1_280907991.mp3
28.44M
#زیارتعاشورا💔
صوت زیبای زیارت عاشورا با صدای #علی_فانی🌼
خیلی التماس دعا😞
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva
•♥️🌿•
أنت لست وحيد؛
أنت محاط بالله من كل الجهات !
تو تنها نیستی،
تو از همه طرف با خدا احاطه شدی ...
#خـــداجانم💎
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva
رفقای جان❤️
لینک خراب شده
نمیدونم جدیدا ایتا چه مشکلی پیدا کرده😐
اگر شد فردا لینک امروز رو هم میزاریم که بفرمایید خوندید یا نه🙂
ممنون از شما
قبول باشه😚
التماس دعا🌸
#یارسولالله
#بیو🌱
ازۿمــہ
🗣دِڶمٻکڹـم❛
اِݪاحسٻـــــــݩ...
ـ|🙂💔|ـ
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva
...
پخش مستقیم | حرم سیدالشهدا :)↓
https://youtu.be/XuJo58lru9I
زیارتتون قبول ، التماس دعا 💔
ای جااااان بگردم من واستون😍😍😭😭😭😭😭
دخترانِ پرواツ
... پخش مستقیم | حرم سیدالشهدا :)↓ https://youtu.be/XuJo58lru9I زیارتتون قبول ، التماس دعا 💔 ای
رفقاا حتما برین یه سر به سایتش بزنین دلتنگیتون رفع میشه😊😊😢
با فیلتر شکن وارد بشین😉
دخترانِ پرواツ
#رمان_اورا...📕 #پارت_سی_ودوم🌺 _ من نمی تونم این قول رو بهت بدم! من نمی تونم خودمو پابند کنم... رگ
#رمان_اورا...📕
#پارت_سی_وسوم🌺
_ ترنم من دوستت دارم...
_ ولی من ندارمممم! برو بمییییر...
بازوهام رو فشار داد و گفت
_ باشه. می خوای بری؟؟
_ آره، پس فکر کردی پیش توی روانی میمونم؟؟
کلید و گوشیم رو داد دستم و با بغض گفت
_ خداحافظ عشقم...
سریع بلند شدم و از خونه زدم بیرون. سوار ماشین شدم اما حال رانندگی نداشتم. حالم خیلی بد بود. سرم رو گذاشتم رو فرمون و صدای هق هقم بلند شد! خیلی تو اون چند دقیقه بهم فشار اومده بودم. احساس میکردم عرشیا اصلاتعادل روانی نداره .
نیم ساعتی تو همون حال بودم . کم کم میخواستم برم که از خونه اومد بیرون .
تلو تلو می خورد !! داشت میرفت سمت ماشینش که یهو پخش زمین شد ! چند ثانیه با وحشت فقط نگاه میکردم که کم کم دورش شلوغ شد . بعد از چند دقیقه آمبولانس اومد ، گذاشتنش رو برانکارد و بردنش ! بدون معطلی افتادم دنبال امبولانس و باهاش وارد بیمارستان شدم . تو یکی از بخش ها دو سه تا دکتر و پرستارهم دنبالش .
دل تو دلم نبود ! به خودم فحش میدادم . تو دلم غو غایی بود . با استرس عرض راهرو رو میرفتم و میومدم که یکی از دکترا اومد بیرون سریع رفتم پیشش
_ببخشید !
_ سلام ، بفرمایید ؟
_این ....این .....این اقایی که الان بالا سرش بودید، چشه ؟ یعنی چیشده؟؟
مشکلش چیه ؟؟؟
_شما با ایشون نسبتی دارید ؟؟
تو چشمای دکتر زل زدم ، داشتم تو فکرم دنبال یک کلمه مناسب میگشتم ، که نگاهی به سر تا پام انداخت و با اخم ، گفت :
_چرا قرص خورده ؟؟؟؟؟
با تعجب گفتم :
_قرص ؟؟؟چه قرصی ؟!
_نمیدونم ولی ظاهرا قصد خود کشی داشته ! کمی دیر تر می رسید احتمالا زنده نمی موند!!!
با چشمای وحشت زده و دهن باز به دکتر نگاه کردم که گفت:
_همکارای ما دارن معدشو شست و شو میدن ، چند دقیقه دیگه برید پیشش.
تو این وضعیت بهتره یه آشنا کنارش باشه !
همونجا کنار راهرو نشستم و نفس رو بیرون دادم. "پسره ی روانی " هوا داشت تاریک میشد . نه متیونستم عرشیا رو تنها بزارم ، نه میتونستم دیر برم خونه .
✍ادامه دارد...
•|محدثه افشاری|•
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva
#رمان_اورا...📕
#پارت_سی_وچهارم🌺
همش خودم رو سرزنش میکردم .
آخه تو که از سعید و هیچ پسرای دیگه هیری ندیده بودی ، برای چی باز خودتو گرفتار کردی ؟
بعد از چند دقیقه بلند شدم و رفتم بالا سر عرشیا ، تازه به هوش اومده بود .سرم رو دستش بود و بی رمق رو تخت افتاده بود .با دیدن من انگار جون تازه ای گرفت و چشماش برق زد. اما من بر خلاف اون اخم کردم.
_چرا این کار رو کردی ؟؟؟
_تو چرا این کار رو کردی ؟؟؟
_عرشیا رفت و امد تو این رابطه ها معمولیه ! نباید خودتو اینقدر زود ببازی...
_پس خودت چرا با رفتن سعید خودتو باختی ؟
کلافه دستم رو تو هوا تکون دادم و گفتم
_اولا رابطه من با سعید فرق داشت ...بعدشممن دخترم ، تو پسر!مردی مثلا !!
_اولاچه فرقی داشت ؟ ینی من از اول بازیچت بودم ؟ بعدشم مگه مردا احساس ندارن ؟؟
_عرشیا !... من دیرم شده . می شه بگی یکی از دوستات بیاد پیشت . من برم ؟؟
بابا و مامانم شاکی میشن ...
روش رو برگردوند و یه قطره اشک از گوشه چشمش سر خورد .
_خیلی بی معرفتی ! برو ...
یه لحظه از خودم بدم اومد.احساس میکردم خیلی سنگدل شدم !
_عرشیا من معذرت میخوام ...
_میخوای ببخشمت ؟؟
_اره !!
_پس نرو ! تنهام نزار. من بی تو وضعم اینه! بمونو زندگیمو قشنگ کن...من خیلی تنهام !
سرم رو انداختم پایین رو و با انگشت هام بازی کردم .
_ترنم ؟؟؟؟
چشماش رو نگا کردم . دلم اتیش گرفت ...
_باشه .
بی رمق خندید!
_ای جان ... فدای تو بشم . برو خانومم.می گم علیرضا بیاد پیشم .
لبخند ملایمی زدم و ازش خداحافظی کردم. تو دلم فقط داشتم خودم رو فحش میدادم و رفتم سمت ماشین.
"خاک تو سرت! باز خراب کردی! چی چیو باشع؟؟
خب اگه نمیگفتم باشه که می مرد !حالا چند وقت باهاش باشم ، حالش که بهتر شد درصلح و صفا تمومش میکنم ..."
✍ادامه دارد...
•|محدثه افشاری|•
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva
#رمان_اورا...📕
#پارت_سی_وپنجم🌺
سوار شدم و راه افتادم. تازه یاد مرجان افتادم. گوشیم هنوز خاموش بود. روشنش کردم و زنگ زدم. تا گوشی رو برداشت شروع کرد فحش دادن
_ منو مسخره کردی؟؟ امروز موندم خونه، که خانوم تشریف بیاره... هر چی هم زنگ میزنم خاموشه!
_ مرجان باور کن...
_ مرجان و کوفت! مرجان و درد! خیلی مسخره ای ترنمممم!
نتونستم خودم رو نگه دارم و زخم دلم ، سر باز کرد.
_ بابا تو که خبر نداری چیشده! ساکت شو بذار حرف بزنم!
_ ترنم؟؟ گریه میکنی؟؟ چیشده؟
همه چی رو با گریه براش تعریف کردم و به زمین و زمون فحش دادم...
_ ای بابا... خاک تو سرت!! تو اصلاً جنبه ی دوست پسر داشتن نداری. یکی هم پیدا میشه دوستت داره اینجوری میکنی!!
_ برو بابا! کدوم دوست داشتن؟؟ پسره مریضه!! آدم سالم مگه اینجوری رفتار میکنه؟؟
_ هه! پس یادت رفته با رفتن سعید مثل مرغ پرکنده شده بودی!
_ دیگه اسم سعیدو نیاااااار... اه! ولم کنید بابا!
_ خب حالا گریه نکن! اصلاً بیا دنبالم امشب بریم خونه شما! خوبه؟
_ راست میگی؟ مامانت میذاره؟
_ هه، اون ازخداشه من خونه نباشم!
موقع شام رسیدیم خونه. با بی میلی غذا رو خوردم و به مرجان اشاره کردم که بریم اتاقم.
_ راستی گفتم مامانمینا قبول نکردن عید بمونم اینجا؟
_ آره بابا. مهم نیست، چند روز برو شمال، بعد غرغر کن بگو راحت نیستم، بپیچون بیا!
_ هوممم. باشه...
آهنگ گذاشتم و درو قفل کردم، دوتا نخ سیگار درآوردم و یکیشو دادم به مرجان.
_ عه تو هنوز سیگار میکشی؟
_ اوهوم. مگه تو نمیکشی؟؟
_ چرا خب ولی دیگه جوابمو نمیده!
_ یعنی چی؟
_ بیخیال.
_ مرجان تازگیا مشکوک میزنیا!! راستی! یادم رفته بود. دیشب کجا بودی؟؟؟
_ وای نمیدونی ترنم!! یه جای خووووب!
_ کجا مثلاً؟!
✍️ادامه دارد...
•|محدثه افشاری|•
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva