〖♥️🕊〗
میگفت:
گرطالبشهـٰادتـۍبدانکهنماز،
خوبهاولباشهوگرنههمهبلدنکهاول
غذابخورند،اولیهدلسیرچتکنند،اول
بخوابند! خلاصهاولهمهکاراشونو
انجاممیدنبعدنمازبخونند..❗️
کسےکهدنبالشهادتهبایداز
تمومِتعلقاتدنیادستبکشه..👋🏼
شهیدمحمدحسینمحمدخانی
#شهیدانه
『 @Dokhtarane_parva 』
『💚🖇』
°
°
هࢪ ڪس ز ولایٺ و ولیّ دوࢪ شود🙂
همسایه ی دشمن اسٺ و منفوࢪ شود😞
پروانه صفٺ، گࢪِد ِعلی میگࢪدیم😍
تا دیده ی هࢪ فٺنه گࢪے ڪوࢪ شود!🙃
°
°
#مقام_معظم_دلبری😍
『 @Dokhtarane_parva•🖤•
اینم گونی-لباس که ایرانیان غیور با قیمت سیصد دلار میکنن تو پاچه آمریکایی ها 😂
+ حقیقتا جهاد به این میگن 😂👍
『 @Dokhtarane_parva 』
#سلام_به_امام_زمانم🙂❤️
✨اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَرْكَعُ وَ تَسْجُدُ
سلام بر تو زماني كه ركوع و سجود مي نمايي
⇦ روزمون ࢪو با سلام بہ امام زمان شࢪوع ڪنیم ↯ 👀
🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva 』
#سیدناخامنهای:
✨از قول شهید [سلیمانی] نقل شد، در یک سخنرانی گفته بود که کسی که شهید زندگی کند، شهید میشود؛ و آن جور زندگی کرد؛ واقعاً شهید زندگی کرد؛ شهیدانه زندگی کرد.
۱۴۰۰/۱۰/۱۱
#آقامونه #شهادت #حاج_قاسم
『 @Dokhtarane_parva 』
.♥️🍃.
#تلنگر
🍃این روزها...
👌ســعے ڪن
مـــــدافع #قــلبت باشے
ازنــفوذ شـیطان
✅شاید سخت تر از مدافع #حـــــرم بودن
مدافع قـــــــلب شدن باشد...
🌺" الْقَـــــلْبُ حـــــَرَمُ اللَّه "ِ
قــلب، #حرم خـــ❣ــداوند متعال است
پس در #حـــــرم او
غیر او را ســـــاڪن نڪن‼️
#الا_بذڪر_الله_تطمئن_القـلوب🌱
『 @Dokhtarane_parva 』
#سلام_به_امام_زمانم🙂❤️
✨اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تُهَلِّلُ وَ تُكَبِّر
سلام بر تو وقتي كه تهليل و تكبير مي گويي
⇦ روزمون ࢪو با سلام بہ امام زمان شࢪوع ڪنیم ↯ 👀
🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva 』
#سلام_به_امام_زمانم🙂❤️
✨اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تُهَلِّلُ وَ تُكَبِّر
سلام بر تو وقتي كه تهليل و تكبير مي گويي
⇦ روزمون ࢪو با سلام بہ امام زمان شࢪوع ڪنیم ↯ 👀
🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva 』
•💛•
#خنده_حلال
قیافه ی من وقتی مامانم خطاب به مهمونا میگه :
اتفاقا کوکبم خوشحال شده که اومدید انقد مهمون دوست داره که نگو😂😐
#لبخند_بزن_رزمنده
『 @Dokhtarane_parva 』
•🧡•
#پروا_طوری
تو همانی که خیالم
همه شب در پی توست....🙂🚶♀
『 @Dokhtarane_parva 』
#سلام_به_امام_زمانم🙂❤️
✨اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَحْمَدُ وَ تَسْتَغْفِرُ
سلام بر تو هنگامي كه سپاس و استغفار مي نمایی
⇦ روزمون ࢪو با سلام بہ امام زمان شࢪوع ڪنیم ↯ 👀
🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva 』
#خنده_حلال😂
از مدرسه به بابام زنگ زدن که بگن بچتون خیلی شیطونی میکنه بیاد ببریدش!
بابام میگه: مگه اون توی خونه شیطونی میکنه ما زنگ میزنیم به شما؟😐😳😂😂😂😂😂
#لبخند_بزن_رزمنده☺️
『 @Dokhtarane_parva 』
دخترانِ پرواツ
من چشمانم از نمازهای صبحات پر است... درقنوتت پر است! من دل در گرو مهرت دارم! دل من را به صلیب میکشی
#از_روزی_که_رفتی👀📚
_چی شده رها؟! صدرا!
صدرا به سمت رها رفت و مهدی را از آغوشش گرفت:
_چی شدی تو؟ حالت خوبه؟
رها: بریم... بریم خونه صدرا!
"چطور میشود وقتی اینگونه صدایم میزنی و نامم را بر زبان میرانی دست رد به سینهات بزنم؟"
رها چنگ به بازوی صدرا انداخت، نگاه ملتمسش را به صدرا دوخت:
_بریم!
"اینگونه نکن بانو... تو امر کن! چرا اینگونه بی پناه مینمایی؟"
صدرا: باشه بریم.
همین که خواستند از خانه بیرون بروند صدای هلهله بلند شد. "خدایا چه کند؟ مردش با دیدن داماد این عروسی میشکست! مَرد بود و غرورش...
خدایا... این کِل کشیدن ها را خوب میشناخت! عمه هایش در کل کشیدن استاد بودند، نگاهش را به صدرا دوخت. آمد به سرش از آنچه میترسیدش!"
رنگ صدرا به سفیدی زد و بعد از آن سرخ شد. صدایش زد:
_صدرا! صدرا!
صدای آه محبوبه خانم نگاه رها را به سمت دیگرش کشید. دست محبوبه خانم روی قلبش بود:
_صدرا... مادرت!
صدرا نگاهش را از رامین به سختی جدا کرد و به مادرش دوخت. مهدی را دست رها داد و مادرش را در آغوش کشید و از بین مهمان ها دوید!
جلوی سیسییو نشسته بودند که صدرا گفت: _خودم اون برادر نامردت رو میکشم!
رها دلش شکست! رامین چه ربطی به او داشت: _آروم باش!
『 @Dokhtarane_parva 』
#از_روزی_که_رفتی👀📚
صدرا: آروم باشم که برن به ریش من بخندن؟ خونبس گرفتن که داماد آیندهشون زنده بمونه؟ پدر با تو، دختر با اون ازدواج کنه؟ زیادیش میشد!
رها: اون انتخاب خودشو کرده، درست و غلطش پای خودشه! یه روزی باید جواب پسرشو بده!
صدرا صدایش بلند شد:
_کی باید جواب منو بده؟ کی باید جواب مادرم رو بده؟ جواب برادر ناکامم رو کی باید بده؟
رها: آروم باش صدرا ! الان وقت مناسبی نیست!
صدرا: قلبم داره میترکه رها! نمیدونی چقدر درد دارم!
محبوبه خانم در سیسییو بود و اجازه ی بودن همراه نمیدادند. به خانه بازگشتند که آیه و زهرا خانم متعجب به آن ها نگاه کردند. صدرا به اتاقش رفت و در را بست. رها جریان را که تعریف کرد زهرا خانم بغض کرد... چقدر درد به جان این مادر و پسر ریخته بود پسر همسرش!
آیه در اتاقش نشسته بود و به حوادث امشب فکر میکرد.
"اصلا رامین به یادش بود که رها چه چیزی فکر میکرد که با زن مقتول ازدواج کرده بود؟
همیشه از رفت و آمد زیاد رامین با شریکش میگفت، از اینکه اصلا از این شرایط خوشش نمی آید! میگفت رامین چشمانش پاک نیست، چطور
همکارش نمیداند! امشب هم همین حرف ها را از صدرا شنیده بود! صدرا هم همین حرف ها را به سینا زده بود. حالا که در یک نزاع سر مسائل مالی سینا مرده بود، معصومه بهانه ی شرکت را گرفته و زن قاتل
همسرش شده بود!"
ُآیه آه کشید... خوب بود که صدرا، رها را داشت، خوب بود که رها مهربانی را بلد بود، همه چیز خوب بود جز حال خودش! یاد روزهای خودش افتاد:
『 @Dokhtarane_parva 』
#از_روزی_که_رفتی👀📚
"یادت هست که وقتی دلشکسته بودی، وقتی ناراحت و عصبانی بودی، میگفتی تمام آرامش دنیا را لبخندم به قلبت سرازیر میکند! یادت هست
که تمام سختی ها را پشت سر میگذاشتیم و دست هم را میگرفتیم و فراموش میکردیم دنیا چقدر سخت میگیرد؟ حالا رها یاد گرفته که آرامش مردش باشد!"
َ به عکس روبه رویش خیره شد "نمیدانی چقدر جایت خالی ست مرد..
خدایا، چقدر زود پر کشیدی... مرِد من جایت کنارم خالی ست! به دخترکت سخت میگذرد! چه کنم که توان زندگی کردن ندارم؟ چه کنم که
گاهی سر نقطه ی صفر می ایستم؟ روزهای آیه بعد از رفتنت خوب نیست!
روزهای دخترکت بعد از رفتنت خوب نیست... راستی موهایم را دیده ای که یک شبه سپید شده اند؟ دیده ای که خرمایی خرمن موهایم را خاکسترپاش کرده و رفته ای؟ دیده ای که همیشه روسری بر سر دارم که کسی نبیند آیه یک شبه پیر شده است؟ دیدی که کسی نپرسید چرا همیشه موهایت را میپوشانی؟ اصلا دیده ای سپیدی و عسلی چشمانم با هم درآمیخته اند؟ دیده ای پوستم از سپیدی درآمده و زردی بیماری را به
خود گرفته؟ دیده ای ناتوان گشته ام؟ دیده ای شانه های خم شده ام را؟
چگونه کودکت را به دندان کشم وقتی تو رفته ای؟ از روزی که رفتی آیه هم رفت! روزمرگی میکنم دنیا را تا به تو برسم... دنیایم تو بودی! دنیایم را گرفتی و بردی! چه ساده فراموش کردی و گفتی فراموشت کنم! چطور مرا شناختی که با حرف های آخرت مرا شکستی؟ اصلا من کجای زندگی ات بودم که رفتی؟ دلت آمد؟ از نامردی دنیا نمیترسیدی؟"
َ دلش اندکی خواب و بیخبری میخواست. دلش مردش را می خواست و آیه ی این روزها زیادی زیاده خواه شده بود. دلش لبخند از ته دل رها را
میخواست، نگاه مشتاق صدرا به رها را میخواست، دلش کمی عقل برای رامین میخواست، شادی زهرا خانم و محبوبه خانم را میخواست.
『 @Dokhtarane_parva 』