eitaa logo
دخترانِ‌ پرواツ
906 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
24 فایل
🌱بښمِـ اللّهـ... ☺دختران پروا مِصداق دُختر خانوماییه که: • ⌠پـــیـــرو آقــاݩ⌡• پَروا ←پِیرواݩِ آقـا ✅فَقط در ایتاییم وشُعبہ دیگه اے نداریم💚 کپی از پست ها ؟ حلالتون😍😁 😁خادممون↶ ≫⋙ @Fezeh114 👀کانال دوممون ↶ ≫⋙ @Toktam_gallery_13
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی خانه رسیدم، بازهم مادر و اسرا نبودند و برایم یادداشت گذاشته بودند. چادرم را از سرم کشیدم و فوری بسته‌ی کادو پیچ را باز کردم. با دیدن چیزی که داخلش بود، تعجب کردم. جعبه ایی داخلش بود که با پارچه مخملی مشگی رو کش، و دورش با روبان پهن قرمز بسته شده بود. روی در جعبه، با همان روبان یک پاپیون نصب بود. خیلی فانتزی و شیک. "آخه این که نیاز به کادو کردن نداشت." شاید نمی خواسته جعبه مشخص باشد. با احتیاط در جعبه راباز کردم و بادیدن گلهای رز قرمزی که سطح جعبه را پوشانده بود گل از گلم شکفت. بین گلهای قرمز با چند تا گل سفید اول اسم من نوشته شده بود و میان گلها یک جعبه ی کوچیک بود.بازش که کردم از ذوق می خواستم گوشی را بردارم و حسابی تشکر کنم ولی خودم را کنترل کردم. یک زنجیر و پلاک زیبا که روی پلاک آیه ی وان یکاد نوشته شده بود. رفتم جلو آینه تا روی گردنم امتحان کنم، در لحظه پلاک چرخید و چشمم افتاد به پشت پلاک انگار چیزی نوشته شده بود. وقتی برگرداندم با سیاه قلم حک شده بود، "تولدت مبارک". همانجا خشکم زد، سرچی درمغزم کردم یادم افتاد دو روز دیگر تولدم است. از تعجب چشمهایم اندازه ی گردو شده بود. یعنی او از کجا فهمیده بود. از آویزان کردن گردن بند منصرف شدم و همانجا نشستم و به فکر رفتم. چقدر ظرافت و لطافت دراین کادو بود. نمی دانم چه مدت آنجا نشسته بودم و در افکارم غرق بودم که با صدای اذان گوشی‌ام به خودم امدم و چقدر خدا را شکر کردم که هنوز مادر واسرا نیامده اندو راحت می توانستم افطار کنم. خوراکی‌هایی که آقای معصومی برایم گرفته بود را آوردم و بعد از دعا شروع به خوردن کردم. گوشی‌ام را برداشتم تا حداقل یک پیام تشکر برایش بفرستم. دیدم پیام داده: « قبول باشه. التماس دعا.» فوری جواب دادم: – ممنون. بابت کادو دستتون درد نکنه، واقعا غافلگیر شدم. نوشت: – هدف ما هم همین بود، پس خدارو شکر که موفق شدیم. بی مقدمه نوشتم: –شما از کجا تاریخ تولدم رو می دونستید؟ ــ زیاد سخت نبود، این که اسفندی هستید حدس می زدم. چون یه اسفندی فقط می تونه اینقدر متین و خانم باشه. بعد استیکر خنده گذاشته بود. در ادامه‌اش نوشته بود، بقیه‌اش هم، جوینده یابندس. حالا شاید بعدا براتون تعریف کردم. ــ به هر حال ممنونم. خیلی زحمت افتادید. ــ در برابر مهربونی شما چیزی نیست. خدارو شکر که پسندیدید. البته دو روز دیگه تولدتونه ولی من خواستم اولین نفر باشم... لحظه‌ایی شیطان در جلدم رفت و نوشتم: –ممنون، سلیقه ی شما بی نظیره. اونم نوشت: –اون که آره شک نکنید. از این حرفش چند جور برداشت میشد کرد. از پیام خودم پشیمان شدم کاش از سلیقه اش تعریف نمی کردم. گوشی راگذاشتم کنارو رفتم نمازم را خواندم و شروع کردم به شام درست کردن. که مادر وخواهرم از راه رسیدند. با دیدن کادوی من اسرا با تعجب گفت: – هدیه ی صاحب کارته؟ پشت چشمی برایش نازک کردم و گفتم: –آره صاحب کارم داده. ــ اونوقت به چه مناسبت؟ سعی کردم خودم را بی تفاوت نشان بدهم، خیلی آرام گفتم: – واسه تشکر و این حرفها. اسرا آرام نزدیکم آمدو زیر گوشم گفت: – شبیه کادوهای ولن تاین نیست؟ شانه ایی بالا انداختم و گفتم: –چه می دونم. مامان زنجیر رابرداشت و نگاهی کردو گفت: طلاست؟ ــ بله مامان جان. انگار زیاد خوشش نیامد گذاشت سر جایش و حرفی نزد. خدارو شکر کردم که پشت پلاک را نگاه نکرد. اسرا دوباره زیر گوشم گفت: –فکر کنم مامان هم مثل من فکرمی کنه. برای تغییر دادن جو، گفتم: –مامان یه آبگوشتی پختم که نگو. مادر همانطور که به گلهای رز قرمز هلندی نگاه می کرد ودر فکر بود گفت: –دستت درد نکنه دخترم. ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva ...
موقع خوردن غذا مادر هنوزهم فکرش مشغول بود. اسرا لقمه ایی از گوشت کوبیده اش رادر دهان گذاشت و گفت: – دست پختت خیلی شبیهه مامان داره میشه ها. لبخندی زدم و گفتم: –نوش جان. –مامان نظر شما چیه؟ مادر نگاهم کرد و سرش را به نشانه‌ی تایید تکان داد و گفت: –دست پختت همیشه خوشمزه بوده. دوباره پرسیدم: –حالا چیا خریدید؟ مادر نگاهی به اسرا انداخت که معنی‌اش را نفهمیدم و گفت: – لباس و یه سری خرت و پرت دیگه. به اسرا نگاه کردم و گفتم: – رو نمی کنی چی خریدیا. اسرا سرش را با ناز تکانی داد و گفت: –شما که اصلا وقت نداری بیای ببینی. اخم ساختگی کردم و گفتم: – وا من بیام؟ تو باید خریداتو بزاری تو طبق و بیاری بگی خواهرم لطفا افتخار بدید بیایید ببینید من چه خریدم. خنده‌ی صدا داری کردو در همان حال گفت: –دیگه داری از چند سال بزرگتر بودنت سو استفاده می کنیا، حالا نمیشه تو طبق نزارم و ساده بریزم به پات؟ بالاخره مادر هم از افکارش بیرون امد ولبخندزد. بعد از شام دوباره خودم همه چیز را جمع کردم و شروع به شستن ظرفهاکردم. اسرا چیزهایی را که خریده بودند آورد گذاشت توی سالن و از همانجا گفت: – سرورم شما چرا؟ اجازه می دادید من می شستم. آخه دیروز هم شما زحمت کشیدید. گردنی برایش دراز کردم و گفتم: –همون که متوجه شدی برایم کافیست، از فردا از این خبرها نیست. بعد از شستن ظرف ها رفتم تا خرید ها را ببینم. اسرا یک مانتو فیروزه‌ایی خوشگل با روسری ستش خریده بود. کیف و کفش مشگی ستش هم قشنگ بود. یک بلوز و شلوار خانگی قرمز و سفید با دمپایی رو فرشی کرم رنگ. با لبخند گفتم: –خیلی قشنگن اسرا، مبارکت باشه. واقعا خوش سلیقه‌ایی. از تعریفم خوشش امدو گفت: – ما اینیم دیگه. مادر نگاهش را از لباس ها برداشت و به اسرا دوخت و گفت: –فردا هم نوبت توئه شام بزاری، تا من و راحیل بریم خرید. ــ من که گفتم مامان جان چیزی لازم ندارم. در ضمن این خرید عیدم یه کم برام بی معنیه. ما که طی سال خرید می کنیم، حالا چه کاریه، حتما شب عید تو این شلوغی بایدبریم خودمون رو اذیت کنیم؟ اسرا با اعتراض گفت: – تو به خرید کردن میگی اذیت؟ کلی خوش می گذره. ــ شب عید اذیته دیگه، حداقل برای من. تو این ترافیک و شلوغی، آخه چه کاریه. خریدعیدمال قدیم بودکه بنده خداها کل سال فقط یک دست لباس می خریدند ومجبوربودند شب عیداین کار رو انجام بدن تا موقع سال تحویل لباس نو داشته باشند. به نظرم شب عید فقط باید وسایل سفره هفت سین خریدکه اونم همین سرخیابونمون می فروشن. مادر به علامت تایید سرش را تکان داد. – واقعا خیلی شلوغ میشه، بخصوص وسایل نقلیه عمومی. اسرا فوری خریدهابش را جمع کردو گفت: –من برم این بحث الان اصلا به نفعم نیست. ولی راحیل با این کارت من رو از پختن شام فردا رهایی بخشیدی دمت گرم سرورم. پقی زدم زیره خنده و گفتم: –هنوز تو اون فازی بیا بیرون بابا، تموم شد. الانم لباس هات رو بپوش ببینم تو تنت چطوریه. حرفی نزد. بعد از چند دقیقه دیدم بلوز و شلوارش را با صندل هایش پوشیده و موهایش را هم که مثل موهای من تا کمرش می رسید روی شانه هایش رهاکرده. با دیدنش ذوق کردم. – وای اسرا چقدر بهت میاد، مثل فرشته ها شدی. با این حرفم یاد حرف امروز آقای معصومی افتادم که گفت: دخترها فرشته های روی زمین هستند. مادر هم با لبخند نگاهش کردو گفت: – مبارکت باشه عزیزم، خیلی قشنگه. اسرا که از تعریف ما صورتش گل انداخته بود گفت: – ممنونم، ولی الان این تعریفا از لباس بود یا از خودم. من و مادر با هم گفتیم: –هردو. واین حرف زدن هم زمان، هرسه مان را به خنده انداخت. ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva ...
دخترانِ‌ پرواツ
بسم الله الرحمن الرحیم ●#حکمت_16 شناخت جایگاه جبر و اختیار
بسم الله الرحمن الرحیم ● ضرورت رنگ کردن موها (بهداشتی،تجمل و زیبایی) 《از امام پرسیدند که رسول خدا(ص)فرمود:موهارا رنگ کنید،وخود را شبیه یهود نسازید،یعنی چه؟،فرمود:》پیامبر(ص)این سخن را درروزگاری فرمود که پیروان اسلام اندک بودند،اا امروز که اسلام گسترش یافته،نظام اسلامی استوار شده،هرکس آنچه را دوست دارد،انجام دهد. ●ترجمه : محمد دشتی اللهم عجل لولیک الفرج🌼 همانا بهترین کارها برای خداست❣ ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
. ♥️ ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
💛|• توصیه هایی برای له کردن نفـس •|💛 👇🏻👇🏻 1⃣ قبل از وضو گرفتن حتما دستشویی برین 🌀💠دستشویی قبل از وضو به تمرکز و آرامشمون تو نماز خیلی کمک میکنه ✅ 2⃣ مسواک زدن به نیت نماز ☝🏻اگه وقت ندارین یا شرایطش جور نیست با اب دهانتون رو بشورین ✅ 3⃣ با آرامش وضو بگیرین ⛔️ اینطور نباشه که شَلَپ شَلَپ آب بریزیم😒 4⃣دعاهای وضو رو بخونیم ، حتی اگه به عربی هم بلد نیستیم به فارسی بخونیم ✅ 💟 ''خدایا شکرت که آب را مایه پاکی قرار دادی نه نجاست '' ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
دخترانِ‌ پرواツ
بسم الله الرحمن الرحیم ●#حکمت_17 ضرورت رنگ کردن موها
بسم الله الرحمن الرحیم ● ره آورد شوم فرار از جنگ (سیاسی،اخلاق نظامی) و درود خدا بر او(درباره آنان که از جنگ کناره گرفتند) فرمود: حق را خوار کرده،باطل را نیز یاری نکردند. ●ترجمه : محمد دشتی اللهم عجل لولیک الفرج🌼 همانا بهترین کارها برای خداست❣ ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دخترانِ‌ پرواツ
#معرفی_کتاب زندگینامه شهیدِ مفقودالاثر، شهید ابراهیم هادی♥️ به شدّت توصیه میشه☺️ واقعا فوق الع
. زندگینامه شهید مفقودالاثر، شهید ابراهیم هادی ♥️ به شدّدّدّدّدّت توصیه میشه😍 حتما حتما حتما بخونید 🙂 ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
دلم یک جمکران میخواهد ... در هیاهوے نشستنها ، بایستم رو بروے تو و یک سلام دهم ؛ ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
8.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 گلبانگ "یا مهدی ادرکنی (عج)" 💢شب ؛ راس ساعت ۲۱؛ در سراسر کشور ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
🌸🌸🌸 عشق بازی با خدا ؟!!! استاد پناهیان : نماز ذلیل شدن انسان دم خانه ی خداوند متعال هست. نماز عشق بازی با خدا نیست ! "زوده برای ما عزیزدلم." ⭕❗✴ اونوقت من میترسم یه زمانی عشق بازی نکنی با خدا و حال نداشته باشی، به نماز بی احترامی کنی . 👇🏻👇🏻👇🏻 "نماز ادبش مهمه" من از شما میپرسم : شما نماز رو اگر بخواید غلط بخونید باطل میشه یا اشک نریزید باطل میشه ؟! خب معلومه ... اگه نماز رو غلط بخونید باطل میشه ... "پس غلط نخوندن نماز اصل نمازه " 👆🏻💠👆🏻✅ خدا میخواد چیکار کنه با ما سر نماز ؟! بگو خدایا ببین چطوری وایسادم جلوت ! خوشت اومد ؟...... ☺😍❤️ طرف گفت چطوری از نماز لذت ببرم!؟ ❗🚩❓ گفتم بنا نیست تو از نماز لذت ببری. بناست تو خوب نماز بخونی و خدا از نماز تو خوشش بیاد . بعد که خوشش اومد ممکنه ان شاءالله باهات رفیق بشه و بغلت بگیره و بعد کم کم همه چی درست بشه ... 💠💠💟💠✅ بعضیا هم هنوز هیچی نشده میخوان با امام حسین (علیه السلام) عشق بازی کنن ... تا جایی که هر گناهی دلشون بخواد انجام میدن بعدش میگن خود امام حسین مارو میبره بهشت ! راه رو اشتباهی رفتی عزیزم😚 درسته که خدا میبخشه اما بخشیدن "مربوط به خداست" و ...... "اما ما باید وظیفه ی خودمون رو انجام بدیم" لطفا هنوز هیچی نشده با خدا عشق بازی نکن باعث میشه نتونی بخوبی دینداری کنی ! و حتی باعث بی دینی شما در آینده میشه ...😔😞 💠💠🔹♦🔸 "نماز رو مودبانه و با خوف از خداوند متعال بخون" ادامه دارد... همانا برترین کارها کار برای است♥️ اللهم عجل لولیک الفرج ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva