فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #خلاقیت
ساخت گلدان زیبا با تکه های چوب خشک👌🏻😍
🌺 #کانال_دختران_بهشتی
http://eitaa.com/joinchat/1968111636C169d0fd27d
#ابراهیم
🔷پاييز سال شصت و يك بار ديگر به همراه ابراهيم عازم مناطق عملياتي شديم. اين بار نَقل
همه مجالس توسل هاي ابراهيم به حضرت زهرا (س) بود، هر جا مي رفتيم حرف از ابراهيم بود. خيلي از بچه ها داستان ها و حماسه آفريني هاي اون رو توي عمليات ها تعريف مي كردن كه همه اونها با توسل به حضرت صديقه طاهره(س) انجام شده بود.
🔶به منطقه سوماركه رفتيم و به هر سنگري كه سر مي زديم از ابراهيم مي خواستن كه براي اونها مداحي كنه و از حضرت زهرا (س) بخوانه.
شب در جمع بچه هاي يكي ازگردان ها شروع به مداحي كرد صداي ابراهيم به خاطر خستگي و طولاني شدن مجالس گرفته بود. بعد از تمام شدن مراسم يكي دو نفر از رفقا با ابراهيم شوخي مي كردن و صداش رو تقليد مي كردن وچيزهائي مي گفتن كه خيلي ناراحت شد.
🔷ابراهيم عصباني شد و مي گفت: "من مهم نيستم، اينا مجلس حضرت رو شوخي گرفتن. براي همين ديگه مداحي نمي كنم". هر چه مي گفتم: "آقا ابرام، حرف بچه ها رو به دل نگير، تو كار خودت رو بكن "، بي فايده بود آخر شب هم كه برگشتيم مقر، قسم خورد كه :"ديگه مداحي نمي كنم".
🔶ساعت حدود يك نيمه شب بود كه خسته و كوفته خوابيدم. قبل از اذان صبح متوجه شدم كه كسي دستم را تكان مي دهد. چشمانم را به سختي باز كردم. چهره نوراني ابراهيم بالاي سرم بود. من رو صدا زد و گفت: "پاشو الان موقع اذانه"
من هم بلند شدم. با خودم گفتم: "اين بابا انگار نمي دونه خستگي يعني چي؟ " البته مي دونستم كه او هر ساعتي هم بخوابه ،قبل از اذان بيداره و مشغول نماز مي شه.
ابراهيم بچه هاي ديگه رو هم صدا زد و بعد هم اذان گفت و نماز جماعت صبح رو به راه انداخت. بعد از نماز و تسبيحات، ابراهيم شروع به خواندن دعا كرد و بعد هم مداحي حضرت زهرا(س). اشعار زيباي ابراهيم اشك چشمان
همه بچه ها را جاري كرد. من هم كه ديشب قسم خوردن ابراهيم رو ديده بودم از همه بيشتر تعجب كردم، ولي چيزي نگفتم.
🔷بعد از خوردن صبحانه به همراه بچه ها به سمت سومار برگشتيم. بين راه دائم در فكر كارهاي عيجب ابراهيم بودم.
يكدفعه نگاه معني داري به من كرد و گفت: "مي خواي بپرسي با اينكه قسم خوردم، چرا روضه خوندم؟ "
گفتم: "خوب آره، شما ديشب قسم خوردي كه... " پريد تو حرفم و گفت: "چيزي كه بهت مي گم تا زنده ام جايي نقل نكن".
بعد ادامه داد: "ديشب خواب به چشمم نمي اومد ولي نيمه هاي شب كمي خوابم برد، يكدفعه ديدم وجود مطهرحضرت صديقه طاهره(س) تشريف آوردند و گفتند:
"نگو نمي خوانم، ما تو را دوست داريم. هر كس گفت بخوان تو هم بخوان"
ديگه گريه امان صحبت كردن بهش نمي داد. ابراهيم بعد از آن به مداحي كردن ادامه داد.
🌺 #کانال_دختران_بهشتی
http://eitaa.com/joinchat/1968111636C169d0fd27d