•💙•
#سیره_آقا
زندگی مقام معظم رهبری آیت الله خامنه ای، بسیار ساده و در پایین ترین سطح و با کم ترین امکانات می باشد.
معظم لَه مانند معمولی ترین افراد جامعه زندگی می کنند. ما زمانی خدمت ایشان رفتیم وازآقا درخواست نمودیم تا اجازه بفرمایند از داخل منزلشان و وضیعت زندگیشان فیلم برداری کنیم، تامردم وضیعت زندگی رهبر
خود را ببینند و بفهمند که ایشان چگونه زندگی می کنند. آقا فرمودند: «اگر شمابخواهید زندگی مرا نشان بدهید می ترسم خیلی ها باورنکنند.»
#آقامونه😌
『 @Dokhtarane_parva 』
.💛.
#تلنگر
رفیق…
هی نگو وقتے بزرگ شم توبہ میڪنم🤫
آخه مومن مگہ تو از یہ ثانیہی بعد خودت خبر داری که اینطوری میگی!!!!
تا دیر نشده و فرصت هست توبہ ڪن🕊♥️
『 @Dokhtarane_parva 』
•🧡•
#خنده_حلال
وقتی گوشی رو میزارم زمین
چندتا حالت داره:😂
۱-اینترنت قطع شده باشه
۲-شارژ گوشی تموم شده باشه
۳-خواب باشم
۴-دمای گوشیم از دمای اهواز بیشتر شه😂😂
#لبخند_بزن_رزمنده
『 @Dokhtarane_parva 』
#استوری | 🎥
امیرالمؤمنین این روزها با سینه پر از غم با عزیزه خود وداع میکند.
#آقامونه #فاطمیه #امیرالمومنین
『 @Dokhtarane_parva 』
•💜•
#استوری
تو رو می بینمت ضربان دلم 🙂
میره بالای صد🤭❤️
『 @Dokhtarane_parva 』
•❤️•
#عاشقانه_شهدایی
۱۲ سـال از زندگـی ما گذشت.
ولـی آنقدر مشغله شـاد و زیبا داشتیم که متوجه گذر آن زمان نبودیم.
خانه ما طوری بود که به جرأت میتوانم بگویم شایـد ۲ روز آن هم با هم مساوے نبود حتی آنقدر پر از شادی و نشاط بود که انگار قرار نبود هیچگاه غـم در آن جا داشته باشد.
راوی : همسر شهید محسن فرامرز گرگانی
#عاشقانه
『 @Dokhtarane_parva 』
#ناشناس
خواهرانبرادرجهاد وقتوعاقبتشماکهاینپیامرومیخونیدبخیر بندهبهیکطلبهجهتسئوالاتاعتقادیودینیخبره نیازمندم... کهدربارهیمسئلهیاهلسنتو...اطلاعاتکافی داشتهباشد... لطفکنیدبهاینآیدی(بنده)معرفیکنید @KASRA0313
#شهیدانه
آدم باید هیݘ بشہ تا بہ خدا برسہ...✨
توے شعرِ یہ توپ دارم قلقلیه ے خودمون هم میگہ
"اوݪ توپ زمین میخوره بعد میره آسمون!"🕊
ما هم باید مثل توپ باشیم🍃
اوݪ باید پیش خدا زمین بخوریم تا بتونیم بریم آسمون پیش خودش!♥️🙃
#شهید_مصطفی_صدرزاده
『 @Dokhtarane_parva 』
#از_روزی_که_رفتی
_نخیرم! من تنها نیستم، خیلی ام دختر خوب و حرف گوش کنی ام!
_تو همیشه بهترین بودی بانو!
زمین تکان خورد... آیه نگاهی به اطراف کرد.مردش لبخندی زد . انگار روی کشتی بودند
َ مهدی به او نزدیک شد. چادرش را از سرش برداشت و
چادر دیگری روی سرش کشید. باز لبخند زد و آیه به عقب کشیده شد. خود را روی لنگرگاه دید
... َکشتیِ مهدی وارد آب های آزاد شد و از تمام
َکشتی های اطراف جدا شد، دور و دورتر شد... آیه فریاد زد:
َ _مهدی
از خواب پرید... نفس گرفت؛ رو به عکس مردش کرد
کجایی مرد من
چرا چادرم را عوض میکنی؟ چرا چیزی را میخواهی که خارج از توان من
است؟ تو که آیه ات را میشناسی!"
از پدر تعبیر خواب را یاد گرفته بود. حداقل این ساده اش را خوب
میفهمید،عوض کردن چادر، عوض کردن همسر است و سید مهدی همسری اش را از سر
آیه برداشت.
ِ از جایش بلند شد، سرش گیج رفت. روی تخت نشست... صدای زنگ
َدر
خانه درآمد، از جا بلند شد و چادرش را بر سر کشید. صاحبخانه پشت در
بود!
-سلام خانم علوی!
_سلام آقای کلانی!
کلانی: تسلیت عرض میکنم خدمتتون!
_ممنونم! مشکلی پیش اومده؟ هنوز تا سر ماه مونده!
_به خاطر کرایه خونه نیست؛ حقیقتش میخواستم بدونم شما کی بلند
میشید! حالا که همسرتون فوت کردن، دیگه باید خونه رو تخلیه کنید!
آیه ابرو درهم کشید:
_منظورتون چیه؟ ما قرارداد داریم!
『 @Dokhtarane_parva 』
#از_روزی_که_رفتی
_همسرم دوست نداره حالا که همسرتون فوت کردن اینجا باشید، اگه
امکانش هست در اسرع وقت خونه رو خالی کنید!
آیه محکم و جدی گفت:
_با اینکه حق این کار رو نداری و حق با منه اما من نماز میخونم، جای
َشکدار نماز نمیخونم! خونه پیدا کردم باهاتون تماس میگیرم؛ پول
پیش منو آماده کنید لطفا، خدانگهدار!
در را بست... پشت در نشست. "رفتی و مرا خانه به دوش کردی؟ گناهم
چیست که تو رفته ای؟"
به پدر که زنگ زد، صدایش میلرزید. شب پدر رسید... آیه بیقراری
میکرد برای خاطراتی که باید آنقدر زود دل بکند. به جای جای خانه نگاه
َ میکرد... این آخرین خانه ردش بود؛ چگونه دل بکند از این
خاطرات؟
سه روز گذشته بود. خانه برای یک زن تنها با کودکی در شکم، پیدا
نمیشد، حتی با وجود حاج علی که پدر بود. زندگی یک زن تنها هنوز هم
عجیب است... هنوز هم سوال دارد؛ اگر کسی هم اجاره میداد آیه و
حاج علی یا خانه را نمیپسندیدند یا صاحبخانه را!
رها که زنگ در خانه را زد، آیه چشمانش سرخ بود. رها و صدرا وارد خانه
شدند. بعد از تعارفات معمول رها پرسید: از کی میای سرکار؟ جات خالیه!
_میخواستم بیام، اما اتفاقی افتاده که یهکم درگیرم کرده!
صدرا: چی شده؟ کمکی از دست ما برمیاد؟
حاج علی آهی کشید:
_صاحبخونه جوابش کرده، دنبال خونه ایم!
رها دستش را روی دهانش گذاشت:
_خدای من... هنوز که 6 ماه از قراردادتون مونده!
چای بهارنارنج را به لب برد:
میگه شوهرت مرده زنم راضی نیست منم گفتم بلند میشم
『 @Dokhtarane_parva 』
سلام رفقا
ایام فاطمیه رو بهتون تسلیت میگم 🖤
خوش حال میشیم اگه نظری برای بهتر شدن کانال دارید بگید یا بیشتر چه نوع پست هایی بزاریم چه پستایی رو حذف کنیم ؟.... و هر چی دوست دارید ☺️
https://harfeto.timefriend.net/16395863800385
منتظر نظراتتون هستیم🙂❤️
#سلام_به_امام_زمانم🙂❤️
✨ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا وَعْدَ اللَّهِ الَّذِي ضَمِنَهُ
سلام بر تو اي وعده خدا كه آن را ضمانت نمود
⇦ روزمون ࢪو با سلام بہ امام زمان شࢪوع ڪنیم ↯ 👀
🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva 』
•💙•
#سیره_آقا
من درآن زمان نماینده ی مجلس شورای اسلامی بودم. همسرم یکی از بچّه ها را نزد پزشک برد و درمطب دکتر همسر مقام معظم رهبری را ملاقات کرد. ایشان نیز یکی از فرزندان خود را برای مداوا به آنجا آورده بودند. کسی نمی دانست که ایشان کیست!
چون نوبت به همسر اقا رسید؛ به اتاق پزشک مراجه کردند. دکتر پس از معالجه فرزند مقام معظم رهبری گفت: «برای مداوای فرزندتان روزی یک لیوان لعاب برنج به او بدهید. همسر مقام معظم رهبری گفت: «ما چنین امکاناتی را نداریم.»
پزشک که ایشان را نمی شناخت عصبانی شد و گفت: «مگر امکان دارد درخانه ای برنج نباشد؟!»
همسر مقام معظم رهبری فرمود: «آقای ما اجازه نمی دهد که درخانه، غیرازبرنج کوپنی استفاده کنیم وآن هم کفاف خوراک ما را بیش ازیک باردرهفته نمی دهد
#آقامونه😌
『 @Dokhtarane_parva 』
.💞.
#تلنگر
زندگے منٺظر نمۍ مونھ ٺا غصہ ی اشٺباهات گذشٺہ ات رو بخۅرے ؛
پس گذشٺھ رو فرامۅۺ ڪن و بہ آیندھ فڪر ڪن و سعے ڪن دیگہ اون اشٺباهاٺ رو تڪرار نڪنی...🍃
『 @Dokhtarane_parva 』
•💛•
#خنده_حلال
دیشب اینترنتم قطع شد. تا رفتم تو هال، بابام با چوب افتاد به جونمو، هی داد میزد: دزد، دزد...
یهو مادرم داد زد: نزن، نزن، پسرمونه.
بابام تو چشاش اشک جمع شد، گفت: تویی پسرم ؟ چقد بزرگ شدی !😂😂😂❤️
#لبخند_بزن_رزمنده
『 @Dokhtarane_parva 』
•💙•
#پروا_طوری
چون هراسان در قلبم ❤️
چگونه پنهانت کنم و نمیرم؟.......
『 @Dokhtarane_parva 』
•❤️•
#عاشقانه_شهدایی
قهر بودیم
در حال نماز خواندن بود…
نمازش که تموم شد
نشسته بودم و توجهی به همسرم نداشتم …
کتاب شعرش را برداشت وبا یک لحن دلنشین شروع کرد به خواندن…
ولی من باز باهاش قهر بودم!
کتاب را گذاشت کنار…
به من نگاه کرد و گفت:
“غزل تمام”…نمازش تمام…دنیا مات
سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد…
باز هم بهش نگاه نکردم….
اینبار پرسید:عاشقمی؟؟؟
سکوت کردم….
گفت: عاشقم گرنیستی لطفی بکن نفرت بورز….
بی تفاوت بودنت هرلحظه آبم می کند…
دوباره با لبخند پرسید:عاشقمــــــی مگه نه؟؟؟؟؟
گفتم:نـــــــه
گفت:”تو نه می گویی و پیداست می گوید دلت آری…”
“که این سان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری…”
زدم زیر خنده….و روبروش نشستم….
دیگر نتوانستم به ایشان نگویم که وجودش چقدر آرامش بخشه…
بهش نگاه کردم و از ته دل گفتم…
خداروشکر که هستی….
#عاشقانه
『 @Dokhtarane_parva 』
•🧡•
•
•
همیشهمیگفت🖐🏻-!
ڪارخاصینیازنیستبڪنیم
ڪافیهڪارهاۍروزمرهمونرو
بهخاطرخداانجامبدیم🙂°•
اگهتواینڪارزرنگباشۍ
شڪنڪنشهیدبعدۍتویۍ...🔗-
#شهیدانه
『 @Dokhtarane_parva 』
•💚•
-#آقامونه😌
-
ديروزاگرعزيزمصريوسفبود؛
امروزعزيزدلماخامنھاۍایست..シ'
-
-#مقام_معظم_دلبری🤭😍
『 @Dokhtarane_parva 』
#سلام_به_امام_زمانم🙂❤️
✨ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا وَعْدَ اللَّهِ الَّذِي ضَمِنَهُ
سلام بر تو اي وعده خدا كه آن را ضمانت نمود
⇦ روزمون ࢪو با سلام بہ امام زمان شࢪوع ڪنیم ↯ 👀
🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva 』
•💙•
#سیره_آقا
در آذرماه 1374 مقام معظم رهبری سفری به قم داشتند که در آن سفر با علما و اساتید دیدار کردند . بعد از اتمام جلسه آقای محمدی گلپایگانی وارد اتاق شدند و افراد را برای صرف شام فرا خواندند . سفره شام در محوطه پایین پهن شده بود . آقا هنگام خروج از اتاق فرمودند: افراد از همان مقابل در خارج شوند . هر چه بقیه اصرار کردند که ایشان جلوتر بروند، قبول نکردند و بالاخره افراد به صف از اتاق خارج شدند .
#آقامونه😌
『 @Dokhtarane_parva 』