مردی به خدمت امام صادق علیهالسلام آمد و عرضه داشت: من مرتکب گناهی شدهام.
#امام_صادق علیهالسلام فرمود: خدا میبخشد.
آن شخص عرضه داشت: گناهی که مرتکب شدهام خیلی بزرگ است.
امام فرمود: اگر به اندازه کوه باشد خدا میبخشد.
آن شخص عرضه داشت: گناهی که مرتکب شدهام خیلی بزرگتر است.
امام فرمود: مگر چه گناهی مرتکب شدهای؟
و آن شخص به شرح ماجرا پرداخت.
پس از اتمام سخن امام صادق(علیهالسلام) رو به آن مرد کرد و فرمود: خدا میبخشد، من ترسیدم که نماز صبح را قضا کرده باشی.
#نماز_صبح
🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva 』
#ثواب_یهویی
۵ بـــار بگـــو
اللهــــم عجـــل لولیــک الفــرج بــه حــق زینــب❤️🌱
و ثوابش هدیـــه به حضـــرت زهرا سلـــام اللـــه علیـــها🙃
🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva 』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃
عشق ما حسـیݩ (؏) ❤️
حَسبُنا حسیـن
اربعین منو برگردون کربلا حسین 💔🙃
#اربعین
🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva 』
💫
واڪنش مامان من وقتے ناࢪاحتم :
چیہ ولت ڪرد رفت اینجوࢪے غمبرک
زدے. 🙄🙂
واکنش مامانم وقتے شاد میزنم :
چیشد دوباࢪه چی بهـت گفتہ اینجورے شادی هان؟ 😶🙃💔
#خنده_حلال😌
#لبخند_بزن_رزمنده
🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva 』
#سیدناخامنهای:
✨امروز ما اگر میخواهیم در میدان علم پیش برویم، در میدان سیاست پیش برویم، در میدان اقتصاد پیش برویم، اگر میخواهیم کارهای بزرگ انجام بدهیم، احتیاج داریم به جرئت و اعتمادبهنفسی که انقلاب به یک ملّت میدهد و به ما داد. آن جرئت و اعتمادبهنفس را از بین نبرید، آن را تضعیف نکنید. امروز ملّت ایران به آن اعتمادبهنفس نیاز دارند؛ امروز هم جوان ما آماده است برای اینکه در راههای بزرگ، در کارهای بزرگ سینه سپر کند، وارد بشود، وارد میدان بشود؛ من عرض میکنم ما در داخل کشور میلیونها جوان داریم که اگر تجربهای مثل تجربهی سالهای ۶۰ برای کشور پیش بیاید، قطعاً اینها با کمال قدرت، با کمال عزّت نفس، با کمال دلاوری و عزم وارد میدان میشوند و کشور را حفظ میکنند و نگه میدارند.
۱۳۹۶/۰۳/۱۴
#انقلاب #آقامونه
🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva 』
#دوشنبههاۍامامحسنے💚
ما با حسـن بھ عشق حسیـن آشـنا شـدیم
ما از مدینھ راهۍ ڪࢪب و بلا شـدیم✨
🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva 』
.
♥السلام علیک یا ابا صالح المهدے♥
❣#قرار_شبانہ❣
✨بسماللهالرحمنالرحیم✨
🕊اِلـهی عَظُمَ الْبَلاءُ،وَبَرِحَ الْخَفاءُ،وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ،وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ،وَمُنِعَتِ السَّماءُواَنْتَ الْمُسْتَعانُ،وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى،وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِوالرَّخاءِ؛اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد ،اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْناطاعَتَهُمْ ،وَعَرَّفْتَنابِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم،فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاًعاجِلاً قَريباًكَلَمْحِ الْبَصَرِاَوْهُوَاَقْرَبُ؛يامُحَمَّدُياعَلِيُّ ياعَلِيُّ يامُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُماكافِيانِ،وَانْصُراني فَاِنَّكُماناصِرانِ؛
يامَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ،اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني،السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ،الْعَجَل،يااَرْحَمَ الرّاحِمينَ،بِحَقِ مُحَمَد وآلِهِ الطاهِرین🕊
🌱Join→↓
『 @Dokhtarane_parva 』
قیافہ من وقتے
زمیـن خوردݩ کوچیڪ رفیقم
منجر بہ شکستگے پاش میشہ و باید دوماه
توے گچ بمونہ😂💔😐
#خنده_حلال😌
#لبخند_بزن_رزمنده
🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva 』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آمریکا همان آمریکاست!
فقط سلاحش عوض شده!
تاریخ خباثتهای آمریکا علیه ژاپن.
#آمریکا
🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva 』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨
تو ببینے ام مࢪا بس🙂
اگࢪ عالمیݩ نبیند
رسد آدمے بہ جایے ڪہ
جز حسین نبیند👀
#امام_حسین
🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva 』
#سیدناخامنهای:
✨ بارها افراد خیرخواه و دلسوز گفتهاند و بنده هم تأیید میکنم که تحریم در موارد بسیاری به سود کشور است، به سود ملّت ایران است، این را افراد دلسوز و علاقهمند و مطّلع بیان میکنند. بله، تحریم یک مشکلاتی را ایجاد میکند؛ تحریم مبادلات بانکی، تحریم نفتی و غیره ممکن است یک مشکلاتی را به وجود بیاورد امّا در نهایت به نفع کشور است.
۱۳۹۸/۲/۸
#آقامونه #تحریم #ایران_مقتدر
🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva 』
🔴 ویزای سفر اربعین رایگان است
معاون عتبات عالیات سازمان حج و زیارت:
🔸مقرر شد در صورت پذیرفتن عراق، اعزام زائران برای اربعین با رعایت پروتکلهای بهداشتی صورت گیرد.
🔸درباره تعداد زائران صحبتی نشده است زیرا عراق هنوز هیچگونه دستورالعملی بهصورت رسمی صادر نکرده است.
🔸ویزا طبق توافق گذشته دو کشور، رایگان خواهد بود؛ اگر قرار به اعزام زائران باشد طی دو روز میتوان برای ۵۰۰ هزار نفر ویزا صادر کرد.
🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva 』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 #اســـتاد_پناهیـــان: 💢
گاهــے باید بہ جاے تعقیــبات نماز صفحــات خوب فضاے مجــازے را لایـڪ ڪــنیم.👍
🔸نقطــہ قــوت دشمن در عرصــہ تبلیغــات "هماهنگـے" و ضعــف ما "عدم هماهنــگے" است.
#فضای_مجازی
🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva 』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شاید باورتان نشود که این موارد باعث ناباروری میشود!
🔹میزان ناباروری در زوجین ایرانی طی ۲۵ سال اخیر بیش از ۳ برابر افزایش یافته! اما برخی از عوامل این ناباروری در میانه توده مردم، کاملا ناشناخته است.
🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva 』
#سیدناخامنهای:
✨ یکی از مسئولین کشور میگفت که در یک جلسهی خارجی، یک نفر از سیاستمداران خارجی به ما میگفت آقا! شما در دوران تحریم توانستید این همه سلاحهای مدرن تولید کنید؛ خیلی تواناییِ شما بالا است؛ با اینکه تحریم بودید توانستید یک چنین کارهای بزرگی انجام بدهید؛ اگر تحریم نبودید، چه کار میکردید. این آقا میگفت: به او گفتم اگر تحریم نبودیم، این کارها هیچ کدام انجام نمیگرفت؛ درست هم گفته. تحریم موجب میشود که ما به خودمان مراجعه کنیم، دنبال تولید [برای تأمین] نیازها از درون خودمان باشیم، ابتکارات خودمان را شناسایی کنیم، بشناسیم.
۱۳۹۸/۲/۸
#آقامونه #تحریم #ایران_مقتدر
🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva 』
•°🌱
#سلام_امام_زمانم
سلامبرتو
ایمولاییڪہدستگیردرماندگانی.
بشتاباۍپناهعالم
ڪہزمینوزماندرماندهشده!
السَّلامُعَلَیکَاَیُّهَاالعَلَمُالمَنصوبُ
...وَالغَوثُوَالرَّحمَةُالواسِعَةُو
-سلامبرتواۍپرچمبرافراشته
سلامبرتوایفريادرس
وایرحمتگسترده..♥️
#اݪسلامعلیڪیابقیةاللھ..🌱
🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva 』
✨
هࢪ وقـت دیدید کاناݪ ساڪتہ
رمان نمیذاࢪیم
بدونید ادمینا پیش همن
یا دارن خوش میگذࢪونن 😁
#صرفا_جهت_اطلاع
🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva 』
#خاطـره
خیلیایندرواوندرزدکهبرهولیجورنمیشد
رفتهبودسپاهبستنشستهبودخیلی
اصرارکردحتیگفتهبوداگهمنونبرید🥺
داخللاستیکماشینقایم میشممیامتابالاخرهبااعزامش
موافقتکردنورفت.....🌿🕊
#شهیدبابکنوࢪے💛
#مسیحاےعشق
#پارت_نود_نهم
زیر چشمی به آینه نگاه میکنم.
گونه هایم اناری شده اند و چهره ی شرمگینم،به دل مینشیند.
:_افسانه جون،از مزون اومدن،لباسا رو آوردن.
مامان لبخند کوچکی میزند.
:+پس من برم..
مامان از اتاق بیرون میرود،زنعمو پالتوی مش را در میآورد .
کت و شلوار سبز یشمی پوشیده و بسیار شکیل به نظر میرسد.
مثل شب خواستگاری...
تعارف میکنم
:+بفرمایید بشینید خواهش میکنم..
با حرکات پر از عشوه و زنانگی روی مبل مینشیند.
رو به رویش روی تخت مینشینم و نگاهم را به زمین میدوزم.
مامان وارد اتاق میشود،پشت سرش دختر جوانی با رگال های لباس های سفید داخل میآید.
بلند میشوم،نفر سوم خانم جاافتاده ای است که وارد میشود.
با دیدن من،لبخند دندان نما ولی قشنگی میزند.
:_به به چه عروس خانم خوشگلی..
سرم را پایین میاندازم.
زنعمو کنارم میایستد و با افتخارمیگوید:عروس قشنگ منه دیگه مانداناجون.
زن،که انگار اسمش ماندانا است میگوید:بله جز اینم نباید باشه...
خب حالا ببینم به این دختر خوش استایل چی بدیم بیشتر دل از آقاداماد ببره...
سرم را بیشتر خم میکنم...
میشود این شب زودتر تمام شود؟ اصلا میشود چشم هایم را باز کنم و ببینم فرداست؟
رگالی را برمیدارد و به کمک دختر جوان، لباس را از داخل کاورش بیرون میآورد.
:_افسانه جون گفتن فقط عقدکنون خودمونیه..
واسه همین این لباسا رو آوردم. از جدیدترین لباسامون هستن..
این چطوره؟
پر از پولک است،نمیخواهم جلب توجه کند..
سر به زیر میگویم
:+میخوام ساده ی ساده باشه.. لطفا
ماندانا سرش را تکان میدهد
:_سلیقه ی جوونای امروزو میشناسم.. لباساشون ساده است و بدون زرق و برق..مطمئنم از این
خوشت میاد..
لباس دیگری را بیرون میآورد.
سفید است،ساده... با آستین های حریر که بدن نما نیست.
کمی تنگ به نظر میرسد و دامن مدل ماهی دارد.
زیباست...ساده است و توی چشم نمیزند .
شاید..همین بشود لباس عروسم... لباس سفیدِ آغاز زندگی مشترک...
💞
نگاهی به خودم میاندازم،ظاهرم راضی کننده است.
انگار لباس،قالب تنم دوخته شده. شال سفیدم را لبنانی بسته ام و شنل طلایی کوتاهی روی
لباس پوشیده ام.
به تمام معنا،عروس رویایی شده ام اما ... دستمال برمیدارم و با قدرت،رژ لبم را پاک میکنم.
طوری که حتی اثرش باقی نمیماند..
ظاهرا بهتر شد اما...
تپش قلبم،اضطرابی که باعث شده ناخن هایم را فشار دهم و لبم را بجوم.
این دل نگرانی مثل خوره به جانم افتاده و انتهای قلبم را رخت شوی خانه کرده.
انگار به تعداد همه ی آدم های این شهر،درون قلبم فرش میشورند.
عضلات شکمم بهم میپیچد و رنگ به رو ندارم.
امان از این دلشوره...
مهربان خدای من!
تو هستی،یعنی همیشه بوده ای..
یادت آرام بخش قلب بیتابم بوده و نگاه مطمئنت، آسوده ام کرده از برای آینده.
آغوش گرمت همواره اطمینان بخش ایمان لرزانم بوده و دلم قرص است،به داشتنت...
مسیر زندگیم را چیده ای تا به اینجا برسم.
خودت روح سرکش و قلب لرزانم را یاری کن،مثل روزهای رفته...
دوستت دارم،تو را که از روحت در من دمیدی..
شالم را مرتب میکنم و چادرم را سر..
بار دیگر در آینه نگاهی به خودم میاندازم.
آماده ام،برای سر سپردن به تسلیم الهی!
کیف کوچکم را برمیدارم،تسبیح فیروزه ای سوغات کربلا را و انگشتربا نگین امیری حسین که
عمووحید داده بود.نگاهی به انگشتر که روی انگشتان دست راستم خودنمایی میکند میاندازم...
آه میکشم و از اتاق بیرون میروم.
قدم اول را روی پله ها میگذارم که چشمم به او میافتد .
وسط سالن ایستاده،دستش را داخل جیبش فرو کرده و دست دیگر را روی دکمه های کتش
گذاشته.
کت و شلوار مشکی پوشیده،پیراهن سفید و کراوات مشکی...
مشغول صحبت با مانی است.
بسم اللّه میگویم و قدم دوم را برمیدارم.
زنعمو موهایش را مرتب میکند و مامان،به بابا کمک میکند تا کتش را بپوشد.
پله ی سوم را پایین میروم که زنعمو مرا میبیند.
به عمو که کنارش ایستاده سقلمه میزند و آرام میگوید:مسیح
مسیح به طرف زنعمو برمیگردد:جانم مامان؟
زنعمو با ابروهایش به من اشاره میکند.
نگاهش برمیگردد و روی من متوقف میشود.
بیتفاوت نگاهم میکند. هیچ حسی،در چشمانش نیست.
حتی تبسمی هم روی لب هایش نمیآید...
همانطور خشک،جدی،سرد و بی تفاوت نگاهم میکند، برق چشمانش همان است،همانقدر
گیرا..همانقدر قدرتمند...
فقط کمی درخشان تر به نظر میرسد.
از پله ها پایین میروم و کنار مامان و بابا میایستم.
مسیح بی تفاوت،نگاهش را به زمین میدوزد.
🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva 』
#مسیحاےعشق
#پارت_صد
بین نگاه های پرمعنا و حرف های درگوشی،خودم را کناری می کشم.
از خانه بیرون میآییم،بدون حرف و هیچ کلامی.
زنعمو مرا به سمت ماشین مسیح هل میدهد.
:_آخه زنعمو...
:+دختر حرف نباشه.. بشین!
مجبورم که اطاعت کنم.
مینشینم،مسیح هم.
استارت میزند و حرکت میکنیم بدون هیچ حرفی.
صدای اس ام اس موبایلم میآید. فاطمه است
}عروس خانم ما اینجا منتظریم{
چه صفتی!عروس...
نه...نمیگذارم که این احساسات شکست خورده، این دخترانگی های لنگر گرفته،این روحیه ی
لگدمال شده و این حال ناآرام نابودم کند.
من با منطق پذیر فتم و پای منطق خودم و اجبار پدرم میمانم.
من خودم را نمیبازم...من شکست خورده ی این بازی نخواهم بود.
پیروزی تنها چند گام با من فاصله دارد،شاید هم چند امضا و یک خطبه!
نمیدانم کی به محضر میرسیم،کی ماشین متوقف میشود و کی من از فکر و خیال بیرون میپرم.
:_نمیخوای پیاه شی؟ همه منتظرن.
سرم را بالا میآورم و به جماعتی که به انتظارم ایستاده اند،خیره میشوم.
مامان و بابا،عمو و زنعمو،مانی و آقا و خانمی که شوهرخاله و خاله ی مسیح معرفی شدند. و زنی
جوان،سی،سی و پنج ساله با همسرش و دختر کوچکش،که فهمیدم دختر و دامادِ خاله ی مسیح
هستند.
در را باز میکنم و پیاده میشوم.
فاطمه و محسن را میبینم،فاطمه جلو میآید و بغلم میکند.
وارد محضر میشویم،فاطمه کنارم حرکت میکند و لحظه ای تنهایم نمیگذارد.
سرم را بلند نمیکنم،فقط مستقیم حرکت میکنم.
روی صندلی عروس مینشینم و تازه وقت میکنم به اطراف نگاه کنم.
محضر،مجلل و پر از تشریفات است،سفره ی عقدی هم پر از شمع و گل های طبیعی برابرمان
باز شده.
سفره ای به رنگ سفید و طالیی.
با گل هایی که عطرشان تمام فضا را پر کرده.
صدایش از کنار گوشم یآید
:_الانه که خون بیاد...
سرم را بلند میکنم و نگاهش میکنم. اصلا کی نشست که نفهمیدم؟نگاه متعجبم را میبیند
:_ناخنات رو محکم تو پوستت فرو کردی
تازه نگاهم به دستم میافتد.
مشت گره خورده ام را کمی باز میکنم.
دسته گلی روی پاهایم میگذارد.
مشتش را جلویم میگیرد.
:_اینم مال تو...
سرم را بلند میکنم.
دستش را رو به رویم باز میکند،دو تا شکالت..
:_بخور..واسه فشار خونت خوبه..
یکی را برمیدارم ، دوباره مشتش را میبندد.
نگـاهم به دسته گل میافتد. پر از رز های کوچک سرخ...
ساده و زیباست!
شکلات را باز میکنم و داخل دهانم میگذارم و ذکر میگویم..
کمی بهتر میشوم،نه به خاطر شکلات و تعدیل فشار خونم.. به خاطر یادآوری اینکه خدا،تنهایم
نمیگذارد...
مامان و زنعمو جلو میآیند.
مامان میگوید:بلند شو نیکی،چادرت رو دربیار..
متعجب نگاهش میکنم.
:+لازمه؟
:_معلومه... با چادر سیاه اصلا نمیشه دخترم..
:+نه مامان...من...
فاطمه میگوید:نیکی من چادر سفید آوردم.
چقدر خوب که فاطمه میداند،میشناسد و میفهمد مرا...
با نگاهم از حواس جمعش تشکر میکنم.. +:ممنون که هستی فاطمه..
لبخند میزند:یه رفیق عروس بیشتر نداریم که..
بلند میشوم و با کمک فاطمه چادرم را عوض میکنم.
دوباره مینشینم.
چشمانم فقط نوک کفش هایم را میبیند و کفش های او را...
عکاس و فیلم بردار مدام می خواهند به دوربین نگاه کنیم و لبخند بزنیم..
من دل و دماغی برای این کارها ندارم..
عمووحید میآید و روی صندلی کناری ام مینشیند.
به طرفش بر میگردم.
لبخند میزند
:_خیلی ماه شدی خاتون..
نمیتوانم جلوی خودم را بگیرم،لب هایم میلرزند.
:_نوچ... گریه نداشتیما... مگه خودت نخواستی؟نگفتی اینجوری واسه همه بهتره؟ ما مثل
کوهیم نیکی تا آخرش پشت هم... اینو بدون هرجا که باشم،اگه بفهمم،بشنوم،ببینم که کسی
نازکتر از برگ گل بهت بگه.. دنیا رو جهنم میکنم... مگه قرار نشد هر وقت دلمون لرزید،پامون
سست شد،بغض کردیم پناه ببریم به خودش؟ خودت رو بسپار به خدا...
سرم را تکان میدهم،میداند چطور آرامم کند.
قرآن را برمیدارد و روی پایم باز میکند.
آیات سوره ی نور،برابرم روشنی میکنند.
نفسـ عمیق میکشم و توکل میکنم به او که هست،و هر زنده ای را زندگانی میبخشد.
عمو بلند میشود و مامان کنارم مینشیند.
فاطمه و خاله ی مسیح حریر سفیدی روی سرمان میگیرند.
دخترخاله اش،هم قند میسابد..
این ها را آینه ی روبه رویم شهادت میدهد.
🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva 』
#طلبگی👳🏻♂
دربارۀ مقدار خوردن در روایات آمده است: «وقتی که گرسنه شدی، بخور» اگر انسان گرسنه باشد، نان خالی هم برای او لذیذ است، لذت طعام را صائمین (روزهداران) میدانند.
#آیت_الله_بهجت🌱
#خودسازی
🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva 』