eitaa logo
دخترانِ‌ پرواツ
843 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
24 فایل
🌱بښمِـ اللّهـ... ☺دختران پروا مِصداق دُختر خانوماییه که: • ⌠پـــیـــرو آقــاݩ⌡• پَروا ←پِیرواݩِ آقـا ✅فَقط در ایتاییم وشُعبہ دیگه اے نداریم💚 کپی از پست ها ؟ حلالتون😍😁 😁خادممون↶ ≫⋙ @Fezeh114 👀کانال دوممون ↶ ≫⋙ @Toktam_gallery_13
مشاهده در ایتا
دانلود
چشمهایم را تند تند باز و بسته میکنم تا قطرات اشک درون چشمم جمع نشوند. . وحشی،گلوی بی پناهم را چنگ میاندازد و من خودم را تنهای تنها مییابم بغضِ مثل خودش آرام میپرسم :_نمیشه نرید؟ :+بابا تنهاست... نمیتونم وگرنه میموندم.. اومدم یه سری چیزا رو درست کنم که همه چی بدتر شد... شرمندگی در صدایش پرواز میکند. صدای زنعمو،باعث میشود عمو صاف بنشیند: راستی بچه ها بالاخره کجا میرین؟ من نمیفهمم آخه این تور سورپرایزی دیگه چیه؟ سرم را بلند میکنم و به مسیح خیره میشوم. او هم به من... هر دو انگار،قفل شده ایم... فک و دهانمان هم... مانی به دادمان میرسد:چیزه... میرن فرانسه دیگه...کشور عشق! عشق را غلیظ میگوید و به ما خیره میشود. سرم را پایین میاندازم. زنعمو میگوید:وای چه خوب... نیکی جان شما رفتی تا حالا ؟ قبل از من،مامان میگوید:آره رفتیم اتفاقا نیکی فرانسه هم بلده... لبخند زنعمو عمیق تر میشود:چه خوب.. ما که رفتیم مسیح با ما نیومد... کلا اهل سفر نیست،مگر اینکه نیکی جون مجبورش کنه... حلال چند روزه است سفرتون؟ قبل از من،مانی سریع و بی فکر میگوید:دو هفته مسیح به مانی چشم غره میرود. مفهوم سفر دروغین ما این است که در این دوهفته نباید در سطح شهر دیده شویم و این یعنی فاجعه! با تعجب دستانم را روی میز میگذارم وکمی خم میشوم، رو به مسیح میگویم:دو هفــــــتـــــــــــه؟؟ جمع ساکت میشود و خیره به ما.. اشتباه کردم! مسیح دستش را روی گردنش میگذارد و در حالی که نگاهش را از بقیه میدزدد میگوید:آره دیگه عزیزم.. دو هفته.. سرم را آرام تکان میدهم،با اخم ظریفی که از غم روی پیشانی ام نشسته...زیر لب تکرار میکنم:دو هفته... دوهفته... من میان این همه دروغ چه میکنم خدایا.. سرم را پایین میاندازم. حس گناه همه ی وجودم را فرا میگیرد. صدای زنگ موبایل و بعد از آن >ببخشیدِ <عمومحمود میآید. عمو بلند میشود و در حالی که از میز دور میشود جواب تلفنش را میدهد. همچنان خیالم پیش رفتن عمووحید مانده و ماه عسل دو هفته ای! چند دقیقه میگذرد،عمو برمیگردد و روی صندلی اش مینشیند. زنعمو آرام میگوید: حالا نمیشد امشب اون تلفنو بذاری کنار؟ عمو بلند میگوید:از جمع عذر میخوام... یکی از شالیکوبی ها تو لاهیجان آتیش گرفته.. من مدام پیگیر اونم.. شرمنده.. بابا پوزخند میزند:خیال میکردم ِسنت بالا رفته اخلاقای بدت رو ترک کردی.... کمی میترسم،لحن بابا دوستانه نیست. عمو لبخند میزند:مسعود،خیلی چیزا عوض شده... عمو وحید میگوید:محمودجان... فکر کنم کافیه بابا کمی بلند میگوید:ولی تو عوض نشدی... هنوز هم همون دیکتاتور هستی.. چشماتو باز کن محمود.. دنیا با خواسته های تو جلو نمیره... یه نگاه به دور و برت بنداز... پسرت هم درست مثل من.. با کسی ازدواج کرد که خودش میخواست.. نه با کسی که تو انتخاب کرده بودی.. نگاهم از بابا روی مسیح سر مٻخورد. با چشم های نگران به بابا و بعد به من زل می زند.. زیر لب مینالم :بابا خواهش میکنم.... عمومحمود میگوید:تا کی میخوای این کینه ی شتری رو با خودت اینور اونور ببری... چهل و پنج سالت شده مسعود... ولی هنوز همون بچه ی سرتق و لجبازی.... بابا از جا بلند میشود،با پوزخندِ روی لبش:ممنون از مهمون نوازیتون... بریم افسانه جان.. بلند میشوم. زنعمو به طرف مامان و بابا میرود. ِ دست مامان را میگیرد و دست دیگرش را روی بازوی بابا میگذارد:خواهش تلخ میکنم... زبون محمود رو به من ببخشید.. نمیدانم باید بروم یا بمانم؟ نگاهم به بابا و مامان است که صدایش میآید :_نیکی مام میریم... ما؟؟ من و مسیح؟؟ کجا با هم میرویم؟ زنعمو با نگرانی به طرف مسیح برمیگردد:کجا پسرم؟ :_میریم خونه ی خودمون مامان... خانه ي خودمان؟چه جهنم ترسناکی.. زنعمو میگوید:چرا آخه؟ عمووحید میگوید:شراره جان،بچه ها میخوان من رو تا فرودگاه برسونن باز هم بغض،پنجه ی قوی اش را دور گردنم حلقه میکند. عمومحمود میگوید:میخوای بری وحید؟ بابا میگوید:به خاطر بابا میری؟ عمو تنها سرش را تکان میدهد،ناراحت است... خیلی... مانی میگوید:پس ما میریم عمووحید رو برسونیم..عمو پروازتون ساعت چنده؟ عمو به مانی نگاه میکند و لبخند میزند:یازده مانی میگوید:خب بعدشم من نیکی و مسیح رو میبرم میرسونم فرودگاه دیگه... مامان میگوید:ولی ما هم باید بیایم فرودگاه مانی میگوید :زنعمو پروازشون ساعت چهار و نیم صبحه.. کجا بیاین آخه؟همین جا خداحافظی کنید،زودتر بریم اینا وسایلشون رو هم جمع کنن دیگه... سکوت جمع نشانه ی توافق است. جلو میروم و بابا را بغل میکنم. آغوشش هنوز گرم و مطمئن است. 🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva