eitaa logo
دخترانِ‌ پرواツ
917 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
24 فایل
🌱بښمِـ اللّهـ... ☺دختران پروا مِصداق دُختر خانوماییه که: • ⌠پـــیـــرو آقــاݩ⌡• پَروا ←پِیرواݩِ آقـا ✅فَقط در ایتاییم وشُعبہ دیگه اے نداریم💚 کپی از پست ها ؟ حلالتون😍😁 😁خادممون↶ ≫⋙ @Fezeh114 👀کانال دوممون ↶ ≫⋙ @Toktam_gallery_13
مشاهده در ایتا
دانلود
•💜• دعاے هفتم صحیفہ سجادیہ آقا خواندن آن ࢪا توصیہ ڪردند 🙂 و دࢪ دفع بلا و مریضے بسیار موثࢪه❗️ مخصوصا بیمارے کࢪونا 😷 توصیہ میشود ڪہ هر روز آن را بخوانید یا حداقل آن ࢪا گوش ڪنید👀 @Dokhtarane_parva
🙂❤️ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا وَعْدَ اللَّهِ الَّذِي ضَمِنَهُ سلام بر تو اي وعده خدا كه آن را ضمانت نمود ⇦ روزمون ࢪو با سلام بہ امام زمان شࢪوع ڪنیم ↯ 👀 🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva
•💙• در یکی از سفرهایی که مقام معظم رهبری به مشهد داشتند، مستقیم به زیارت مشرف شدند . اتاق تاریکی در انتهای دفتر آقای طبسی است که مشرف به حرم است و پنجره کوچکی دارد که مقام معظم رهبری آنجا زیارت نامه می خوانند . وقت شام رفتم تا ایشان را برای شام دعوت کنم، دیدم معظم له در حال گریه و زاری است . بار دوم رفتم، باز دیدم ایشان غرق در توسل است . بار سوم رفتم، باز ایشان را در همان حال دیدم . ما و نیروهای حفاظت تصمیم گرفتیم، ایشان را از آن حال خارج کنیم; چرا که ممکن بود - بعد از دو ساعت گریه و زاری - برای ایشان اتفاقی بیافتد . این بار جلوتر رفتم، در را زدم و عرض کردم: دوستان منتظرند تا شما تشریف بیاورید . آقا همانطور که در گریه و توسل بودند، بلند شدند و زیارت امین الله را شروع کردند . بعد از زیارت و راز و نیاز عاشقانه، تشریف آوردند . 😌 @Dokhtarane_parva
.💗. گفٺ‌↻ ذکࢪ ࢪکوع چیہ‌؟ -معلومہ‌ خب "سُبْحَانَ‌رَبِّیَ‌الْعَظِیمِ‌وَ‌بِحَمْدِهِ" +ذکࢪ سجده چے؟ -وااا! حࢪفتو بزݩ‌ خب . .😕!! +سُبْحَانَ‌رَبِّیَ‌الاَعْلی‌وَ‌بِحَمْدِهِ دࢪستھ‌‌!؟ -آࢪه دیگہ‌ . .😐! +ࢪوزے ⁵¹ باࢪ میگیشوݩ‌ . .🌱 هے میگے خداے مݩ‌ بزرگھ‌‌ خداے مݩ‌ از همہ‌ بࢪتࢪه خداے مݩ‌ ..🙃♥️ 🤨¦⇠  『 @Dokhtarane_parva
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•💛• دختره از من کوچیکتره رفته ترکیه 😐 بعد همون لحظه منو رفیقم داریم فکر میکنیم که چجوری با ۷۵ تومن هم بریم اردو هم روسری بخریم😂🙂💔 @Dokhtarane_parva
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دخترانِ‌ پرواツ
#از_روزی_که_رفت👀📚 _شوهرم؟ _آره دیگه، کشک بادمجون منو برداشت برد و خورد. یکی نیست بگه تو که هر روز ب
👀📚 رها هیچ نگفت... خوب میدانست که باید سکوت کند. سکوت کردن را از مادرش یاد گرفته بود. _دوست ندارم جلوی چشم صدرا باشی؛ البته دخترایی مثل تو به چشم اون نمیان! از خانواده ی قاتل برادرشی! توی این خونه هیچی نیستی؛ اما بازم دوست ندارم دور و برش بچرخی! _چی شده رویا جان؟ رویا پوزخندی زد: _اومده بودم هووم رو ببینم! _این حرفا چیه میزنی؟ ما صحبت کردیم. _صحبت چی؟ اسم این دختره تو شناسنامه ی توئه! چرا نذاشتی عقد عموت بشه؟ اون تصمیم گرفت جای قصاص این دختر رو بگیره، چرا نذاشتی؟ چرا زندگیمونو خراب کردی؟ _آروم باش رویا، این حرفا چیه می زنی؟! ما قبلا درباره ی این موضوع صحبت کردیم! رویا اشک ریخت، حس کسی را داشت که اموالش را غارت کردهاند. _زندگیمونو خراب کردی! _این حرفا چیه؟ هیچی عوض نشده! الان قرار شده که بعد سالگرد سینا مراسم بگیریم و بریم سر خونه زندگیمون، رها هم پیش مامان میمونه! _من طبقه ی بالا زندگی کنم، اینم طبقه پایین؟ که همش جلوی چشمت باشه؟ _رویا... الان خرابش نکن، بعدا صحبت کنیم! با رویا از آشپزخانه خارج شدند و رفتند. بدون توجه به دختری که قلبش درد می کرد، بدون توجه به قرصی که در دستان لرزانش داشت، بدون توجه به اشک هایی که روی صورتش غلتان بود. شب سختی بود برای معصومه، برای رویا، برای صدرا و برای رها... شبی که سخت بود، اما گذشت. 『 @Dokhtarane_parva
👀📚 صدرا: چرا بیداری؟ _هنوز کارام تموم نشده. _باقیشو بذار صبح انجام بده. _تموم میکنم بعد میخوابم. _به خاطر امشب ممنونم! این مهمونی کار یه نفر نبود. رها هیچ نگفت. رها نگفت سخت تر از کار این خانه درِد نبوِد احسان است. درِد سربار شدن روی زندگی مردی که عاشق است. رها هیچ نگفت... نگفت از دردهایش... _چند سالته رها؟ _بیست و نه! _چرا تا حالا ازدواج نکردی؟ _نامزد داشتم. _نامزدیت به هم خورد؟ _نه! _پس چی شد؟ چرا با من ازدواج کردی؟ _چون گفتن زن شما بشم! صدرا مات شد: _تو نامزد داشتی؟ رها آه کشید: _بله. _پس چرا قبول کردی؟ اگه تو قبول نمیکردی نه وضع تو این بود نه وضع من! _من قبول نکردم. صدرا بیشتر تعجب کرد: _یعنی چی؟! رها همانطور که کارش را انجام میداد توضیح داد: 『 @Dokhtarane_parva
•💜• دعاے هفتم صحیفہ سجادیہ آقا خواندن آن ࢪا توصیہ ڪردند 🙂 و دࢪ دفع بلا و مریضے بسیار موثࢪه❗️ مخصوصا بیمارے کࢪونا 😷 توصیہ میشود ڪہ هر روز آن را بخوانید یا حداقل آن ࢪا گوش ڪنید👀 @Dokhtarane_parva
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🙂❤️ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا وَعْدَ اللَّهِ الَّذِي ضَمِنَهُ سلام بر تو اي وعده خدا كه آن را ضمانت نمود ⇦ روزمون ࢪو با سلام بہ امام زمان شࢪوع ڪنیم ↯ 👀 🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva
.🖤. 📱 یک وقتایی تنهایی و کسی حواسش بهت نیست، گوشیتو برمیداری و میری تو اینستاگرام، می‌خوای بری یک سری به پست‌های دوستات بزنی، اما میاد سراغت؛ کارش همینه! وسوسه... فکر میندازه به جان و دلت. اما یک لحظه صبر کن. فقط یک لحظه! تو این لحظه به این آیه فکر کن: «لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ؛ چشم‌ها او را نمی‌بینند؛ ولی او همه چشم‌ها را می‌بیند...» 📚انعام / 103 👁 الان حواسش بهت هست. تازه چشم‌های هم بهت توجه میکنن! حالا بازم دلت میاد به شیطان بگی چشم؟ یک نفس عمیق بکش و شیطان رو لعنت کن تا از فکرت بره بیرون... امام زمان، یارِ پاکدامن می‌خوان... 『 @Dokhtarane_parva
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دخترانِ‌ پرواツ
#از_روزی_که_رفتی👀📚 صدرا: چرا بیداری؟ _هنوز کارام تموم نشده. _باقیشو بذار صبح انجام بده. _تموم میکنم
_منو مجبور کردن! _آخه چه اجباری؟ چی باعث میشه از نامزدت بگذری؟ من هرگز از رویا نمی گذرم! _منم از نامزدم نمیگذشتم؛ اما گاهی زندگی تو رو تو مسیری پرتاب میکنه که اصلا فکرشم نمیکردی! _اصلا نمیفهمم چی میگی! _مهم نیست! گذشت... _گذشت اما تموم نشده! از کی میری سرکار؟ _دو روز دیگه... _مرخصی گرفتی؟ _نه، تعطیله. _باشه. شب خوش! صدرا رفت و رها در افکارش غوطه ور شد. روزها میگذشت. رها به سرکار بازگشته بود؛ هنوز فرصت صحبت با دکتر صدر برایش پیش نیامده بود. روزهای اول کار بسیار پر مشغله بود؛ حتی سایه هم وقت ندارد؛ حتی سایه هم وقتی ندارد. آخرین مراجع که از اتاقش بیرون رفت، نگاهی به ساعت انداخت. وقت رفتن به خانه بود، وسایلش را جمع کرد. برای خداحافظی به سمت اتاق دکتر صدر رفت. _دکتر با اجازه، من دیگه برم. دکتر خودکارش را زمین گذاشت و به رها نگاه کرد، عینکش را از روی بینی استخوانی برداشت و دستی به چشمانش کشید: _به این زودی ساعت 2 شد؟! رها لبخندی به چهره دکتر محبوبش زد: _بله استاد، الاناست که زیبا جون از دستتون شاکی بشه، ناهار با خانواده... دکتر صدر خندید... بلند و مردانه: 『 @Dokhtarane_parva
👀📚 _ناهار با خانواده! -خانم مرادی؟! صدای دکتر مشفق بود. یکی از همکاران و البته استاد روانپزشکی اش! _بله؟ _من سه شنبه نمیتونم بیام، شما میتونید به جای من بیاید؟ _فکر نمیکنم، میدونید که شرایطش رو ندارم! صدای منشی مرکز بلند شد: _دکتر مرادی یه آقایی اومدن با شما کار دارن. مریم را دید که به مردی اشاره میکند: _اونجا هستن! بعد رو به رها ادامه داد: _بهشون گفتم ساعت کاریتون تموم شده، میگن کارشون شخصیه! رها نگاهی به مرد انداخت. چهره اش آشنا نبود: _بفرمایید آقا! -اومدم دنبالت که بریم خونه؛ البته قبلش دوست دارم محل کارتو ببینم! رنگ رها پرید. صدا را میشناخت... این صدای آشنا و این تصویر غریبه کسی نبود جز همسرش! تمام رهایی که بود، شکست؛ دیگر دکتر مرادی نبود، خدمتکار خانه ی زند بود... خون بس بود. جان از پاهایش رفت، زبان در دهانش سنگین شد... سرش به دوران افتاد، آبرویش رفت. _رها معرفی نمیکنی؟ دکتر صدر از رفتار رها تعجب کرد و گفت: _صدر هستم، مسئول کلینیک، ایشون هم دکتر مشفق از همکاران. _صدرا زند هستم، همسر رها؛ رها گفته بود تا ساعت 2 سرکاره، منم کارم تموم شد گفتم بیام دنبالش که هم با هم بریم خونه و هم محل کارشو ببینم. دکتر صدر نگاه موشکافانه ای به رها انداخت: 『 @Dokhtarane_parva
🙂❤️ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَلَمُ الْمَنْصُوبُ وَ الْعِلْمُ الْمَصْبُوبُ وَ الْغَوْثُ وَ الرَّحْمَهُ الْوَاسِعَهُ وَعْداً غَيْرَ مَكْذُوبٍ سلام بر تو اي پرچم برافراشته و دانش سرريز، و فريادرس و رحمت گسترده، و وعده بي دروغ ⇦ روزمون ࢪو با سلام بہ امام زمان شࢪوع ڪنیم ↯ 👀 🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خسته نمیشیم واسه ما خستگی معنا نداره چشمه اگه جاری نشه ، راهی به دریا نداره... حرکت جوهره ی رهبر و آدمهای تشکیلاتیه که برا هدف حق دورهم جمع شدند، هرروز پویاتر و پیشرفته تر بسمت جلو😍💪 بریم رفیق که راه تورا میخواند...😎 @Dokhtarane_parva
هدایت شده از بیسیمچی مدیا 🎬
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کی گفته حاج قاسم نیست ، حاج قاسم هنوزم هست نمونه‌اش تو دهنی نیروی دریایی سپاه به آمریکا فرزند سردار شهید محمد ناظری: حاج قاسم توی خواب به من گفت به مردم بگو چرا هی میگن کاش حاج قاسم بود؟ من هستم، مگه منو نمی‌بینید شماها؟ @Bisimchimedia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دخترانِ‌ پرواツ
#از_روزی_که_رفتی👀📚 _ناهار با خانواده! -خانم مرادی؟! صدای دکتر مشفق بود. یکی از همکاران و البته استا
👀📚 _تبریک میگم، چه بی خبر! _ یه کم عجله ای شد؛ به خاطر فوت برادرم مراسم نداشتیم. _تسلیت میگم جناب زند؛ خانم مرادی، نمیخواید کلینیک رو به همسرتون نشون بدید؟ رها لکنت گرفت: _ب... ب... ل... ه _فردا اول وقت هم بیا اتاقم؛ من برم به کارهام برسم. رها فقط سر تکان داد. دکتر صدر هم احسان را میشناخت و جواب میخواست... همه از او جواب میخواهند! رها قصد رفتن کرد که دکتر مشفق گفت: _پس خانم دکتر سه شنبه نمیتونید جای من بیایید؟ به جای رها، صدرا جواب داد: _قضیه ی سه شنبه چیه؟ دکتر مشفق به چهره ی مرد جوان نگاه کرد. مردی که رها را به این حال ترس انداخته: _من سه شنبه برای کاری باید برم دانشگاه! از دکتر مرادی خواستم به جای من بیان، من مسئول طبقه ی بالا هستم... بخش بستری. _رها که سه شنبه ها تعطیله! _منم به خاطر همین ازشون خواهش کردم. این روزا به خاطر مرخصی یکی از همکارامون یه کم کارا به هم ریخته. رها میان حرف دکتر مشفق رفت: _گفتم که دکتر، شرایطش رو ندارم. صدرا رو به رها کرد: _اگه دوست داری بیای بیا، از نظر من اشکالی نداره؛ اما از پسش برمیای؟! مشفق جواب صدرا را داد: 『 @Dokhtarane_parva
👀📚 _ ایشون بهترین دانشجوی من بودن، بهتر از شما میشناسمشون! صدرا ابرو در هم کشید. مشفق بی تفاوت گذشت. صدرا با همان اخم: _میخوام محل کارتو ببینم. رها به سمت اتاقش رفت. در را باز کرد و منتظر ورود صدرا ایستاد. بعد از او وارد اتاق شد و در را بست. صدرا قدم میزد و به گوشه کنار اتاق نگاه میکرد. _اینجا چیکار میکنی؟ _مشاوره میدم! _از خودت بگو، تو کی هستی؟ با دقت به چهره ی رها نگاه کرد. این دختر با چادر مشکی اش برایش عجیب بود. _چی بگم؟ _دکتری؟ رها اصلاح کرد: _دکترا دارم. _دکترای چی؟ _روانشناسی بالینی؛ البته ارشدم روانشناسی کودک بود. _پس دکتری! _بله. _چرا به من نگفتی؟ _نپرسیده بودید. _میخواستم یکی رو بهم معرفی کنی که بهم درباره ی رویا و این شرایط کمک کنه. رها: آیه خوبه، دکتر صدر هم خوبه؛ دکتر... _خودت چی؟ نمیتونی کمکم کنی؟ 『 @Dokhtarane_parva
•💜• دعاے هفتم صحیفہ سجادیہ آقا خواندن آن ࢪا توصیہ ڪردند 🙂 و دࢪ دفع بلا و مریضے بسیار موثࢪه❗️ مخصوصا بیمارے کࢪونا 😷 توصیہ میشود ڪہ هر روز آن را بخوانید یا حداقل آن ࢪا گوش ڪنید👀 @Dokhtarane_parva
🙂❤️ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَقُومُ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَقْعُدُ سلام بر تو هنگامی که برمی‌خیزی، سلام بر تو هنگامی که میشینی. ⇦ روزمون ࢪو با سلام بہ امام زمان شࢪوع ڪنیم ↯ 👀 🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva
. بهمون گفته بودن«کار دانش‌آموز، فــقــط درس خوندنه!» چه میدونستیم این حرفا، از دهن کی در میاد! کل روز می‌نشستیم پای کتاب و دفتر و کلاس فوق‌العاده. بین نوزده تا بیست، یه نمره فاصله نبود؛ کیلو کیلو تمرین حل نکرده باید این اختلاف رو جبران‌ می‌کرد. واسه شاگرد اول شدن، ممکن بود هر کاری بکنیم...! دوازده سال دانش‌آموز بودیم با همین وضع؛ هیچ‌کس هم نبود که بهمون بگه، بچه! قله‌ای که تو‌میخوای برسی بهش رو قبلا فتح کردن؛ اونم نه غریبه‌ها! همین هم‌وطن های خودت. اصلا نمونه‌اش همین «شهیده راضیه کشاورز»! دانش‌آموز بود و همسن خودت، درس خونده و شاگرد اول! تو هم دانش‌آموزی؛ اما یادت رفته قراره چه دانشی رو یادبگیری. یادت رفته اگر عاقبت این علم، قرار باشه ختم به «هیچی» بشه، این نمره ها به هیچی‌ نمی‌ارزن! یادت رفته قرار بوده از کی درس یادبگیری؛ هزار تا روش مطالعه و دفتر برنامه‌ریزی و خودکار رنگی جمع کردی دور خودت، ولی اصلِ اصلِ ابزارتو نداری! ایمان به هدف! تو به درسی که میخونی، تستی که میزنی، کاری که میکن، ایمان نداری! میدونی چرا؟ چون هدفت رو نشناختی... تو دانش‌آموزی؛ کارت هم فقط درس خوندن نــیــســت! دانش‌آموزی که هدفش معلوم نباشه و تیرِش خطا بره، نه دانشش به درد میخوره، نه...! نمیگم مدرسه خوبه یا بده؛ این هنر تو دانش‌آموزه که تو همین سیستم آموزشی، که از احمدی روشن تا رضایی ‌نژاد رو پرورش داده، خودتو ثابت کنی! تویی که شدی «مجاهد علمی» و عِلمت رو عَلَم جنگت کردی! دهه هشتادی! تویی که مخاطب رهبرت شدی؛ وظیفه سنگینی رو‌دوشته، سنگرتو تو مدرسه حفظ کن! @Dokhtarane_parva
🌱 علیه‌السلام: لَا تَتَهَاوَنْ بِصَلَاتِكَ فَإِنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه وآله قَالَ عِنْدَ مَوْتِهِ لَيْسَ مِنِّي مَنِ اسْتَخَفَّ بِصَلَاتِه‏ نماز خود را سبک نشمار، همانا صلى الله عليه وآله هنگام رحلتش فرمود: کسی که نماز را سبک بشمارد از من نیست. 📿 『 @Dokhtarane_parva