eitaa logo
دخترانِ‌ پرواツ
924 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
24 فایل
🌱بښمِـ اللّهـ... ☺دختران پروا مِصداق دُختر خانوماییه که: • ⌠پـــیـــرو آقــاݩ⌡• پَروا ←پِیرواݩِ آقـا ✅فَقط در ایتاییم وشُعبہ دیگه اے نداریم💚 کپی از پست ها ؟ حلالتون😍😁 😁خادممون↶ ≫⋙ @Fezeh114 👀کانال دوممون ↶ ≫⋙ @Toktam_gallery_13
مشاهده در ایتا
دانلود
به‌نام‌خدای‌سیدعلی‌خامنه‌ای♥️🌱
... 🍃آیت الله مرعشی نجفی(ره):سفارش میکنم پیوسته با طهارت و وضو باشید که سبب نورانیت باطن و برطرف کننده آلام و اندوه هاست. 🌱Join→↓          『 @Dokhtarane_parva
•🌱 زندڱے هنوز قشنگیاشو داࢪه حالا نمیخوام اسم ببرم مثلا اعضا همین دختࢪان پࢪوا کانال😎❤️ 🌱Join→↓ 『 @Dokhtarane_parva
هدایت شده از ریحانه
بیانات خطبه عقد.mp3
23.43M
⬇️ فایل صوتی بیانات پیش از قرائت خطبه عقد در تاریخ 11 فروردین 1356 ❣️ @khamenei_Reyhaneh
هدایت شده از روضه فکر
رفیق سواد رسانه یعنی اینکه گول بازی هلیا و امثالهم رو نخوری !! اینقدری که رو قمه کشی یه دختر داره مانور داده میشه رو چاقو خوردن یه پسر واسه کم نشدن یه تار مو از سر ناموس مردم داده شد؟؟ 『 @refighegomnam
هدایت شده از روضه فکر
‏میگن فشار و محدودیت هلیا رو عقده‌ای کرده ، درصورتی که دختران دهه ۶۰ و ۷۰ که تو فشار و محدودیت بیشتری بودن نسبت به دهه هشتادی ها که با کنسرت، ساپورت، پاچه آب‌رفته و دابسمش و رقص و اینستاگرام بزرگ شدن انحرافات و فساد کمتری دارن ... هلیا دقیقا محصول ولنگاری و آزادی بی حد و مرزه !! ؟! 『 @refighegomnam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مسجد تقریبا خالی شده است... هیچکس نیست. آرام چادر را درمیآورم و به فهیمه میدهم. :+ممنــون :_اگــه دوس داری پیشت بمونه :+نه،ممنون. راستی حرفات خیلی قشنگ بود،مرسی که وقت گذاشتی :_عزیزدلــم،اگــه بازم کارم داشتی بیا همینجا،موقع اذان اینجام. :+ممنون،خداحافظ :_خداحافظ آرام و با طمأنینه از ساختمان خارج میشوم،ســر ظهــر است و همه جا خلوت است... میخواهم از مسجد خارج شوم کـه نگاهم به آخوندی می افتد که با دوستانش از ساختمان مسجد خارج میشود، چقدر قیافه اش آشناست... چقدر شبیه سید جواد استــ ...چشم تیز میکنم،خودش است.. پس او طلبـــه بوده است... دوستانش هم شبیه خودش هستند،هم سن و سال او،با تیپ های شبیه او،فقط او عبا و عمامه دارد و آن ها نــه.. دوستانش سر به ســرش میگذارند،عمامه ی مشکی اش را مرتب میکند،یکی از پسرهای همراهش میگوید :سید پس کی شیرینی معمم شدنت رو میدی؟ دیگری جوابش را میدهــد:گذاشتــه با شیرینی عروسیش بده. و همه میخندد،به خودم میآیم،من هم لبخند روی لبم نشسته. از مسجد بیرون می آیم،چقدر جمع دوستانه شان صمیمی بود... یعنی مذهبی ها،خشـــــک و بی روح نیستند؟؟ حــرف های فهیمه را با خودمـ مرور میکنم،به عشق خدا،برای خدا.... ناخودآگاه دست می برم و شالم را جلــو میکشم، موهایم بیرون نبود،خدارا شکــــــر ❤ با صــــدای تلفـن از جا میپرم،دو روز است کـه از فاطــمه بی خبرم. صــدای گــرفتــه ی فاطــمـــهـ در گوشم میپیچید؛ :_الـــو نیکی؟ :+فاطــمـــه؟خودتی؟سلام،کجایـــی پس تو؟ تلخ میخندد؛ :+تــو خوبی؟چرا چیزی نمیگی فاطمه؟چیزی شده؟ چـرا صــــــداتـــــ گــرفـــــتـــه؟ صدای بغض دارش در ســـــرســــرای گوشم میپیچد مثل خواهــر نداشته ام دوستش دارم و غصـه اش ناراحتم میکند. :_نیکــــی....پــدربزرگـــــم....پدربزرگم فوت کرده.. و پشت بندش گــریه میکند. من هم گریه ام میگیرد. :+فاطــمــه،عزیزم،خدا رحمتشون کـنه،کجایی تو؟ :_خونـه ی خودمون،میتونی بیای؟ :+آره آره حتما...زود خودمو می رسونم. کتابم را می بندم و بـه سرعت به طـرف هــال میروم،مامان مشغول تمــاشـــای یکی از سریال های ترکی است. میگویم:مامان؟ به طرفم برمیگردد. :_پدربزر گـــ دوستم فوت کرده،میتونم برم پیشش :+بــرو،فقط رسیــدی به منیــر زنگ بزن طبق عــادت معمــول،حتی نگرانی اش را به زبان نمیآورد، جمله اش مثل پتک بر سرم مینشیند: به منیر زنگ بزن.... دلم میگیرد از این همه تنهایی :_چشم به طــرف اتاقم پـرواز میکنم و اشک هایم را با سر انگشت می گیرم. مانتوی جلوبسته ی مشکی میپوشم،بلند است و پوشیده. شال مشکی ام،با خال های طالیی را سرم میکنم،لبنانی،مدل مورد عالقه ام. شماره ی آژانس را میگیرم. چادرم را داخل کیفم پنهان میکنم و از اتاق بیرون میروم. مامان نگاهش را از باال تا پایینم میگرداند و سری به نشانه ی تاسف تکان میدهد. از خانه بیرون میزنم،هوای اسفندماه،استخوان هایم را میسوزاند. بیرون از خانـهـ چادرم را ســر میکنم. آژانس جلوی پایم ترمز میکند ، سوار می شوم و آدرس خانه ی فاطمه را میدهم. خانه شان نزدیک است،هم به خانه ی ما،هم به همان مسجدی کـه همیشه میروم،از چهارسال پیش. فاطمه یک پیراهن ساده ی مشکی به تن کرده، صدای گرفته و گودی زیر چشمانش حکایت از این دارد که خیلی گریه کرده. دستش را میگیرم،لبخند کمرنگی روی لب هایش مینشیند. :_من خیلی متاسفم فاطمه جان،خدا رحمتشون کنه :+مرسی عزیزم بغض میکند. :+خیلی دوسش داشتم نیکی :_عزیزدلم فاطمه بغلم میگیرد و گریه میکند،من هم گریه ام میگیرد. سرش را از شانه ام برمی دارد. :+میخوای عکسشو ببینی؟ :_اگه ناراحتت نمیکنه فاطمه بلند میشود و چند لحظه بعد،با قاب عکسی برمیگردد. :+این مال سیزده به در پارساله،مامان بزرگ و بابابزرگ با همه ی نوه ها. پدربزرگ فاطمه،با چهره ای مهــربان و نورانی کنار مادربزرگش نشسته و نوه هایش دور و برش را گرفته اند. ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
چهره ی فاطمه و محسن را تشخیص می دهم،کنار هم ایستاده اند. دختری نوزده،بیست ساله کنار فاطمه ایستاده. :_این کیه فاطمه؟ :+فرشته،دخترخالم،این محمدحسنه،برادر بزرگتر محسن که خب برادر منم میشه انگشت میگذارد روی پسری که از بقیه بزرگتر به نظر می رسد،بیست و سه،چهار ساله. :+اینم احسانه،برادر کوچکمون احسان هم حدودا یازده،دوازده ساله است.... فاطمه بغ کرده،باید او را از این حال و هوا دربیاورم._:چی شد که اومدی خونه؟تنــها اومدی؟ :+نه با محسن اومدم،اومدم یه دوش بگیرم،لباسامو عوض کنم . :_پس من مزاحم شدم.. :+نه بابا،این حـــرفا چیه؟؟اومدنت خیلی آرومم کرد)میخندد(خواهریم دیگه؟دوقلو؟ :_آره دیــگه. دستم را فشار میدهد،خیلی بهم ریخته است... :+فـــردا،مراسـم سومشه،مسجد محله مون،میای دیگه؟البته اگه زحمتی نیست :_معلـــومه که میام،گفتی همین مســجد ؟ :+آره،چطور؟ :_من گاهی میام اینجا واسه نـمـاز. :+جدی؟منم پنجشنبه ها و جمعه ها میرم . از سر ناچاری می خندم :_پس دیگه راستی راستی دوقلوییم. ❤ فاطمه سرش را روی شانه ام گذاشته و با هم گریه میکنیم. کسی صدایش میزند،بلند میشود،اشک هایش را پاک میکند و میگوید:ببخشید الان میام امروز،مراسم سومین روز درگذشت پدربزرگ فاطمه است. به در و دیوار مسجد خیره میشوم. اینجا برای من حکم زادگاه را دارد. فاطــمـــه با دختری به طرفم میآید.میشناسمش،همان دختری است که دیروز عکسش را نشانم داد ؛فرشته . بلند میشوم . :_نیکی جون،این دخترخالمه،فرشته. با فرشته دست میدهم،به گمانم یکی دو سالی از ما بزرگتر باشد. میگویم:خیلی از آشناییتون خوشبختم،تسلیت میگم امیدوارم غم آخرتون باشه. زیرچشم هایش،گود افتاده. لبخند کمرنگی میزند :مرسی،من تعریف شمارو خیلی از فاطمه شنیدم،ان شاء الله تو شادی هاتون جبران کنیم،زحمت کشیدید،من بازم میرسم خدمتتون. مرسی که حواستون به فاطمه هست. لبخند میزنم. فرشته میرود و با فاطمه مینشینیم. خانم ها گاهی میآیند،به فاطمه تسلیت میگویند و می روند. روح مسجد صدایم میزند،به یاد متولد شدنم.... ❤ گیجم،نمیدانم چه میخواهم بکنم.... حتی نمیدانم که با پدر و مادرم صحبت کنم یا نه... نگرانی ها و سردرگمی هایم پایان ندارد... صدای منیرخانم میآید :نیکی خانم..خانم جان تشریف بیارید شام حاضره. بلند میشوم،موهای آشفته ام را مــرتب میکنم و به طرف نهارخوری میروم. مامان و بابا پشت میز نشسته اند و منتظر من هستند.هیچکس در خانه ی ما حق تنها غذاخوردن را ندارد و تا جمع سه نفره مان کامل نشود کسی دست به میز نمی برد. روی صندلی ام مینشینم،اشتهایی به غذاخوردن ندارم. سکوت جمع و صدای قاشق و چنگال دیوانه ام میکند،با غذایم بازی میکنم. دوست دارم زودتر به اتاقم پناه ببرم،به غار تنهایی هایم مامان متوجه میشود :چی شده نیکی؟ :+اشتها ندارم مامان :_به احترام کسایی که دارن غذا میخورن باید غذات رو بخوری... :+ولی من اصال... :_حـرف نباشه نیکی بابا آرامـ میگوید:کاریش نداشته باش عزیزم،غذا خوردن که زورکی نیست و به من چشـمک میزند ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
. ♥السلام علیک یا ابا صالح المهدے♥ ❣❣ ✨بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم✨ 🕊اِلـهی عَظُمَ الْبَلاءُ،وَبَرِحَ الْخَفاءُ،وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ،وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ،وَمُنِعَتِ السَّماءُواَنْتَ الْمُسْتَعانُ،وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى،وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِوالرَّخاءِ؛اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد ،اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْناطاعَتَهُمْ ،وَعَرَّفْتَنابِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم،فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاًعاجِلاً قَريباًكَلَمْحِ الْبَصَرِاَوْهُوَاَقْرَبُ؛يامُحَمَّدُياعَلِيُّ ياعَلِيُّ يامُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُماكافِيانِ،وَانْصُراني فَاِنَّكُماناصِرانِ؛ يامَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ،اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني،السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ،الْعَجَل،يااَرْحَمَ الرّاحِمينَ،بِحَقِ مُحَمَد وآلِهِ الطاهِرین🕊 🌱Join→↓ 『 @Dokhtarane_parva
🌸💕 ۵ صلوات به نیت رفیق شهیدت، هدیه به خانم حضرت زهرا سلام الله علیها ☺️💜 برای تعجیل در فرج آقا امام زمان عج🌿💚 🌱Join→↓ 『 @Dokhtarane_parva
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به‌نام‌خدای‌سیدعلی‌خامنه‌ای♥️🌱
‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ .پسراول‌گفت: مادر،اجازه‌هست‌‌برم‌جبہہ؟ گفت‌:بروعزیزم... رفت‌و؛والفجـرمقدماتےشہیدشد': ⟦ •🧔🏻• پسردوم‌گفت: مادر،داداش‌ڪہ‌رفت‌من‌هم‌برم!؟ گفت‌:بروعزیزم... رفت‌وعملیات‌خیبرشہید‌شد': ⟦ •🧔🏻• همسرش‌گفت‌: حاج‌خانوم‌بچہ‌هارفتند،ماهم‌بریم‌ تفنگ‌بچہ‌هاروےزمین‌نمونہ . . رفت‌وعملیات‌والفجر۸شہیدشد': ⟦ •🧔🏻• مادربہ‌خداگفت:☝️🏽 همہ‌دنیام‌روقبول‌ڪردے، خودم‌روهم‌قبول‌ڪن... رفت‌ودرحج‌🕋خونین‌شہید‌شد🥀 ⟦ (:'🧕 ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ...(:؟! ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌱Join→↓ 『 @Dokhtarane_parva
گفتـــم: ببیــــنم‌توےدنــیاچه‌آرزویےداری؟» قدرےفڪرڪردوگفت: «هیچی» گفتم: یعنےچۍ؟مثلاًدلت‌نمیخوادیه‌ڪاره‌اےبشۍ،ادامه‌ تحصیل‌بدےیاازاین‌حرفهادیگہ؟! گفت: «یه‌آرزودارم.ازخداخواستم‌تاسنم‌ڪمه وگناهم ازاین‌بیـشترنشده،شهیدبشم.» 🌱Join→↓ 『 @Dokhtarane_parva
‌ ‌ 🌱 علیه‌السلام: ✨اذا قامَ القائمُ لایبقی اَرضٌ اِلاّ نُودِیَ فیها شَهادَةُ "اَن لااله اِلاّ اللهُ و أَنّ مُحمداً رسولُ الله صلیّ الله علیه و آله و سلم". ♥️زمانی که حضرت قیام می‌کند سرزمینی باقی نمی‌ماند جز اینکه ندای (رسای) شهادتین «لا اله الاالله محمد رسول‌الله(صلی‌الله علیه و آله)» از آن برخواهد خواست. 📚 (بحارالانوار،‌ ج 52، ص 340) 🌱Join→↓          『 @Dokhtarane_parva
- بہ‌سوریہ‌کہ‌اعزام‌شده‌بود‌بعضۍ‌شب‌ها‌ با‌هم‌در‌فضای‌مجازۍ‌چٺ‌میکردیم💬• بیشتر‌حرفهایماݩ‌احوالپرسۍ‌بود🌱• اوچیزی‌مینوشت‌ومن‌چیزی‌مینوشتم✨• و‌اندڪ‌‌آبۍ‌میریختیم‌بر‌آتش‌دلتنگۍ‌ماݩ🙃• روزهای‌آخر‌ماموریتش‌بود🍂• گوشۍ‌تلفن‌همراهم‌را‌ڪہ‌روشن‌کردم📱• دیدم‌عباس‌برایم‌کلۍپیام فرستاده‌است!♥• وقتۍ‌دیده‌بود‌ڪه‌من‌آنلاین نیستم؛ نوشتہ‌بود: آمدم‌نبودۍ؛‌وعده‌ۍ‌ما‌بهشت..🙂!• بہ‌روایت‌همسرشہید🌿 🌱Join→↓ 『 @Dokhtarane_parva
•°🌱 ♦️راه کربلا باز شد 🔹پس از ابلاغیه وزارت بهداشت عراق برای پذیرش زائران ایرانی، ستاد کرونای کشورمان نیز با تشرف زائران به عتبات با رعایت نکات بهداشتی و محدود و البته به صورت هوایی موافقت کرد و به این ترتیب سفر به عتبات به زودی از سرگرفته می‌شود 🔹 زائران کمتر از ۶۰ سال که بیماری زمینه‌ای ندارند، با داشتن جوابیه آزمایش منفی PCR می‌توانند به صورت هوایی به عتبات اعزام شوند. اعزام نشدن از شهرهای قرمز و نارنجی نیز از دیگر شروط سفر به عتبات است/ فارس 🌱Join→↓ 『 @Dokhtarane_parva
۱:۱۱
هدایت شده از روضه فکر
خواهشا ارزش خانم هارو در حد مانکن پشت ویترین تو خیابون نیارید پایین ... خانم ها مانکن مد نیستند بلکه دلیل خلقت عالم هستی هستند !! هرچند ارزش هر فرد رو خود اون نفر تعیین میکنه .. @refighegomnam