eitaa logo
دخترانِ‌ پرواツ
843 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
24 فایل
🌱بښمِـ اللّهـ... ☺دختران پروا مِصداق دُختر خانوماییه که: • ⌠پـــیـــرو آقــاݩ⌡• پَروا ←پِیرواݩِ آقـا ✅فَقط در ایتاییم وشُعبہ دیگه اے نداریم💚 کپی از پست ها ؟ حلالتون😍😁 😁خادممون↶ ≫⋙ @Fezeh114 👀کانال دوممون ↶ ≫⋙ @Toktam_gallery_13
مشاهده در ایتا
دانلود
📕 🌺 " این چه سوال مزخرفیه؟؟!! " چپ چپ نگاهش کردم و گفتم _ خودم! _ پس این زخم رو صورتت برای چیه؟؟ این که دیگه فکر نکنم کار خودت باشه!! تازه یاد زخم صورتم افتادم!! " واااااای اگه سالمم پام بسه خونه، بی برو برگرد بابا خودش خفم میکنه! خدا لعنتت کنه عرشیا! " دستم رو بردم سمت زخمم. بخیه شده بود. ترجیح دادم دیگه حرفی نزنم و چشمام رو ببندم. دکتر یکم معاینم کرد و مامان و بابا رو نگاه کرد. _ جسارت نباشه دکتر! شما خودتون استاد مایید! حتماً حالشو از من بهتر میدونید، اما با اجازتون بنظر من باید فعلاً اینجا بمونه. بابا یکم مکث کرد و با صدای آروم گفت _ ایرادی نداره. بمونه! بعدم به همراه دکتر از اتاق خارج شدن. " لعنت به این زندگی...! " نگاهم رو تو اتاق چرخوندم، خبری از کیف و گوشیم نبود! تازه یادم افتاد که همشون تو ماشین بودن! " وای ماشینم!! درش باز بود! یعنی اون احمق وظیفه شناس، حواسش به ماشینمم بوده یا فقط منو آورده تا بیشتر گند بزنه به زندگیم؟" ساعت رو نگاه کردم ، عقربه کوچیک روی شماره نه بود ! "یعنی صبح شده ؟؟ دوازده ساعت گذشت؟؟ اگه اون احمق منو نمیاورد اینجا، الان دوازده ساعت بود که همه چی تموم شده بود! " چشمام رو بستم یه قطره ی گرم از گوشه ی چشمم سر خورد و رفت تو موهام. هنوز سرم درد می کرد. " این بار باید کاری کنم که هیچکس نتونه برم گردونه! هیچ فضولی نتونه تو این زندگی مسخرم دخالت کنه! اما اگه پام به خونه برسه، نمیدونم چه اتفاقی میوفته! باید قبل از اون یه کاری بکنم! " به در نگاه کردم! تو فکر بودم که پرستار جوونی وارد اتاق شد، یه آمپول به سرمم زد و رفت بیرون. چشمام سنگین شد و پلکام مثل آهن ربا چسبیدن به هم! ساعت سه چشمام رو باز کردم. گشنم بود. اما معدم بعد از شست و شو اونقدر می سوخت که حتی فکر غذا خوردن رو از کلم می پروند! دیگه سرم تو دستم نبود. سر و صدایی از بیرون نمیومد و معلوم بود خلوته! آروم از جام بلند شدم. سرم به شدت گیج می رفت. داخل راهرو رو نگه کردم. خبری از دکتر و پرستار نبود. سریع رفتم بیرون و با احتیاط تا انتهای راهرو رفتم. سرگیجه امونم رو بریده بود. داخل سالن شلوغ بود؛ قاطی آدما شدم و تا حیاط بیمارستان خودم رو رسوندم. ✍️ادامه دارد... •|محدثه افشاری|• ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva