#رمان_اورا...📕
#پارت_شصت_وهشتم🌺
بازم گیج نگاهش کردم!!
_ البته یه اتاق کوچیکه، ولی تمیز و جمع و جوره!
_ پس خودتون...؟
_ یه کاریش می کنم. بچه ها هستن. امشبو میرم پیششون. فقط درو به هیچ وجه باز نکنید! البته کسی نمیاد، ولی خب احتیاطه دیگه! اینم شماره ی منه، اگه کاری داشتید حتماً تماس بگیرید.
برگه رو گرفتم و شرمنده از فکری که به سرم زده بود، نگاهش کردم. ولی اون اصلاً نگاهم نمی کرد! رفتاراش یه جوری بود!!
_ برید تو، هوا سرده. شما هم ضعیف شدین، سرما می خورین!
_ ممنونم...
از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت خونه. کلید رو تو قفل چرخوندم و به پشت سرم نگاه کردم، از تو ماشین داشت نگاهم میکرد! بارون شدید شده بود. با دست اشاره کرد که برو تو. رفتم داخل خونه و درو بستم. یه راهرو کوتاه بود و یه در آهنی قدیمی، که نصفه ی بالاییش شیشه بود. دمپایی آبی و زشت بیمارستان رو درآوردم و رفتم تو. همونجا وایستادم و نگاهم رو تو خونه چرخوندم.
دوتا فرش دوازده متری آبی فیروزه ای، که به شکل ال پهن شده بودن، یه یخچال، یه اجاق گاز، یه بخاری، چندتا کابینت و ظرفشویی، یه کتابخونه و یه تلفن و چندتا پتو، کل وسایل خونه بود!
دوتا در هم کنار هم بود که احتمالاً حموم و دستشویی بودن. چقدر با خونه ی ما فرق می کرد!! اون خونه بود یا این؟؟
هرچی که بود، آرامش عجیبی داشت. با همه کوچیکیش، دلنشین و دوست داشتنی بود. بازم سرم گیج رفت. دستم رو گرفتم به دیوار! ساعت رو نگاه کردم. حوالی نه بود. رفتم سمت گوشه ای که پتو ها چیده شده بود، نشستم و تکیه دادم بهشون. کلافه پاهام رو دراز کردم و نفسم رو دادم بیرون!
" باید چیکار کنم؟ با این لباسا کجا می تونم برم؟؟ باید لباس بخرم.. اما... با کدوم پول!!؟؟ می تونم امشب همه چیو تموم کنم. اما برای اون بد میشه! راستی اون کیه؟؟ اصلاً من چرا بهش اعتماد کردم؟؟ اون چرا به من اعتماد کرد؟؟ منو آورد تو خونش! من حتی اسمشم نمیدونم! "
یه آینه کوچیک رو دیوار بود. رفتم سمتش، صورتم رو نگاه کردم.
نخ های بخیه، نمای زشتی به صورت قشنگم داده بودن! چشمام گود رفته بودن و زیرشون کبود شده بود. سرم هنوز گیج می رفت. چشمام پر از اشک شد و تکیمو دادم به دیوار و فقط گریه کردم...
انقدر دلم پر بود که نمی دونستم برای کدومشون گریه کنم. سر خوردم و همونجا که ایستاده بودم نشستم و سرم رو گذاشتم رو زانوهام!
✍️ادامه دارد...
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva