eitaa logo
دخترانِ‌ پرواツ
922 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
24 فایل
🌱بښمِـ اللّهـ... ☺دختران پروا مِصداق دُختر خانوماییه که: • ⌠پـــیـــرو آقــاݩ⌡• پَروا ←پِیرواݩِ آقـا ✅فَقط در ایتاییم وشُعبہ دیگه اے نداریم💚 کپی از پست ها ؟ حلالتون😍😁 😁خادممون↶ ≫⋙ @Fezeh114 👀کانال دوممون ↶ ≫⋙ @Toktam_gallery_13
مشاهده در ایتا
دانلود
. اعمال مشترک شب قدر🖤🌙 التماس دعا، باشه؟🙃♥️ 🌱Join→↓ 『 @Dokhtarane_parva
🌸💕 ۵ صلوات به نیت رفیق شهیدت، هدیه به خانم حضرت زهرا سلام الله علیها ☺️💜 برای تعجیل در فرج آقا امام زمان عج🌿💚 🌱Join→↓ 『 @Dokhtarane_parva
امشب برای هم دعا کنیم🙃♥️ برای فرج آقا، برای رزق و روزیمون، سلامتی حضرت آقا، برای انتخابات، امتحان رفقا، شهادتمون، همه چی🙂🖤 برای منم که یادتون نمیره دعا کنید؟😔❤️ برای هدایت هممون به سمت خدا هم دعا بفرمایید🌱 تشکرات😚 یاعلی مدد🖐🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
123.3K
من به یادتونم شمام دعام کنید ... 🙃♥️🌱
137K
بازم به یادتونم بازم دعام کنید🙃🌿
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🌟 رهبرانقلاب: در شبهای قدر، بنده حقیر از شما التماس دعا دارم. 🌙 @Khamenei_ir
به نام خدای علی🙃♥️🌙🖤
『بسم‌اللھ‌ِ الذی‌خَلقَ‌الحُسَیۡن؏🌿』 💕اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 💕وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 💕وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 💕وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن
یه‌سلامم‌بدیم‌به‌آقامون‌صاحب‌الزمان! 💕السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ 💕یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن 💕و یا شریڪَ القران 💕ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے 💕و مَولاے الاَمان الاَمان🌱
🌺"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"🌿 بھ نیابٺ از ↯♥️ شهید علی کنعانی
. این خبر را برسانید به عُشاق نجف بوی سجاده خونین کسی می آید ... 🌱 🖤 🌱Join→↓ 『 @Dokhtarane_parva
💫 امام صادق(ع) فرمودند: «خیر، هر انسانی گرفتار سهو در نماز می شود و لیکن مراد این است که نماز می خواند، ولی آن را در اوّل وقتش نمی خواند» (وسائل‏ الشیعة، ج 4، ص 114 🌱Join→↓ 『 @Dokhtarane_parva
🦋: یاران مهدی (عج) جوان اند و کهن سالان میان آنان کم اند، مانند سرمه در چشم و نمک در زاد و توشه، که کمترین قسمت توشه، نمک است. الغیبهٔ (طوسی) ص ۴۷۶ 👀 🌱 🌱Join→↓ 『 @Dokhtarane_parva
ظریف: من در شب احیا همه را بخشیدم‼️ 📲پست اینستاگرامی وزیر خارجه: یک هفته‌ای است که تحلیل تلخ این دانشجوی روابط خارجی از یک برهه، احساسات پاک عاشقان سردار سلیمانی به‌خصوص شیردخترش را جریحه‌دار کرده است. عرایض من ذره‌ای از عظمت شهید سلیمانی و نقش بی‌بدیل او در بازآفرینی امنیت ایران، منطقه و جهان نمی‌کاهد. هنگام اعمال شب قدر، همه کسانی که به من تهمت زدند را بخشیدم. امیدوارم مردم ایران و عاشقان سردار و به ویژه خانواده بزرگوار سلیمانیِ عزیز، بنده را ببخشایند. 🇮🇷@ganndo 🇮🇷@ganndo
📲 جواد ظریف با انتشار یه پست اینستاگرامی گفته اگه فکر می‌کردم صحبت‌هام قراره پخش بشه، اون حرف‌ها رو نمی‌زدم!! بزرگوار مسئله اینه شما به عنوان وزیر خارجه مملکت چرا انقدر پرتی که فکر می‌کنی حاج قاسم با ایستادن جلوی داعش دست پرورده آمریکا، دیپلماسی رو به هم زد؟! ضمنا جناب ظریف، سوره حشر 24 آیه بیشتر نداره؛ شما چطوری آیه 60 رو نوشتید؟! 🇮🇷@ganndo 🇮🇷@ganndo
یعنی روشو برم من😒👆
: ✨روزی که ده‌ها میلیون در ایران، و صدها هزار در عراق و بعضی کشورهای دیگر به پاس خونِ فرمانده سپاه قدس به خیابانها آمدند و بزرگ‌ترین بدرقه‌ی جهان را شکل دادند، یکی از ایّام‌الله است. ۹۸/۱۰/۲۷ 🌱Join→↓ 『 @Dokhtarane_parva
دخترانِ‌ پرواツ
💢 رهبر معظم انقلاب اسلامی ساعت ۱۸ روز یکشنبه (فردا) به‌صورت زنده از طریق شبکه‌های رسانه ملی با مردم
📍📍توجه📍توجه📍📍 تا ساعاتی دیگر گوش جان می سپاریم به سخنان ارزشمند و مهم سکان دار انقلاب، نائب بر حق امام زمان(عج)، امام خامنه ای(مدظله العالی). ساعت ۱۸ بعد از ظهر پخش از شبکه های سیما و سایت ها و حساب های اجتماعی «KHAMENEI.IR»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همون موقع مامان اومد تو اتاق و بغلم کرد. با چشم های پر از اضطراب گفت : خوبی مامان ؟ اصن غلط کردم بهت سخت گرفتم دورت بگردم الهی بابا هم‌پشت سرش اومد تو: دختر لوسمون چطورهه ؟ با تعجب نگاهشون میکردم و حرفی واسه زدن نداشتم مصطفی پشت سرشون با لبخند وارد شد و گفت: بح بح خانوم افتخار دادن بیدار شن ؟ تو چقدر نازنازویی آخه؟گفتن کنکور بدین نگفتن خودکشی کنین که بابا ... چیزی نگفتم فقط چشمام رو بستم وجودش منو یاد نبود همیشگی محمد مینداخت و باعث میشد حالم بدتر شه یه نایلون پر از آبمیوه گذاشت تو یخچال کنار تختم ساعد دستم رو گذاشتم رو پیشونیم که مامان گفت : از صبح تا حالا دوستت ۲۰ بار زنگ زد. جوابشو دادمو و گفتم بیمارستانی قراره بیاد پیشت. دهنم خشک شده بود به سختی گفتم : _ریحانه؟ +اره ریحانه _عه چرا گفتی اینجام براش زحمت میشه . راستی ساعت چنده ؟ +هشت و چهل و پنج دقیقه ی شب. تعجب نکردم ،انتظارشو داشتم واقعا خودمو نابود کرده بودم . خداروشکر که تموم شد. دیگه مهم نیست چی میشه من تلاشم رو کرده بودم. چقدر خوشحال بودم که پدر و مادرم راجع به کنکور چیزی نمیگفتن. دلم میخواست باز هم بخوابم ولی سر و صداها این اجازه رو بهم نمیداد . تختم بالاتر اومد چشام و باز کردم و مصطفی رو دیدم که رو به روم ایستاده بود اومد طرفم وبالش زیر سرم رو هم درست کرد و گفت: +اونجوری گردنت درد میگرفت سکوت کردو زل زد به چشمام نگاه سردو برفیم و به چشماش دوختم تا شاید بفهمه که دوستش ندارم و بیخیال شه. بر خلاف انتظارم انگار طور دیگه ای برداشت کرد لبخندرو لبش غلیظ تر شد و نگاهش و رو کل اجزای صورتم چرخوند. با حالت بدی ایستاده بود و نگاهم میکرد. بود و نبود بابا هم براش فرقی نمیکرد اخم کردم تا شاید از روبه بره که با صدای بلند سلام یه دختری نگاهم و چرخوندم. با دیدن قیافه خندون ریحانه یه لبخند رو لبام نشست وقتی که جلو تر اومد متوجه شدم کسی همراهشه. تا چشم هام به سر خم شده محمد خورد حس کردم جریان خون تو بدنم متوقف شد. کلی سوال ذهنم‌ رو مشغول کرده بود. اینجا چیکار میکرد ؟ یعنی واسه من اومده ؟ مگه میشه ؟ خواب نیستم‌؟ محمد یا الله گفت وبعد رفت طرف پدر و مادرم ریحانه پرت شد بغلم و منو بوسید و گفت : +دق کردم از دست تو دختر سکته ام دادی از صبح. چرا این ریختیی شدیی آخه ؟؟ چیکار کردی با خودت ؟ یه ریز حرف میزد که محمد گفت : +ریحانه جان!! و با چشم هاش به مامانم اشاره کرد ریحانه شرمنده با مادرم روبوسی کرد و گفت : + ای وای ببخشید سلام خوبین ؟ مشغول صبحت شدن و من تازه تونستم نگاهم رو سمت محمد برگردونم با یه نایلون که تو دستاش بود اومد سمتم سرش پایین بود شالم رو، رو سرم درست کردم و همه ی موهامو ریختم تو با صدای آرومی گفت : +سلام نایلون رو گذاشت رو کمد کنارم اصلا حواسم نبود به مصطفی که کنارم ایستاده بود و بانگاهش داشت محمد و میبلعید محمد بهش نگاه کرد از طرز نگاه کردنشون بهم فهمیدم شناختن همو سعی کردم به هیچی جز حس خوبه حضور محمد کنارم فکر نکنم زیر چشمی نگاهش میکردم ریحانه اومد کنارم دوباره یه صندلی آورد نزدیک و نشست روش دستم و گرفت تازه انرژی گرفته بودم که محمد یه با اجازه ای گفت و رفت طرف در . به ریحانه هم گفت : +پایین منتظرم ریحانه شروع کرد مثل همیشه با هیجان حرف زدن . در جوابش گاهی لبخند میزدم و یه وقتایی هم بلند میخندیدم . الان بیشتر از قبل دوستش داشتم. از همه حرفاش ساده گذشتم حتی حرف هایی که راجع به دلبری های فرشته کوچولو بود ولی تا به این قسمت از حرفاش رسیدد گوشام تیز شد با آب و تاب گفت: راستی فاطمه بلاخره میخوایم واسه این داداش سرتقم زن بگیریم یه لحظه حس کردم جمله اشو اشتباه شنیدم مات نگاهش کردم و با خودم فکر کردم ریحانه چندتا داداش مجرد داشت که ادامه داد: +خداروشکر ایندفعه انقدر که بهش اصرار کردیم داداش محمد رضایت داد براش بریم خاستگاری با شوق ادامه میداد و من تمام حواس پنجگانم پی کالبد شکافیه جمله اولش بود ادامه داد : +واییی دختره خیلی خوشگله به داداشم هم میاد. خیلی هم با ادب و با کلاسه امیدوارم ایندفعه رو محمد بهانه نیاره تا یه عروسی بیافتیم . دستم و فشرد و گفت: +تو دلت پاکه دعا کنن همچی درست شه! حس کردم یکی قلبم و تو مشتش گرفته دنیا دور سرم چرخید دعا کنم ؟ چه دعایی؟ از خدا چی بخوامم؟ ازش بخوام دامادیه قشنگ ترین مخلوق خدا که همه ی دنیای من شده بود رو ببینم ؟ نگاهم به ریحانه بود فکر کنم بحثش و عوض کرده بود و از چیزای دیگه ای حرف میزد ولی من هیچی نمیفهمیدم فقط این جمله اش(راستی فاطمه بلاخرهه میخوایم واسه این داداش سرتقم زن بگیریم ) هی تو ذهنم تکرار میشد ریحانه بلند شد بهم نزدیک شد،آروم تکونم داد و گفت : +فاطمه چرا یخ شدی آجی؟وای دوباره حالت بد شد که. ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
با شنیدن حرفاش دوباره همه دور سرم جمع شدن حس میکردم خیلی تنهام دلم هیچکسی رو نمیخواست میخواستم همه برن ولی جونی نداشتم که بگم ... به سقف خیره شدم و چشم هامو بستم حس میکردم صدام میکنن ولی تمام حواسم به محمدی بود که تصویرشو تو ذهنم ساخته بودم حتی تصور اینکه برای من بخنده حالم و بهتر میکرد . کاش همشون میرفتن و فقط یه نفر کنارم می ایستاد و میگفت: + فاطمه خوبی؟ چی میشد اگه یه بار دیگه از این در میومد داخل ؟ از اولش هم میدونستم سهم من نیست ولی انتطار نداشتم انقدر زود ماله یکی دیگه شه . کاش حداقل یک بار خود خودشو سیر نگاه میکردم نفهمیدم چیشد چقدر گذشت که دیدم کسی پیشم نیست فرصت رو غنیمت شمردم وبه اشکام اجازه باریدن دادم ملافه ای ک روی تنم بود رو کشیدم رو سرم. حس میکردم تا عمق وجودم زخم شده. که دیگه هیچی نفهمیدم! _ از بس که چشم باز کردم بالای سرم سِرُم دیدم خسته شدم اصولا با کسی حرف نمیزدم با سکوت به یه نقطه خیره شده بودم. دکتر ها میگفتن به خاطر ضعف زیاد و شوک عصبی اینطور شده بودم مامان بیچارم هم تا چشم هاش بهم میافتاد گریه میکرد نمیدونم چی تو صورت دخترش میدید که اینطور نابودش میکرد قرار بود امروز مرخصم کنن میگفتن حال جسمیم خوب شده ولی روحم ... با کمک مامان لباسم رو پوشیدم و از بیمارستان بیرون رفتیم . وقتی رسیدیم خونه پناه بردم به اتاقم سریع گوشیمو برداشتم و رفتم سراغ عکس هاش... در حال حاضر تنها چیزی که از محمد داشتم بود. حتی نگاه کردن به چشماش از پشت شیشه سرد موبایلم هیجان انگیز بود اشکایی که از گوشه چشم هام سر میخورد و میرفت تو گوشتم کلافم کرده بود هی به سرم میزد همچی رو بگم بعد پشیمون میشدم میرفتم چی میگفتم ؟ سرم و گذاشتم روتخت و کنارش نشستم که مامانم در اتاق و باز کرد از صدای قدماشون میفهمیدم که مامانه یا بابا. سرم و بالا نیاوردم که گفت : _فاطمه جون بیا این قرصا رو بخور سرم‌و آوردم بالا و گشستم رو تخت. به قرصای تو دستش نگاه کردم میدونستم‌هیچ فایده ای ندارن برام خیلی خوب میفهمیدم دردم چیه و دوای دردم کیه. ناچار برای اینکه مامان از اتاق بره و دوباره تنهاشم‌ قرصارو ازش گرفتم و با لیوان آبی که برام آورده بود خوردم خیالش که راحت شد لبخندی زد و از اتاقم بیرون رفت. صدای اذان رو که شنیدم تازه یادم اومد چند روز رو نتونستم روزه بگیرم نشستم رو جانمازم نگاهم به مهر روی جانمازم قفل شده بود تو دلم با خدا حرف میزدم هر یه جمله ای که تموم میشد یه قطره اشک از گوشه چشم هام سر میخورد یخورده که گذشت اشک هام به هق هق تبدیل شد از خدا میخواستم کارش بهم بخوره و ازدواج نکنه میگفتم اگه اینطور شه مثل خودش پاکه پاک میشم اصلا چادرم سر میکنم فقط ... اشکام اجازه کامل کردن جمله هام رو نمیداد نمیفهمیدم چم شده . اصلا نمیفهمدم چیشد که اینجوری شد . چرا انقدر زود با یه نگاه دلبستش شدم ک کار به اینجا بکشه ... عاشق شدن تو این شرایط اشتباه بود... عاشق محمد شدن اشتباه تر... مثل بچه ها شده بودم که تا چیزی رو که میخوان بدست نیارن گریشون قطع نمیشه. زار میزدم و گریه میکردم هیچ کاری از دستم بر نمیومد واقعا نمیتونستم کاری کنم . نه برای خودم ... نه برای دلم ... من نمیتونستم با ازدواج محمد کنار بیام . به هیچ وجه . تا میخاستم به خودم اجازه نفس کشیدن بدم همه چی یادم می اومد و دوباره گریه رو از سر میگرفتم. _ چند روز به همین منوال گذشت. هی به خودم نهیب میزدم فاطمه پاشو یه کاری کن ... ولی چه کاری !!! کارم شده بود کز کردن یه گوشه ی اتاق. به ندرت با کسی حرف میزدم‌ . حس میکردم الاناس که دیگه بمیرم. دیگه مرگ واسم شیرین تر شده بود از زندگی ... شده بودم مثل کسی که بین هوا و زمین معلقه . از صبح به یه نقطه خیره میشدم تا گریم بگیره. دیگه گریمم نمیگرفت کار شاقم این بود که پاشم وضو بگیرم و نماز بخونم و به حال خودم دعا کنم. ___ بعد از کلی کلنجار رفتن به خودم اجازه دادم از جام پاشم و یه تکونی بخورم. ساعت هفت و ربع صبح بود میخواستم برم بیرون. بالاخره باید یه کاری میکردم نباید میشستم و شاهد ذره ذره آب شدن وجودم باشم. یه مانتوی سورمه ای که تا رو زانوم میرسید با آستینای پاکتی ساده و یه شلوار لوله تفنگی برداشتم و پوشیدم شالم رو هم آزاد رو سرم انداختم . کسی خونه نبود ،اگه هم بود با دیدن اوضاع و احوالم مخالف بیرون رفتنم‌نبود و مانع نمیشد . یه مقدار پول گذاشتم تو جیبم یه کفش کتونی پوشیدم با گوشی تو دستم بدون هیچ هدفی از خونه زدم بیرون . الان باید دنبال چی میگشتم؟ باید کجا میرفتم ؟ ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
محمد: از حموم اومدم بیرون و مشغول سشوار کردن موهام بودم داد زدم _ریحانه!! یه شونه فِر بهم بده بینم. چند ثانیه بعد شونشو اورد و سمتم دراز کرد. مشغول فرم دادن به موهام بودم که داد زد +بیا کتت رو بگیر بپوش. _من کت نمیپوشم. +مگه دست خودته؟ _ن پس دست توعه. عروسیه مگ ؟ با خشم گفت: +محمد میام میزنمت صدا بز بدی به خدا . انقدر منو حرص نده. مامان بیچاره ی من از دست تو دق کرد. بابا داد زد : +بس کنین دیگه از دست شماها. بریم دیر شد . پس علی کجاس؟ ریحانه یه زنگ بزن بهشون بگو تند باشن دیگه. ریحانه رفت سمت تلفن و گفت +چشم باباجون. بابا اومد تو اتاق و گفت: +توهم دل بکن از موهات پسرم. خندیدم و گفتم _چشم اقاجون چشم. شلوار مشکی ای رو ک ریحانه اتو کشیده بود ، از رو پشتی برداشتم و پوشیدم. یه پیرهن ساده سفید از تو کمد برداشتم و تنم کردم. ساعتمو بستم دستمو مشغول جوراب پوشیدن شدم. چند دقیقه که گذشت علی اینا رسیدن. بابا رفت پیششون. دوباره جلو آینه ایستادم و مشغول تماشای خودم شدم. یه عطر از تو کمد برداشتم و به چندتا فِش قناعت کردم. دوباره به تیپم تو آینه خیره شدم ک ریحانه گفت +محمد !!!روح الله هم اومد تو هنوز حاضر نشدی؟؟؟ کی میخای بری دسته گل و شیرینی بخری؟؟ بیا دِ وا بده دیگه برادر من . اه‌. + انقدر غر نزن دیگه ریحانه. کتم رو سمتم دراز کرد و گفت +به خدا اگه نپوشیش باهات نمیام. _تو نیا اصلا. +وای محمد خواهش کردم ازت. _نمیپوشمش ریحان به خدا نمیخاد . +محمد من اخر میمیرم از دست تو. دستتو بلند کن داداشم بیا بپوشش . دستمو بلند کرد که گفتم _خیلی خوب. میپوشم. بده من. ازش گرفتم و دوباره جلو آینه مشغول بر انداز خودم شدم‌که بابا چراغو خاموش کرد ‌ _عهههه بابا . +بابا و .... استغفرالله. دختر شدی مگه هر دقیقه خودت رو چک میکنی بیا بریم‌دیگه دیر شدپسر . ما واسه ریحانه کمتر از تو زجر کشیدیم. اومد سمتم . کتم رو کشید و من برد سمت حیاط _عه بابا سوییچمو نگرفتم. +از دست تو . برگشتم و سوییچ و برداشتم و رفتم پایین. ترجیح دادم به نگاه خشمگینشون توجهی نکنم. بابا رو سوار ماشین کردم و خودم هم نشستم . ریحانه و روح الله ک راه بلد بودن افتادن جلو .بعدشون ما و پشت سرمون هم داداش اینا. قرار شد ریحانه و روح الله شیرینی بگیرن. من هم دم ی گل فروشی نگه داشتم و سفارش گلای رزِ سفید و صورتی دادم. تا ببنده حدودا یک ربع طول کشید . گل و گرفتم و گذاشتم عقبِ ماشین و راهی خونه ی دخترخاله ی روح الله شدیم. _ فاطمه : چند ساعتی بود که خبری از ریحانه نشده بود. نگران چشم به ساعت دوختم. دیگه نزدیکای دوازده شب بود. سرمو تو دستام گرفتمو . وای خدایااا دراز کشیدم رو تخت و پتوم رو کشیدم رو سرم. صفحه ی تلگرام گوشیم باز بود و هر دقیقه منتظر پیام ریحانه بودم. فکر کنم دوباره تب کردم. تو افکار خودم بودم و مدام چهره ی محمد میومد تو ذهنم که با خیسی صورتم فهمیدم گریم گرفته‌. دوباره گوشیمو چک کردم خبری نبود. کاش میومد میگف محمد ازش خوشش نیومده‌. یا چه میدونم. هر چیزی غیر از اینکه همین لحظه بود که گوشیم صداش در اومد. با عجله پاشدم و نشستم رو تخت چقدر امید داشتم. دلم به حال خودم سوخت دیدم ریحانه پیام داده‌ : +مژدگونی بده دختر‌ درست شد. یه عروسی افتادیم. با این حرفش انگار همه ی بدنم یخ کرد احساسِ حالت تهوع بهم دست داد. دنیا رو سرم میچرخید . حس کردم با این جملش زندگی آوار شده رو سرم. چشمام خیره بود به صفحه گوشیم که پی ام بعدی هم اومد +وایییی فاطی باید بودی و کنار هم میدیدشون انقده بهم میومدن که! خداروشکر اینبار داداشم نگفت لوسه نونوره ،نازنازوعه،سبکه ،جیغ جیغوعه، جلفه، خنگه !!! فلانه بهمانه!! .... هیچ بهانه ای نتونست بیاره واقعا! یه لبخند تلخ نشست رو لبام انقدر تلخ بود که دلم رو زد چقدر من همه ی این خصوصیات رو داشتم . محمد حق داشت از من بدش بیاد. کاش خدا یه فرصت دیگه بهم میداد کاش فقط یک بار دیگه.... دلم‌میخواست جیغ بزنم ولی صدام در نمیومد . گوشی رو به حال خودش رها کردم. من ضعیف شده بودم خیلی ضعیف پتوم رو بیشتر دور خودم پیچیدم حس میکردم گم‌ شدم خودم و گم کرده بودم اهدافم، آرزوهام ،انرژیم!!! دیگه اشکی برام‌نمونده بود. حتی قدرت گریه کردن هم نداشتم... پتومو بغل کردم و چشمامو بستم دیگه کارام شده بود تا صبح آهنگ گوش کنم وبالشتم از اشکام خیس شه. نفهمیدم تا کی گریه کردم و خوابم برد... ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
. 🌟 عليه‌السلام: سرنوشت (مُقَدَّر شدن)، در شب نوزدهم است و محكم ساختن، در شب بيست و يكم و امضا (حتمى سازى)، در شب بيست سوم ماه مبارک رمضان. 🖤 🌱 🌱Join→↓ 『 @Dokhtarane_parva
هدایت شده از KHAMENEI.IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 رهبر انقلاب، امروز: بیانات رهبر انقلاب درباره‌ی قضایای اخیر پیرامون انتشار صوت مصاحبه‌ی وزیر امور خارجه 💻 @Khamenei_ir
✨فرزند ٱیت الله بهجت (ره) : آقا می شود یک ذکری به ما بدید که دائمی باشد، خیلی بزرگ باشد؟! من فکر کردم ایشان یک دعاهای خیلی طویل و طولانی را می فرمایند. فرمودند: «در قبال این ذکری که من دارم به شما می دهم، اگر تمام گنج های عالم را جمع کنید بیاورید، بروید داخل کوه ها هر چه جواهر وجود دارد جمع کنید، بروید در دریاها هر چه مروارید وجود دارد جمع کنید با این ذکری که به شما می دهم برابری نمی کند». گفتم: آقا بفرمایید چه ذکری هست که اینقدر با همه جواهرات دنیا برابری نمی کند؟ 📜ایشان فرمودند: «استغفار، استغفار، استغفار؛ اگر بدانید چه هست این استغفار ! چه گنج هایی در این ذکر استغفار نهفته هست ! باید بیابید که این استغفار چیست ؟!». ایشان فرمودند: «زبانتان وقتی به ذکر استغفار باز می شود، در حقیقت موانع همه بر طرف می شود و حوایج تان هم برآورده می شود. اصلاً استغفار صیقل دهنده روح است، شما را نزدیک می کند به خدا» 🌱 🌱Join→↓ 『 @Dokhtarane_parva
💖🕊 صلوات خاصه امام رضا علیه السلام: اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ‌عَلی‌اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.🌹🍃 🌱Join→↓ 『 @Dokhtarane_parva
هدایت شده از  گاندو
📲 سردار دیپلماسی⁉️‼️ پست اینستاگرامی خاتمی فتنه گر بعد از فرمایشات امروز رهبری پ.ن. همیشه بعد از صحبتهای آقا، اینا ذات خودشون رو دقیق‌تر بر ملا میکنن... 🇮🇷@ganndo 🇮🇷@ganndo
. ♥السلام علیک یا ابا صالح المهدے♥ ❣❣ ✨بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم✨ 🕊اِلـهی عَظُمَ الْبَلاءُ،وَبَرِحَ الْخَفاءُ،وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ،وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ،وَمُنِعَتِ السَّماءُواَنْتَ الْمُسْتَعانُ،وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى،وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِوالرَّخاءِ؛اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد ،اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْناطاعَتَهُمْ ،وَعَرَّفْتَنابِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم،فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاًعاجِلاً قَريباًكَلَمْحِ الْبَصَرِاَوْهُوَاَقْرَبُ؛يامُحَمَّدُياعَلِيُّ ياعَلِيُّ يامُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُماكافِيانِ،وَانْصُراني فَاِنَّكُماناصِرانِ؛ يامَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ،اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني،السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ،الْعَجَل،يااَرْحَمَ الرّاحِمينَ،بِحَقِ مُحَمَد وآلِهِ الطاهِرین🕊 🌱Join→↓ 『 @Dokhtarane_parva