eitaa logo
دخترانِ‌ پرواツ
922 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
24 فایل
🌱بښمِـ اللّهـ... ☺دختران پروا مِصداق دُختر خانوماییه که: • ⌠پـــیـــرو آقــاݩ⌡• پَروا ←پِیرواݩِ آقـا ✅فَقط در ایتاییم وشُعبہ دیگه اے نداریم💚 کپی از پست ها ؟ حلالتون😍😁 😁خادممون↶ ≫⋙ @Fezeh114 👀کانال دوممون ↶ ≫⋙ @Toktam_gallery_13
مشاهده در ایتا
دانلود
💠بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ💠 💟 خسته لبخندی میزنم و سری تکان میدهم و ازاتاق خارج میشود. در را میبندم و همانطور سمت در نفس حبس شده ام را خالی میکنم. محکم بودن توصیه کرده بود و من خب باید محکم میبودم! _یه عمل ساده ی پیونده! اون حالش از ماهم بهتره ترسیده به سمت راستم نگاه میکنم و آیین را میبینم که تکیه زنان به دیوار نگاهم میکند. دست از قلب ترسیده ام بر میدارم و میگویم:ترسیدم دکتر. با لبخند تکیه از دیوار میگیرد و میگوید:اومدم بخش مراقبتهای ویژه مادرش گفت اومدی اینجا... نگاهم بین او و در بسته ی اتاق در گردش است. میگویم:اومده بودم بابت لطفشون تشکر کنم! اوهومی میگوید و اشاره میکند به همقدم شدن با او. راه می افتیم سمت بخش عمومی. میگوید:خسته نیستی؟ میگویم:خسته نیستم. این شناسه ها را باید درست کند انگاری! میپرسد:خوب بودن حالا؟ یک جوری میپرسد سوالش را!از آن لحن هایی که خودت را باید مجبور کنی به حسن ظن داشتن! _خوب بودن _آشناست؟ _آشناهستند... _اوهوم.کیه اونوقت؟ _دوست ابوذر. _بهش نمیخوره هم سن ابوذر باشه _هم سن ابوذرنیست... یه چهارسالی ازش بزرگتره ابرویی باال می اندازد و میگوید:جالبه! _بله جالبه...._چی کاره است؟ _دقیقا نمیدونم.مهندسن مثل ابوذر میخواهم به این پرسشهای نامربوط پایان دهم پس میپرسم:مامان خوبه؟ بدون پاسخ دادن به سوالم میگوید: خیلی پیچیده ای! کی فکرشو میکرد آیه ی همیشه آروم و مهربون یهو اونجوری طغیان کنه و طوفانی بشه شرمنده و سر به زیر میگویم:من بابت اون شب همیشه شرمنده ی مامان حورا هستم! نگاهم میکند و بعد با تک خنده ای میگوید:تو هیچ وقت حقو به خودت نمیدی نه؟ _نه از حقم نمیگذرم.منتها انصافم دارم! مامان حورا قصد بدی نداشت به خیالش داشت از دخترش محافظت میکرد _نه... جالبه. همه چی سفیده برات! _همه چیز سفیده.مگه اینکه خالفش ثابت بشه. گویی که به شیء غریبی نگاه کند و آن را کشف کند نگاهم میکرد.از آن نگاهایی که معذبت میکرد. یک آن گفت:یه وقتی فکر میکردم با بقیه خیلی فرق داری!اما بیشتر که فکر میکنم میبینم تو دقیقا همونی که باید باشی هستی! خوب اینجوری حرف زدن هم معذب میکرد آدم را. به بخش رسیده بودیم .مقنعه ام را مرتب کردم و خیره به نوک کفشهایش همانطور که به سمت استیشن میرفتم گفتم: ممنونم از لطفتون.با اجازتون باید برم سر کارم. _اجازه ما هم دست شماست. بفرمایید. متعجب نگاهم را میگیرم و راهی استیشن میشوم. می اندیشم کجای کار من اشتباه بوده که نتیجه اش شده این حرفهای کمی تا قسمتی پوست گرفته و صمیمی؟ سالمی میدهم به همکارانم و مشغول کارم میشوم. ساغر که یکی از تازه وارد ها است سمتم می آید و میگوید: خسته نباشی آیه خانم! بی آنکه نگاهش کنم میگویم:مرسی عزیزم. ✍نیل۲ ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva