثوابش سهیم بشید..... این فرصتی‌ست که شهدا به مادادند تا شاید دستگیر ما شوند..... ... ... 🌷 . 🌸°•| @shahid_dehghan |
۲۰ فروردین ۱۴۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۰ فروردین ۱۴۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۰ فروردین ۱۴۰۰
پلکام سنگین شده بود گوشیم و گذاشتم روی میز و تا چشمام و بستم خوابم برد _ مثه همیشه با صدای مادرم بیدار شدم واسه نماز نمازم و که خوندم کتابام و ریختم‌تو‌کیفم لباسم و پوشیدم و یه صبحانه مفصلم خودمو مهمون کردم‌ انرژی روزای قبل و نداشتم یه چیزی رو قلبم سنگینی میکرد .... رسیدم مدرسه از زنگ اول تا آخر از کلاس بیرون نرفتم.حوصله ی حرف زدن با هیچ کسی نداشتم به زورر ۵ ساعت کلاس و تحمل کردم این ساعت لعنتیم بازیش گرفته بودد انگار عقربه هاش تکون نمیخورد خلاصه انقدری به این ساعت نگاه کردم که صدای زنگ و شنیدم مثه مرغ از قفس آزاد شده از مدرسه خارج شدم اولین تاکسی که دیدم و کرایه کردم‌و برگشتم خونه بوی خوش غذا مثه دفعه های قبل منو به وجد نیاورد مسیرمم مستقیم به اتاقم کشیده شد لباسامو عوض کردم و دراز کشیدم رو تختم نمیدونستم دنبال چیم کلافه بودم و غرق افکار مختلف رشته افکارم با ورود مادرم به اتاق گسسته شد مامان:دختر خوشگلم چرا غمبرک زده ؟ یه لبخند مصنوعی تحویلش دادم و از جام بلند شدم بوسش کردم و گفتم :سلااام +سلام عزیزمم.چته چرا پکری ؟ بدو بیا ناهار بخوریم بعدش کمکم کن واسه امشب _امشب چه خبره؟ +مهمون داریم _مهمون ؟ +آره عمو رضا اینا میخوان بیان خونمون تا اینو شنیدم انگاری یه سطل آب رو سرم ریختن آخه الان ؟ حداقل خداکنه مصطفی نیاد همراهشون،حس میکردم دیگه حوصله اشو ندارم با مادرم رفتم و نشستم سر میز پدرم با لبخند بهمون سلام کرد بیشتر از دوتا قاشق غذا از گلوم پایین نرفت معذرت خواستم و برگشتم به اتاقم تا ساعت ۵ درس خوندم وقتی دیگه خیلی خسته شدم خوابیدم فاااطمهههههه پاشووو دیگههه مثلا قرار بود کمکم کنییی دارن میاااان عمواینااا هنوووز تو خوابیییی به سختی دست مادرم و گرفتم و بلند شدم بعد از خوندن نمازم مادرم شوتم کرد حموم سردی آب باعث شد خواب از سرم بپره ۲۰ دقیقه بعد اومدم بیرون مادرم رو تختم برام لباس گذاشته بودم با تعجب داشتم به کارای عجیبش فکر میکردم امشب چرا اینطوری میکرد ؟ موهای بلندم و خشک کردم و بافتمشون رفتم سراغ لباسا یه پیراهن بلند سفید که از ارنج تا مچش طرح داشت و روی مچش پاپیون مشکی زده بود بلندیش تا پایین زانوم بود جلوی پیراهن تا روی شکمم دکمه مشکی زده بود پیراهن رو کمرمم تنگ میشد در کل خیلی خوب رو تنم نشست یه شلوار و شال مشکیم برام گذاشته بود شالم و ساده رو سرم انداختم و یه طرفش و روی دوشم انداختم داشتم میرفتم بیرون که مامانم همون زمان اومد داخل اتاقم +عافیت باشه عزیزکم. چه خوشگل شدی. صورتم و چرخوند وگفت +فقط یکم روحی یه چیزی بزن به صورتت. دست بندتم بزار _مامان جان قضیه چیه چرا همچین میکنی مگه غریبه ان مهمونامون ؟ خوبه همیشه خونه همیم مامانم تا خواست حرف بزنه صدای زنگ آیفون در اومد براهمین گفت عهه اومدن بعد با عجله رفت پکر به رفتنش خیره موندم یخورده کرم به صورتم زدم شالم و مرتب کردم ادکلنمم از رو میز برداشتم یخورده به خودم زدم و با آرامشی ساختگی رفتم پایین صدای خنده های عمو رضا و بابا به گوشم رسید با خوشحالی از اینکه صدای مصطفی رو نشنیدم رفتم بینشون بلند سلام کردم عمو مثه همیشه با خوشرویی گفت: به به سلام دختر گلم چطورییی _خداروشکرر شما خوبین ؟ با اومدن خانومش نتونست ادامه بده زن عمو با مهربونی اومدو محکم بغلم کرد +سلاممم عزیزدلممم دلم برات تنگ شده بود سعی کردم مثه خودش گرم بگیرم‌ _قربونتون برممم دل منم تنگ شده بود براتون (واقعا دلم تنگ شده بود؟!) خلاصه بعد سلام و احوالپرسی من رفتم آشپزخونه و اوناهم با استقبال مامان و بابا نشستن همینطوری که داشتم به چیزایی که مادرم درست کرده بود نگاه میکردم یهو شنیدم که پدرم پرسید: آقا مصطفی کو چرا نیومد؟ مادرش جواب داد: میاد الان جایی کار داشت با شنیدن حرفش نفس عمیق کشیدم ... براشون چای و شیرینی بردم و دوباره نشستم تو آشپزخونه دلم نمیخواست چشمام به چشم عمو رضا بیفته یجورایی ازش خجالت میکشیدم جز خوبی ازش ندیده بودم ولی نمیتونستم اونی باشم که میخواد دوباره صدای آیفون در اومد و بابام رفت بیرون استرس داشتم و قلبم تند میزد با شنیدن صدای مصطفی و احوالپرسیش بامادرم استرسم بیشتر شد دستام یخ کرد حالی که داشتم خودمو هم به تعجب انداخته بود توهمون حال به سر میبردم که مادر مصطفی اومد داخل آشپزخونه و گفت: عزیزم چیزی شده ؟دلخوری ازمون ؟ چرا نمیای پیشمون بشینی ؟ مگه ما چقدر دختر خوشگلمونو میبینیم ؟ شرمنده نگاش کردم و گفتم :نه بابا این چه حرفیه ببخشید منو یخورده سرم درد میکرد +چرا عزیزم نکنه داری سرما میخوری ؟ _نمیدونم شاید. سعی کردم دیگه ضایع تر این رفتار نکنم واسه همین بحث وعوض کردم و همراش رفتم بیرون نگام افتاد به مصطفی که کنار پدرم نشسته بود .... ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
۲۰ فروردین ۱۴۰۰