﷽
#مردےدرآئینہ 💙
#قسمتچهلویڪم
#رمانمعرفتے :)
#قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱
لالا ... ؟!
ڪم ڪم هوا داشت تاريڪ مےشد ... هنوز بہ حدے روشن بود ڪہ بتونم بہ راحتے پيداش ڪنم ... ولے هر چقدر چشم مےگردوندم بےنتيجہ بود ... جےپےاس مےگفت چند قدمے منہ اما من نمےديدم ...
سرعت رو ڪمتر ڪردم ... دقتم رو بہ اطراف بيشتر ... ڪہ ناگهان ...
باورم نمےشد ... بعد از 6 ماه ... لالا؟ ...
خيلے شبیہ تصوير ڪامپيوترے بود ... اون طرف خيابون ... رفت سمت چند تا جوون ڪہ جلوے یہ ساختمون ڪنار هم ايستاده بودن ... از توے جيبش چند تا اسڪناس لولہ شده در آورد ... و گرفت سمت شون ...
سريع ترمز ڪردم و از ماشين پريدم بيرون ... و دويدم سمتش...
- لالا؟ ... تو لالا هستے؟ ...
با ديدن من ڪہ داشتم بہ سمتش مےدويدم، بدون اينڪہ از اونها مواد بگيره پا بہ فرار گذاشت ... سرعتم رو بيشتر ڪردم از بين شون رد بشم و خودم رو بهش برسونم ... با فرارش ديگہ مطمئن شده بودم خودشہ ...
يڪے شون مسيرم رو سد ڪرد و اون دو تاے ديگہ هم بلند شدن ...
- هے تو ... با ڪے ڪار دارے؟ ...
و هلم داد عقب ...
- بريد ڪنار ... با شماها ڪارے ندارم ...
و دوباره سعے ڪردم از بين شون رد بشم ... ڪہ یڪے شون با يہ دست يقہ ام رو محڪم چنگ زد و من رو ڪشيد سمت خودشون ...
- با اون دختر ڪار دارے بايد اول با من حرف بزنے؟ ...
اصلا نمےفهميدم چرا اون سہ تا خودشون لالا رفتہ بود ... توے همون چند ثانيہ گمش ڪرده بودم ... اعصابم بدجور بهم ريختہ بود ...
محڪم با دو دست زدم وسط سينہاش و هلش دادم ... شڪ نداشتم لالا رو مےشناخت ... و الا اينطورے جلوے من رو نمےگرفت ...
- اون دخترے ڪہ الان اينجا بود ... چطورے مےتونم پيداش ڪنم؟ ...
زل زد توے چشم هام ...
- من از ڪجا بدونم ڪارآگاه ... يہ غريبہ بود ڪہ داشت رد مےشد ...
- اون وقت شماها هميشہ توے ڪار غريبہ ها دخالت مےڪنيد؟ ...
صحبت اونجا بےفايده بود ... دستم رو بردم سمت ڪمرم، دستبندم رو در بيارم ... ڪہ ...
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva