نگاهم میکنے👀
قبل از
اینڪہ چیزی بگویم🗣
حالم را میفهمے 😌
#رفیق جانم❤️
#رفیقونه
🌱Join→↓
『 @Dokhtarane_parva 』
6.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فقط یه آرزو تو سینه دارم...!
+السلام علیک یا مهدی(عج)♥️🌱
#امام_زمان
🌱Join→↓
『 @Dokhtarane_parva 』
•🌱
خونہ ے اونی ڪہ وقتی غذا میرم خونشون
بࢪاے سالاد بشقاب جدا میاره رو خیلی دوست دارم😂😐
#خنده_حلال😂
#لبخند_بزن_رزمنده☺️
🌱Join→↓
『 @Dokhtarane_parva 』
#سیدناخامنهای:
✨بسم الله الرحمن الرحیم
خستگی ناپذیر آقای احمد جبرائیل را به ملّت فلسطین و همهی مجاهدان و فعالان عرصهی پرشور مبارزات فلسطین و همهی عناصر مقاومت در منطقهی غرب آسیا و به بازماندگان او تسلیت عرض میکنم.
این مرد شجاع پر تلاش، عمر خود را به مبارزه برای میهن مغصوب و ملت مظلوم خود گذراندند.
از خداوند برای او پاداشی جزیل میطلبم و رحمت و مغفرت الهی را برای او مسألت میکنم.
سیّدعلی خامنهای
۲۷ ذوالقعده ۱۴۴۲
۱۷ تیرماه ۱۴۰۰
#آقامونه
#مقام_معظم_دلبری
#احمد_جبرائیل
🌱Join→↓
『 @Dokhtarane_parva 』
13.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری
⛔️ قابل توجه فعالان فرهنگی و مهدوی ⛔️
از کجا بفهمیم، عیارِ #اخلاص من چقدر هست؟
ـ آیا من در جهادم؛
اهل اخلاصم یا اهل خودخواهی؟
🌱Join→↓
『 @Dokhtarane_parva 』
#مسیحاےعشق
#پارت_دوازهم
برای یک شب عالی،از اول هم اشتباه کردم که پا در مسجد گذاشتم ، مسجد و صف های نمازشان ارزانی همه یر
اُمُل ها،
مهمانی های شاهانه هم برای ما
شال قرمز روی سرم می اندازم،موهایم را بیرون میریزم،پالتوی خزدار مشکی ام را میپوشم،کیف
کوچک قرمزم را دست میگیرم و از اتاق خارج می شوم.
بابا در حیاط منتظر ماست،مامان جلوتر از من از خانه بیرون میرود،من کمی جلوی آینه قدی مان
میایستم و خودم را برانداز میکنم. رنگ سرخ لب هایم به جنگ سفیدی پوستم دویده،از حق
نگذریم واقعا زیبا شده ام..به سبک مانکن های ایتالیایی کیفم را دست میگیرم و از خانــه خارج
می شوم. مامان و بابا در ماشین منتظر من هستند،کمی سردم میشود،پاتند میکنم تا زودتر به
آنها برسم،ناگهان زیر پایم خالی میشود و با سر میافتم روی سنگفرش های حیاط.
❤
فاطمـــــه لیوانش را با هیجان روی میز میکوبد: چی شد؟ افتادی؟
سر تکان میدهم :اوهوم ،با کله افتادم زمین
:_خب چی شد؟
:_رفتیم بیمارستان،پام شکسته بود،دو ماه تموم،تا عید تو گچ بود!
:_نه؟!
:_آره
:_پس یعنی مهمونی نرفتی؟
:_نه،بعدا دوستای مامانم براش تعریف کردن که تا خود صبح زدن و رقصیدن،فاطمه من
مطمئنم خدا خیلی دوسم داشته
پامو شکســـــت تا به اون جهنم وا نشه،با اون حالی هم که من داشتم،مطمئنم یه بلایی سر خودم
میآوردم..
:_خدا واقعا دوست داره نیکی
چند تقه به درمیخورد،فاطـمه برمیگردد: بفرمایید تو
مادر فاطــمــه در حالی که ظرف میوه را در دست دارد وارد میشود،به احترامش بلند میشوم.
با دست اشاره میکند:بشین دخترم،بشین خواهش میکنم.
ممنون میگویم و می نشینم. میگویم:واقعا منزل خیلی قشنگی دارید خانم زرین
مادرفاطمه میخندد،پس فاطمه این همه زیبایی را از مادرش به ارث برده:نظر لطفته عزیزم،با
چشمای قشنگت میبینی. بفرمایید،بردار نیکی جان،من برم که شما راحت
باشید،فاطمه،مامان،کارم داشتی صدام کن.
مادر فاطمه میرود،فاطمه در بشقابم میوه میگذارد و میگوید:خب بعدش چی شد؟
:_بعدش....
روزهای گذشتــه،در برابر چشمانم جان میگیرند.
❤
لپ تاب را زیر بغلم میزنم،عصا را برمیدارم و مثل پنگوئن شروع به راه رفتن میکنم،می خواهم از
جلوی اتاق رد شوم،مامان مشغول ماسک گذاشتن روی صورتش،متوجه ام میشود:نیکی کجا
میری؟این همه این پله ها رو باال پایین نکن،بگیـــــر بشین
:_حوصله ام سررفته،میرم حیاط یه دوری بزنم.
:_ژورنال ها رو دیدی؟لباساتو انتخاب کـــردی؟
جلوی پله ها میرسم،به اندازه ی پایین رفتن از اورست سخت به نظر می رسد. نفسم را بیرون
میدهم و بلند میگویم:نــــه فعلا
پله ی اول به خیر میگذرد.
مامان هم بلند،از همان اتاق جوابم را میدهد:زودتر انتخاب کن،ژیلا جون که میره دوبی برامون
بیاره. ما کــه بــه خاطر پای تو نتونستیم امسال بریم
پله ی پنجم را به سختی پایین میروم:تقصیـــر من چیه مامان؟خودتون میرفتید ......
مامان جوابم را نمیدهد،مطمئنا نشنیده وا حتما جواب میداد،حتما میگفت:من گفتم بریم،بابا
قبول نکرد..
من هم میگفتم:بابا از تو خیلی مهربون تره مامان
مامان هم میگفت :تقصیر خودشه، من بچه رو میخواستم چیکار؟ اگه مسعود اصرار نمیکرد.....
بیست و پنج پله ی باقی مانده،با جان کندن تمام میشوند،همین که پایم بــه پارکــت های طبقه ی
هم کف میرسد،انگار بال میگشایم،شنلم را روی دوشم جابه جا میکنم،لپ تاب را سفت میگیرم
و وارد حیاط میشوم... از سنگفرش ها میگذرم ، به طرف حیاط پشتی میروم. از خانه ی همسایه
صدای جر و بحث میآید،تازه عروس و دامادی هستند که همیشه با هم دعوا می کنند.
روی تاب مینشینم،سوز آخرین روزهای اسفند به جانم می نشیند،زمستان آخرین تالش هایش
را برای خودنمایی میکند،اما بوی بهار،مست کننده جان را نوازش میدهد.
صدای شکستن چیزی از خانه همسایه میآید،زیر لب میگویم:خب مگه مجبور بودید با هم
ازدواج کنید....
لپ تاب را روشن میکنم و زیر لب حرف خودم را تایید میکنم:والا
داخل مستطیل سفید مرورگر مینویسم:نهج البلاغه
شروع میکنم به غر زدن:آخه اینم موضوع بود به ما گفتی؟؟
صفحه ای را باز میکنم،بدون خواندن متن،کپی میکنم و درون صفحه ی وُرد،مینشانمش.
بالای صفحه مینویسم:
نهج البلاغه
تحقیق و پژوهش از نیکی نیایش
دلم برای وبلاگ نویس بیچاره،میسوزد!
آخر مطلب،برای خالی نبودن عریضه مینویسم:
باتشکر از زحمات سرکارخانم فرزانه
دبیر محترم درس دین و زندگی
پیرزن غرغروی مغزم بیدار شده است:بـــله،درس شیرین و با محتوا و بسیـــار دوســت داشتنی
دینی!
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva
#مسیحاےعشق
#پارت_سیزدهم
قسمت تصاویر مرورگر را باز میکنم،تحقیق کـه بدون عکس نمیشود.
نگاهی َسر َسری به تصاویر میاندازم،از گل و بوته ی یکی از عکس ها خوشم میآید،ولی کیفیت
عکس پایین است و مجبور میشوم،صفحه ی وبالگش را باز کنم.
عنوان وبالگ،تنم را میلرزاند:
من یک مسلمان هستم
اسلام کامل است و من نیستم،هر خطایی که از من ســر زد،به من نسبت دهید،نه به دینم.
مثل برق گرفته ها به روبه رو خیره می شوم.
دوباره جمله را می خوانم.دوباره و دوباره....چیزی درون قلبم تکان می خورد.
چقدر زود دل کندم از نوبهار جوانه زده در قلبم..من خطای یک مسلمان را به پای اسالم نوشتم...
پایین تر،حدیثی نوشته کـه باز هم به فکــر وادارم میکند:
هر كس خودش را بهتر از ديگران بداند، او از متكبران است. حفص بن غياث مى گويد: عرض
كردم: اگر گنهكارى را ببيند و به سبب بى گناهى و پاكدامنى خود، خويشتن را از او بهتر بداند
چه؟ فرمودند: هرگز هرگز! چه بسا كه او آمرزيده شود اما تو را براى حسابرسى نگه دارند، مگر
داستان جادوگران و موسى عليه السالم را نخوانده اى؟
کاش،پیرزنی که ادعای بندگی میکرد،این حدیث مولایش را میخواند،تنم میلرزد،دنیا در برابر
چشمانم روشن میشود،چرا حق دانستن را از خودم سلب کردم،چرا بـه واسطه ی اشتباه یک
نفر،جان خودم را در آتش جهــل سوزاندم... آرام،با دستان لرزانم،از گوشه ی صفحه مداحی ای که
چند ماه پیش دانلود کرده بودم،انتخاب میکنم...
صدای مداح جان می بخشد به روحم:
حسیــــن من
بیا و این دل شکستـــه را بخـــــــــر. .....
****************************
بلندترین مانتو ام را میپوشم،رنگ بنفش روشن دارد و بلند است و کمی گشاد
از مزون ژیلا،دوست مامان خریدم،نه به خاطر پوشیدگی ،فقط به خاطر مدل و رنگ جذابش.
تصمیم گرفــتـه ام این بار بدون هیچ قضاوت و پیش داوری به مطالعه و تحقیق بپردازم.. آنقدر
هم قوی باشم تا هیچکــس نتواند باعث اخلال در کــارم شود.. در این کار هم بسیار مصمم
هستم.
هوای خوب اواخر فروردین،ریـــه ام را مینوازد، میخواهم از خانــه خارج شوم کــه مامان صدایــم
میزند:نیکی کــجــا میری؟؟
صدایم را صاف میکنم:می رم یه ســـر تا کــتاب فروشی مامان.
:_باشـه فقط شب مهمونی دعوتیما،زود بیا کــه باید آماده بشی
پوفی میکنم و میگویم:باشـه خداحافظ
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva
💖🕊
صلوات خاصه امام رضا علیه السلام:
اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.🌹🍃
🌱Join→↓
『 @Dokhtarane_parva 』
.
♥السلام علیک یا ابا صالح المهدے♥
❣#قرار_شبانہ❣
✨بسماللهالرحمنالرحیم✨
🕊اِلـهی عَظُمَ الْبَلاءُ،وَبَرِحَ الْخَفاءُ،وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ،وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ،وَمُنِعَتِ السَّماءُواَنْتَ الْمُسْتَعانُ،وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى،وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِوالرَّخاءِ؛اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد ،اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْناطاعَتَهُمْ ،وَعَرَّفْتَنابِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم،فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاًعاجِلاً قَريباًكَلَمْحِ الْبَصَرِاَوْهُوَاَقْرَبُ؛يامُحَمَّدُياعَلِيُّ ياعَلِيُّ يامُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُماكافِيانِ،وَانْصُراني فَاِنَّكُماناصِرانِ؛
يامَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ،اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني،السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ،الْعَجَل،يااَرْحَمَ الرّاحِمينَ،بِحَقِ مُحَمَد وآلِهِ الطاهِرین🕊
🌱Join→↓
『 @Dokhtarane_parva 』
#ختم_صلوات_شبانه 🌸💕
۵ صلوات به نیت رفیق شهیدت، هدیه به خانم حضرت زهرا سلام الله علیها ☺️💜
برای تعجیل در فرج آقا امام زمان عج🌿💚
🌱Join→↓
『 @Dokhtarane_parva 』