﷽
#مردےدرآئینہ 💙
#قسمتنودودوم
#رمانمعرفتے :)
#قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱
طبقه بندي شده
با تعجب داشت بهم نگاه مي كرد ... نمي تونست علت اونجا بودن من رو پيدا كنه ...
دوباره نگاهش برگشت روي دنيل ... انگار منتظر شنيدن حرفي از طرف اون بود ... يا شايد قصد گفتن
چيزي رو داشت كه مي خواست اون رو با توجه به شرايط بسنجه ... نگاهش گاهي شبيه يك منتظر بود ...
و گاهي شبيه يك پرسشگر ...
در نهايت دنيل سكوت رو شكست ...
- رنگ هوا نشون ميده به زمان نماز خيلي نزديك شديم ... اگه اشكال نداره نزديك ترين مسجد توقف
كنيم ... دلم مي خواد ورودمون رو به كشور اسلامي با نماز شروع كنم ...
و نگاهش چرخيد سمت خانومش ... اون هم لبخند زد و از اين پيشنهاد استقبال كرد ...
- منم بسيار موافقم ... اما گفتم شايد از اين پرواز طولاني خسته باشيد و بخوايد اول بريد هتل ... و الا چه
بهتر ...
مرتضي دوباره نيم نگاهي به من انداخت ... از جنس نگاه هاي قبل ...
- فقط فكر اين رفيق مون رو هم كرديد كه خسته نشه؟ ...
با شنيدن اين جمله تازه دليل دل دل كردن نگاهش رو فهميدم ... مونده بود چطوري به من بگه ...
- مي دونم من اجازه ورود به مسجد رو ندارم ...
از بريدگي اتوبان خارج شد ... در حالي كه مي شد تعجب و آرام شدن رو توي چهره اش ديد ...
- قبل از اينكه بيام در مورد اسلام تحقيق كردم ... و مي دونم امثال من كه كافر محسوب ميشن حق
ندارن وارد مراكز مقدس بشن ...
حالا ديگه كامل خيالش راحت شده بود ... معلوم بود نمي دونست چطوري اين رو بهم بگه ... اما از جدي
بودن كلامم ذهنش درگير شد ...
خوندن چهره اش از خوندن چهره ساندرز براي من راحت تر بود هي... خصلت جالب ... خصلتي كه من رو
ترغيب مي كرد تا بقيه ايراني ها رو هم بسنجم ...
دلم مي خواست بدونم ذهنش براي چي درگيره ... حدس هاي زيادي از بين سرم مي گذشت ... كه فقط
يكي شون بيشترين احتمال رو داشت ...
مشخص بود كه مي خواد من از اين سفر حس خوبي داشتم ... و شايد مي ترسيد اين ممنوع الورود بودن،
روي من تاثير بدي گذاشته باشه ...
چند لحظه نگاهم روش موند و اون حالت هميشه، دوباره در من زنده شد ... جاي ساندرز رو توي مغز من
مال خود كرد ... حالا ديگه حل كردن معادلات روحي اون برام جالب بود ...
لبخند خاصي صورتم رو پر كرد ... مي خواستم ببينم چقدر حدسم به واقعيت نزديكه ...
- مشكلي نداره ... اين براي من طبيعيه ... مثل پرونده هاي طبقه بندي شده است ... يه عده مي تونن
بهشون دسترسي داشته باشن ... يه عده به اجازه مافوق نياز دارن ... اين خيلي شبيه اونه ... به هر دليلي
شما اجازه دسترسي داريد ... من نه ...
چهره اش كاملا آرام شد ... و مي شد موفقيت من روي توي اون ديد ... حدسم دقيق بود ... صفر ـ يك ...
به نفع من ...
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva