💢شکر کردن فقط به زبان آوردن این کلمه سه حرفی نیست!
🔵زمانی که ما از داشتههایمان خرسندیم یعنی شاکریم.
🔴زمانی که قدر نعمت می دانیم یعنی شاکریم.
⚫️زمانی که در اوج شکایههایمان امید داریم یعنی شاکریم.
☣هرزمان که یاد او را از یادمان نبریم یعنی شکرگزارش هستیم.
⚪️وقتی که شکر از زبان به فعل میرسد
دل تسلیم او میشود.
و ایمان به او در روزگارمان جاری میشود...
🔹 #استاد_پناهیان
🌺 #کانال_دختران_بهشتی
http://eitaa.com/joinchat/1968111636C169d0fd27d
💕هیچ وقت حسرت زندگی آدمایی
که از درونشون خبر نداری رو نخور
هر قلبی یه دردی دارہ
و نحوہ ابرازش هم متفاوته
بعضیها آن را توی چشماشون
پنهان میکنند
و بعضی ها توی لبخندشون!
🌺 #کانال_دختران_بهشتی
http://eitaa.com/joinchat/1968111636C169d0fd27d
#چادرانہ
یک حس
خوب حوالے چادر دارم❤️
تنفس در این حوالے
زیباست…🌙
🌺 #کانال_دختران_بهشتی
http://eitaa.com/joinchat/1968111636C169d0fd27d
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
🌸🍃🌸🍃
#سوادزندگي
اگر تمامِ علمِ دنیا
و تمامِ دانشمندانِ دنیا جمع شوند
نمی توانند
یک چایی به صبحانه دیروزِ من اضافه کنند
می توانند؟
پس چرا من سراغِ گذشته بروم ؟
و چرا بازی دربیاورم ؟
عرض من همیشه این بوده که
"گُذشته دَرگُذشته"
ما در جهانی زندگی می کنیم که
پشتِ فرمانِ زندگی نشسته ایم
و باید نگاهمان به جلو باشد
ممکن است یک آینه هم داشته باشیم که
به دلایل خاصی به پشتِ سرمان هم نگاهی بیندازیم
اما از گذشته فقط باید کسب تجربه کرد برای آینده....👌👌
🌺 #کانال_دختران_بهشتی
http://eitaa.com/joinchat/1968111636C169d0fd27d
#خلاقیت
خیلی قشنگ و شیک شده مگه نه؟
یه روسری مشکی داشتم که زیاد سر نمی کردم گفتم هم جدیدش کنم هم برا محرم مشکیه خوبه چون بیرونیا روسریشون پلیسه بود من دوست داشتم.
برای همین دست به کار شدم و با توری که داشتم این روسری رو دوختم. تور اگه بیرون میخواین بگیرین نیم متر کافیه به اندازه های نه سانت برش بزنید و کل تورو چین سوزنی بدین و بعد فقط به دو طرف روسری بدوزین. دوطرف روسری منظورم حالت مثلثی که رو به بیرون میفته.در آخر سر تور رو سردوز زدم می تونید زیگزاگ ریزم بزنید 😊
http://eitaa.com/joinchat/1968111636C169d0fd27d
#داستان
⚫️عاقبت سیاه پوشیدن برای آقا امام حسین علیه السلام
✅یکی از نمایندگان حضرت آیت الله ابوالقاسم خوئی رحمت الله علیه میگوید:
🔶یک سالی در ایام محرم و صفر در نجف اشرف خدمت ایشان رسیدم ودر آن گرمای شدید ایشان را درحالی دیدم که از سرتاپایشان سیاه پوش بود، حتی جوراب های ایشان نیز سیاه بود.
🔰من درحالی که تعجب کرده بودم و نگران حال ایشان بودم از آقا سوال کردم:
❓فکرنمیکنید با این وضعیت سرتاپا سیاه پوش در این هوا، ممکن است مریض و یا گرمازده شوید؟؟!
💠ایشان در پاسخ فرمودند: فلانی من هر چه دارم از سیاه پوشی سرتاپا برای حضرت سیدالشهداء علیه السلام دارم.
🔹پرسیدم: چطور؟
☘فرمود:بنشین تا برایت تعریف کنم:
🌾پدر من مرحوم حاج سیدعلی اکبر خوئی از وعاظ و منبری های معروف زمان خود بود.همسرش که مادر من باشد هرچه از ایشان باردار میشد پس از دو سه ماه بارداری بچه اش سقط میشد و خلاصه بچه دار نمیشدند.
❄️روزی پس از آنکه پدرم از منبر پائین می آید، زنی به او میگوید آسیدعلی اکبر شما که به ما سفارش میکنید چرا خودتان متوسل نمیشوید تا بچه دار شوید؟
پدرم این حرف را به مادرم بازگو میکند،
💥مادرم میگوید خب راست گفته، چرا خودت چیزی نذر امام حسین علیه السلام نمیکنی تا حضرت عنایتی فرموده و ما نیز بچه دار شویم؟
✨پدرم میگوید: ما که چیزی نداریم تا نذر کنیم؟
مادرم در جواب میگوید حتما لازم نیست چیزی داشته باشیم تا نذر کنیم،
▪️ اصلا شما نذر کن که امسال تمام 2 ماه محرم و صفر را برای امام حسین علیه السلام از سر تا پا، حتی جوراب و کفشتان هم سیاه باشد و سیاه بپوشید.
🌿در آن سال پدرم به این نذر عمل کرد و از اول محرم تا پایان ماه صفر سرتاپا سیاه پوش شد.در همان سال هم مادرم باردار میشود و 7ماه نیز از بارداری اش میگذرد و بچه اش سقط نمیشود.
🔅یک شبی یکی از طلبه ها که از شاگردان پدرم بوده در آخرشب درب منزل ایشان می آید.
وقتی پدرم درب را باز میکند پس از سلام و احوال پرسی عرض میکند که من یک سوال دارم.
پدرم میگوید بپرس.
✳️طلبه میپرسد آیا همسرشما باردار است؟
ایشان با تعجب میگوید بله،تو از کجا میدانی؟
🔘ناگهان آن طلبه شروع به گریه کردن میکند و میگوید: آسیدعلی اکبر من الان خواب بودم، در خواب وجود مبارک پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله) را زیارت کردم.
🌷حضرت فرمودند: برو و به آسیدعلی اکبرخوئی بگو که بخاطر آن نذری که برای فرزندم حسین کردی و 2 ماه از سرتاپا سیاه پوشیدی
✨این بچه ای را که 7 ماه است همسرت در رحم دارد را ما حفظ میکنیم و او سالم میماند و ما او را بزرگ میکنیم و او را فقیه و عالم در دین میگردانیم و به او شهرت میدهیم.
🍀و او را به نام من "ابوالقاسم" نام بگذار...
✔️حالا فهمیدی که من هرچه دارم از سیاه پوشی سرتاپایی دارم؟.....
🌹صلی الله علیک یا اباعبدالله🌹
🌷▪️🌷▪️🌷▪️🌷▪️🌷▪️🌷
http://eitaa.com/joinchat/1968111636C169d0fd27d
🍃اگر مشکلات شما در
زندگی به بزرگی یک کشتی است؛
فراموش نکنید که نعمت هایتان
به وسعت یک اقیانوس است
🍃خوشبختی از آن كسی است
كه در فضای "شکرگزاری" زندگی كند
🍃چه دنیا به كامش باشد و چه نباشد
چه آن زمان كه می دود و نمیرسد
و چه آن زمان كه گامی
برنداشته،خود را در مقصد می بیند.
🍃چرا كه خوشبختی
چیزی جز #آرامش نیست...
http://eitaa.com/joinchat/1968111636C169d0fd27d
💐❤️💐❤️💐❤️💐❤️💐❤️💐
🌺چون مى گذرد،غمى نيست🌺
💐 دنياى ما با تمام خوشى ها و ناخوشى هايش در گذر است.
💐 پس به خوشى هاى زودگذرش دل مبند؛چون مى گذرد.
💐 و به ناخوشى هاى كندگذرش نيز دل مرنج؛چون مى گذرد.
💐 آرى!
چون مى گذرد غمى نيست و چون گذشتنش، نيز مهم نيست.
💐 گر چه يك سال شادى،چون نيم روزى مى گذرد و نيم روزى غم ، چون سالى مى گذرد.
💐 اما چون مى گذرد،غمى نيست.
💐 پس به اين دنيا نه دل ببند و نه دل برنجان
http://eitaa.com/joinchat/1968111636C169d0fd27d
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
#داستان
🔴عاقبت قسم ناحق به حضرت ابوالفضل علیه السلام
🔰شيخ عباس حاج محمدعلي كشوان آلشيخ كليددار و خادم اقدم مرقد مبارك حضرت ابوالفضل العباس(ع) بود كه اكنون بعد از 40 سال خدمت بازنشسته شده است میگوید:
💠حضرت ابوالفضل العباس(ع) از مظاهر جلال الهي است به گونهاي كه سوگند به حضرت در چشم عربها جايگاهي عجيب دارد و از مهمترين سوگندهاست. اگر كه بين قبيلهها نزاع درميگيرد و كار به دادگاه ميكشد و پس از چند سال به نتيجه نميرسند، ميگويند: «پيش ابوالفضل(ع) ببريم». به در آستانه مقدس كه ميرسند، قبيلهاي كه ناحق است، با شرمندگي ميگويد: «همين جا بس است، نه ناحقام، شما را به ابوالفضل(ع) مرا به حرم نبريد، به صحن ابوالفضل(ع) نبريد، ميترسم!»
🍃يكي از شيوخ عرب هفت پسر و يك دختر داشت و برادري فقير. برادرزادهاش خواستگار دختر عمو بود، به عموي توانگرش گفت: «عموجان، من چيزي براي ازدواج ندارم!»
🍃عمو كه راضي به اين وصلت نبود، با اين وجود پسر با دختر عمو وصلت كرد، اما پس از چندي سر به ناسازگاري گذاشت و از عمو زميني ديگر درخواست. عمو گفت: «اين زمين را براي پسر بزرگم گذاشتهام، به شما كه زمين دادهام!»
🍃برادرزاده نمكنشناس عمويش را تهديد كرد كه آبرويش را خواهد برد، عمو كه از ناجنسي برادرزاده و دامادش با خبر نبود، اعتنايي نكرد. مدتي بعد، برادرزاده به عمويش پيغام داد كه دخترش در هنگام ازدواج پاكدامن نبوده است.
🍃عمو كه قلبش از غصه آتش گرفته بود، برافروخته شد و گفت: «بيحيا! اگر دخترم آن گونه بود، چرا همان وقت او را نكشتي؟ تو كه پسر عمويش بودي، غريبه نبودي!»
🍃در ميان قبايل عرب رسم بر اين است كه در چنين مواقعي زن را ميكشند و هيچ مرجعي هم به آنها اعتراض نميكند. در پي اين ماجرا، وقتي برادرزاده بد ذات بر موضوع اصرار كرد، پدر دختر قبري كند و افراد قبايل مختلف را فرا خواندند، تا با قول خودشان لكه ننگ را از بين ببرند.
🍃شبي كه قرار بود، دختر را بكشند، يكي از افراد قبيله گفت: «اگر شما اين دختر را بكشيد، فردا از شما بپرسند «چرا و به چه جرمي او را كشتيد؟»، چه جوابي داريد؟ پدر دختر گفت: «خوب، چاره كار چيست؟»
🍃مرد گفت: «شما ايشان را به حرم حضرت ابوالفضل(عليه السلام) ببريد، اگر قسم خورد و نترسيد كه حرفي نيست. اما اگر قسم نخورد، پيداست كه دختر شما پاك است، چرا ميخواهيد اين بيچاره را بكشيد؟
🍃حاضران قبول كردند، پسر را همراه با دختر، مادر و خاله نزد كليددار بردند، پنجاه نفر از افراد قبيله نيز شاهد بودند.
كليددار رو به من كرد و گفت: «حاجعباس! اين پسر بيحيا و دروغگوست، من نميتوانم اين كار را انجام دهم. شما برعهده بگيريد!»
🍃من به پسر گفتم: «هنوز وقت باقي است، ميتواني حرفت را پس بگيري و اين مردم پي كارشان بروند و خودت هم بروي. هر چه بخواهي به شما ميدهم».
پسر گفت: «ابدا، ابدا».
پرسيدم: «قسم ميخوري؟»
گفت: «بله، قسم ميخورم».
🍃از او خواستم سه قدم به جلو بردارد، رو به ضريح بالاي سر حضرت ابوالفضل(عليه السلام) بايستد و دو دستش را بلند كند، همان كلمات را كه من ميگويم، تكرار كند.
گفتم: «بگو، والله بحق هذا العباس؛ يعني قسم به خدا، به حق اين عباس(عليه السلام)».
پسر گفت: «والله، بحق هذا العباس...».
اين را كه گفت، دهانش باز ماند.
🍃اما دختر كه قرار بود، كشته شود، با حضرت ابوالفضل(عليه السلام) حرف ميزد: «ابوفاضل! آقا! من اين طورم؟» ابدا، باكش نبود. به هيچ لكنت و هراسي، سه بار اين را گفت و به ضريح خيره شد.
🍃من ديگر يقين كردم كه حضرت ابوالفضل(عليه السلام) در مقابل اين دختر ايستاده و او حضرت را به طور آشكار ميبيند. انگار قيام برپا شده بود، جنازه پسر مثل چوب خشك روي زمين افتاده بود، جنازه را برداشتند، تا وقتي جنازه در حرم بود، يك قطره خون از آن بيرون نيامد، اما تا جنازه را به صحن بردند، خون از دهان و دماغ و گوشش بيرون زد.
🍃دختر همچنان با حضرت حرف ميزد و ميگفت: «الله، الله، ابوفاضل! نعم، نعم، ابوفاضل! اين كرامت شماست». برادران دختر او را در آغوش گرفتند و تكريم كردند و مردم كربلا نيز به ديدن دختر ميآمدند و از او تبرك ميجستند.
↶🦋🌼《 به ما بپیوندید 》🌼🦋↷
🌺 #کانال_دختران_بهشتی
http://eitaa.com/joinchat/1968111636C169d0fd27d
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁