eitaa logo
دخترانِ‌ پرواツ
924 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
24 فایل
🌱بښمِـ اللّهـ... ☺دختران پروا مِصداق دُختر خانوماییه که: • ⌠پـــیـــرو آقــاݩ⌡• پَروا ←پِیرواݩِ آقـا ✅فَقط در ایتاییم وشُعبہ دیگه اے نداریم💚 کپی از پست ها ؟ حلالتون😍😁 😁خادممون↶ ≫⋙ @Fezeh114 👀کانال دوممون ↶ ≫⋙ @Toktam_gallery_13
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۲ 🌱دل هـست بہ یاد نࢪگست مست،هنوز مرا که دید انگار یخ کرد وصفش را شنیده بودم اما حالا که میدیدمش را به یقین تبدیل کرد به دوستانم گفته بودم اگر شاخ هم باشد میشکنمش . و حالا می دیدم که شاخ شاخ است هم شکستنی. هر چی نگاه کرد از رو نرفتم دستهایش را زد به کمرش دست راستش را گذاشته بود کلت کمری اش ، آن را به رخم کشید من هم نگاهش کردم بلند بلند به دو سه نفری که گوش به فرمانش ایستاده بودند گفت: _مگه نگفته بودم اینجا جای زن ها نیست زن ها باید برن عقب اینجا چیکار میکنه این؟ یکی‌شان که سر به زیرتر به نظر می رسید رفت کنار فرمانده‌اش و توی گوش او زمزمه کرد. چند لحظه گذشت دیدم از قبل بر افروخته تر شد و داد زد: _ما پرستاران می خوام زود بره! طوری حرف می‌زد که خودم صدایش را بی واسطه بشنوم کردم با من سر لج دارد همین بدخلقی شد در همه جا صدا کرده بود. بی جهت نبود که قبل از عزیمتم به مقر تحت فرماندهی او همه دوستانم به طعنه گفته بودند خدا عاقبت طراح ختم به خیر کند ! 📙نشࢪ مجنون ⛔️توجہ توجہ کپے بدون ذکࢪ انتشاࢪات جایز نمیباشد ....❌❗️@Dokhtarane_parva
۱۳ 🌱دل هـست بہ یاد نࢪگست مست،هنوز باز هم از رو نرفتم. هم او و هم بقیه نیروهایش منتظر عکس العمل من بودند . سکوت سنگینی پروفرما شده که گهگاه طنین گلوله آن را می شکست . بغض کوچکی توی سینه ام جولان می داد که اگر مجالش میدادم مرا می شکست نباید میشکستم از لحظه ای که به خرمشهر پا گذاشته بودم و با او روبرو شده بودم میخواستم در برابر قلدر مابی هایش قد علم کنم. فرمانده بخشی از خرمشهر بود که بود مدافع شهر بود که بود هرچه می خواست باشد برای من فرقی نمی کرد مهم این بود که نخواهد به من زور بگوید چند قدم رفتم جلو حسابی نزدیکش شدم چشم در چشمش که انداختم سرش را پایین انداخت و با صدای بلند گفتم : _برادر! شما فرمانده من نیستی من قسم خورده ام که در همه حال جان بیماران را نجات دهم میفهمی.. همان‌طور که ایستاده بود چرخید پشتش را کرد به من حس کردم ضربه را پاسخ داد آب در دهانم ماسید و کلام قطع شد یخ کردم دوباره سکوت جانکاه سایه اش را گستراند داشتم محو میشدم که ناگهان بانگ صدایش به هوا درخواست : _خرمشهر داره سقوط میکنه ما هم اگه خیلی مقاومت کنیم فقط چند ساعت دیگه است جون ما قابلی نداره کف دستمون اما... تند چرخید به طرفم صدایش تندتر شد شنیدم: _داریم جون میدیم که ناموسمون محفوظ بمونه ،شیر فهم شد! 📙نشࢪ مجنون ⛔️توجہ توجہ کپے بدون ذکࢪ انتشاࢪات جایز نمیباشد ....❌❗️@Dokhtarane_parva
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای که روشن شود از نور تو هر صبح جهان روشنای دل من....♥️ حضرت خورشید سلام....🌿 『 @Dokhtarane_parva
•💙• از سرتاسر کشور باید حفاظت کرد. ۱۴۰۰/۱۲/۱۵ @Dokhtarane_parva
•💛• - هِیـوَقِـت‌نَگو‌مِحِیـط‌بَد‌‌شدہ‌مَنَم‌‌بَدشُـدَم🚶🏻‍♂..! هَـر‌چِقَـدِر‌هَـوآ‌سَـرد‌تَر‌بـٰآشہ، لِبـٰآسِت‌رو‌بِیـشتَر‌مِیڪُنۍ.. پَـس‌هَرچۍ‌جـٰآمعہ‌فـٰآسِد‌تَـر‌شُد🍂ـ! تُو‌لِبـٰآسِ‌تَقـوآت‌رو‌‌بِیشتَـر‌ڪُن🖐🏻..! 👳‍♂ 『 @Dokhtarane_parva
•❤️• دعوت شده بودیم به یک عروسی. پارچه خریدیم و برش زدم که برای مراسم پیراهن بدوزم، امافرصت نمی شد بدوزمش. شبی که عروسی بود، بی حوصله بودم. گفتم: «منصور، دیدی آخرش نرسیدم اون لباس رو بدوزم؟ دیگه نمی تونم عروسی برم.» منصور گفت: «حالا برو اتاق رو ببین، شاید بتونی بری.» گفتم: «اذیت نکن. آخه چه جوری می شه بدون لباس رفت؟» منصور دستم را گرفت و من را سمت اتاق برد. در را که باز کردم، خشکم زد. لباس دوخته شده بود و کنار چرخ آویزان بود. منصور را نگاه کردم که می خندید. از طرز نگاه کردن و خنده اش فهمیدم کار خودش است. گفت: «نمی خوای امتحانش کنی؟» با ناباوری پوشیدمش؛ کاملا اندازه بود. کار منصور عالی بود؛ خوش دوخت و مرتب. با خوش حالی دویدم جلوی آینه. به نظرم قشنگ ترین لباس دنیا بود. شهید منصور ستاری 🌱 @Dokhtarane_parva
: ✨در اصطلاح اسلامے و منطق اسلامے، جہاد این است‌کہ درمقابل دشمن انجام‌میگیرد. شما ڪار اقتصادے بڪنید برای مقابله‌ی با دشمن، میشود جہاد؛ ڪار علمے و تحقیقے بڪنید براے مقابله‌ے با دشمن، میشود جہاد؛ حرف بزنید، تبیین ڪنید برای خنثی ‌ڪردن وسوسه‌ی دشمن، میشود جہاد؛ اینہا همهہ جہاد است.پس مہم این‌است ڪہ‌ ما عرصہ‌ی جہاد را تشخیص بدهیم ڪہ در هر زمانے در چ عرصہ‌ای باید جہاد کرد؛ این خیلے مہم است. ۱۴۰۰/۱۱/۳ @Dokhtarane_parva
•🧡• ولی بنظرم کادر تدریس هم خیلی مظلوم‌ واقع شدن؛ فکر کن ۸ صبح بیدار شی برا ۴۰ آدمی که کلا خوابن ۲ ساعت حرف بزنی....😂😂 『 @Dokhtarane_parva
•🖤• - ‌‌‌‌مَحِـومـۍگَـردَد،دِلـَم‌دَرپَـرتُـوۍ‌ِدِلـدآرِمَـن عـٰاشِقآن‌رـٰادِل‌اَگربـٰآشَدفدابـٰآیَدڪُنَنِدシ..! ‌- 🤭😍 『 @Dokhtarane_parva
•💙• من تلخی برخورد صادقانه را به شیرینی برخورد منافقانه ترجیح میدهم "شهید بهشتی" 🕊 @Dokhtarane_parva
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای که روشن شود از نور تو هر صبح جهان روشنای دل من....♥️ حضرت خورشید سلام....🌿 『 @Dokhtarane_parva
•💙• بایستی در ، راه پیشرفت و تعالی مادّی ملّت از بیراهه‌ها و کج‌راهه‌ها جدا بشود. ۱۴۰۰/۱۲/۱۹ @Dokhtarane_parva
•💚• آرزوی‌صادقانه‌شهادت‌موجب‌نورانی شدن‌اندیشه‌انسان‌می‌شود ✨! ⸤استاد‌پناهیان⸣👳‍♂ @Dokhtarane_parva
•❤️• وقتی خانه می آمد، خیلی خوش رو بود. با خودش شادی می آورد. زیر لب سوت می زد؛ یک آهنگ خاصی. علامت آمدنش بود. با صدای بلند سلام می داد. بچه ها می دویدند جلو و سلام می کردند. منصور جواب آنها را داده نداده، سراغ من می آمد. هیچ وقت نمی شد من اول سلام کنم. جواب سلامش را که می دادم، با دست می زد پشتم و می رفت دنبال کارش. گاهی فکر می کردم بودنش خانه را گرم تر می کند، حتی اگر تمام مدت را از اتاق بیرون نیاید. شهید منصور ستاری✨🌱 @Dokhtarane_parva
•💛• حضرت‌آقافرمودند: هدفتان‌شهادت‌نباشد؛ هدفتان‌انجام‌تڪالیف‌فورۍوفوتی‌باشد. گاهی‌اوقات‌هست‌کہ‌اینجورتڪلیفی‌ منجربه‌شهادت‌میشود؛گاهۍهم‌به‌شهادت منتفۍنمیشود . . .🖐🏻🌱'! @Dokhtarane_parva
•🧡• فکت: شما نمیفهمید غذاتونو چقد محکم میجوید تا وقتی که اتفاقی زبونتونو گاز میگیرید😐😁 @Dokhtarane_parva
•🖤• - سـٰآ‌ل‌هـٰآسـت‌ڪه‌جَھـٰآن‌مُنقَلِـبِ‌اَز‌شـٰآگِرد‌اَسـت وآۍ‌بَـرحـٰآلِ‌عَـدوُ‌گَـر‌بِرسَد‌اُستـٰآدَشシ..!😍❤️ 😌 『 @Dokhtarane_parva
•💚• بسیاردستگیــرفقرابود و‌همیشہ‌بہ‌شخص‌فقیرے ڪہ‌ابتداےڪوچہ‌بود،ڪمڪ‌‌مےڪرد بہ‌خاطردارم‌ڪہ‌شبےبہ‌بیرون‌ازمنزل‌رفت‌ وبازگشت‌اوطولـانےشد، وقتےعلت‌راپرسیدم‌متوجـہ‌شدم پولےبراےڪمڪ‌بہ‌آن‌فقیــرنداشتہ وبراےاینڪہ‌شرمنده‌اونشــود😓، چندڪوچہ‌رادورزده‌👣 وازمسیردورترےبہ‌خانہ‌آمده‌است @Dokhtarane_parva
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۵ 🌱دل هـست بہ یاد نࢪگست مست،هنوز: خداوکیلی همه حرف‌هایش حق بود . این من بودم که بی جهت مقاومت میکردم . خواستم ضربه‌ای به او وارد کرده باشم،منتظر ادامه سخنرانی اش نماندم و رفتم به طرف گوشه خانه ویرانه ای که مقرشان بود و با وسایلم توی یک ساک دستی بود مشغول شدم . باندها و بتادین ها را جابه جا کردم و هدفم این بود که به شاهرخ بی اعتنایی کرده باشم زیر چشمی هم حواسم بود که ببینم چه می کند و دیدم وقتی بی‌اعتنایی مرا دید کنار گوش یکی از نیروهایش زمزمه کرد و از خانه بیرون زد دلم میخواست بدانم کجا رفته و چه گفته است . به هر بهانه ای که بود ردش را گرفتم همان برادری که حرف او را شنیده بود دورادور مواظبم بود ،احتمال دادم برایم محافظ گذاشته باشد می‌دانستم چه کنم توی دبیرستان معروف بودم به «مژده جرقه»، حیف صدام لعنتی با حمله وحشیانی خود نگذاشت دیپلم را بگیرم وگرنه با داشتن دیپلم اجازه نمی دادم کسی نطق کند باز خدا را شکر که همین دوره کمک های اولیه را دیده بودم و می توانستم موثر باشم . در یک لحظه که دیدم همان برادرم حافظ حواسش نیست از راه پله های خانه ویرانه بالا رفتم و خودم را به بام رساندم و گوشه دیوار مخروبه ای پناه گرفتم آفتاب کم رمق عصر مهر ماه اگرچه که گزندی نداشت اما سایر دیوار هم دلچسب بود خصوصن سایه ای که در پناه یک دیوانه زخم خورده از عدو باشد و شیرین تر اینکه بخواهید چند جوان مسلح را به همراه فرمانده سخت گیرشان سربگردانی! 📙نشࢪ مجنون ⛔️توجہ توجہ کپے بدون ذکࢪ انتشاࢪات جایز نمیباشد ....❌❗️@Dokhtarane_parva
- میگن امام حسین"علیھ‌السلام" رو غروب روز جمعه به شهادت رسوندن! ‌‌• . . 🏜غروب روز جمعه شد، یادت رفت سلام بدی حالا حالا ها باید بـُدویی... (:🚧 "؏" 『 @Dokhtarane_parva