eitaa logo
دختران بهشتی
1.9هزار دنبال‌کننده
24.5هزار عکس
6.3هزار ویدیو
16 فایل
یـه ڪانال دلنشین♡ ڪمی شاعرانــه♡ ڪمی عاشقانه♡ ڪمی عارفانه ♡ ڪمی شهدایی♡ پروفایل تک و خاص ♡ جملات آرامش بخش♡ تکست ناب♡ ناب‌ مثل شما... با ما همراه شوید.
مشاهده در ایتا
دانلود
صبــ☀️ـح اسـت چشمـانـت را بگشـا خـداوند در هر گوشـه‌ای بہ تـو لبخنـد می‌زنـد روی بـال پروانـه‌ها روی شبنـم شمعـدانی‌ها و در آواز گنجشکانی ڪه صبـح بہ صبـح روحـت را می‌نوازنـد بہ شکرانـهٔ لبخنـدهای ناتمـامش چشمـانت را بـاز کن بہ زیبائی‌ها سـلام کن بہ مهـربانی‌ها دسـت دوستی بـده و بہ عشـق لبخنـد بـزن بـدان هر صبـح کسی هسـت ڪه بی انـدازه تـو را دوسـت دارد. 🌺 #کانال_دختران_بهشتی ❤️ @Dokhtarane_behesht
ســـلام🌷🍃 در این صبح زیبا براتون روزی سرشار از عشق آرامش و شادی و سلامتی آرزو میکنم🌷🍃 امیدوارم درپناه خدای خوبیها همیشه باغ دلتون سبز و پر از طراوت باشه صبح زیبای سه شنبه تون بخیر🌷🍃 🌺 #کانال_دختران_بهشتی ❤️ @Dokhtarane_behesht
👌👌👌حکایت بسیار زیبا مردی ساده چوپان شخصی ثروتمند بود و هر روز در مقابل چوپانی اش پنج درهم از او دریافت میکرد. یک روز صاحب گوسفندان به چوپانش گفت: میخواهم گوسفندانم را بفروشم چون میخواهم به مسافرت بروم. و نیازی به نگهداری گوسفند و چوپان ندارم و میخواهم مزدت را نیز بپردازم. پول زیادی به چوپان داد اما چوپان آن را نپذیرفت و مزد اندک خویش را که هر روز در مقابل چوپانی اش دریافت میکرد و باور داشت که مزد واقعی کارش است، ترجیح داد. چوپان در مقابل حیرت زدگی صاحب گوسفندان، مزد اندک خویش را که پنج درهم بود دریافت کرد و به سوی خانه اش رفت. چوپان بعد از آن روز که بی کار شده بود، دنبال کار می گشت اما شغلی پیدا نکرد ولی پول اندک چوپانی اش را نگه داشت و خرج نکرد به امید اینکه روزی به کارش آید. در آن روستا که چوپان زندگی می کرد مرد تاجری بود که مردم پولشان را به او می دادند تا به همراه کاروان تجارتی خویش کالای مورد نیاز آنها را برایشان خریداری کند. هنگامی که وعده سفرش فرا رسید، مردم مثل همیشه پیش او رفتند و هر کس مقداری پول به او داد و کالای مورد نیاز خویش را از او طلب کرد. چوپان هم به این فکر افتاد که پنج درهمش را به او بدهد تا برایش چیز سودمندی خرید کند. لذا او نیز به همراه کسانی که نزد تاجر رفته بودند، رفت. هنگامیکه مردم از پیش تاجر رفتند ، چوپان پنج درهم خویش را به او داد. تاجر او را مسخره کرد و خنده کنان به او گفت: با پنج درهم چه چیزی می توان خرید؟ چوپان گفت: آن را با خودت ببر هر چیز پنج درهمی دیدی برایم خرید کن. تاجر از کار او تعجب کرد و گفت: من به نزد تاجران بزرگی میروم و آنان هیچ چیزی را به پنج درهم نمیفروشند، آنان چیزهای گرانقیمت میفروشند. اما چوپان بسیار اصرار کرد و در پی اصرار وی تاجر خواسته اش را پذیرفت. تاجر برای انجام تجارتش به مقصدی که داشت رسید و مطابق خواسته ی هر یک از کسانی که پولی به او داده بودند ما یحتاج آنان را خریداری کرد . هنگام برگشت که مشغول بررسی حساب و کتابش بود، بجز پنج درهم چوپان چیزی باقی نمانده بود و بجز یک گربه ی چاق چیز دیگری که پنج درهم ارزش داشته باشد نیافت که برای آن چوپان خریداری کند. صاحب آن گربه می خواست آن را بفروشد تا از شرش رها شود ، تاجر آن را بحساب چوپان خرید و به سوی شهرش بر می گشت. در مسیر بازگشت از میان روستایی گذشت، خواست مقداری در آن روستا استراحت کند ، هنگامی که داخل روستا شد ، مردم روستا گربه را دیدند و از تاجر خواستند که آن گربه را به آنان بفروشد . تاجر از اصرار مردم روستا برای خریدن گربه از وی حیرت زده شد. از آنان پرسید: دلیل اصرارتان برای خریدن این گربه چیست؟ مردم روستا گفتند: ما از دست موشهایی که همه زراعتهای ما را می خورند مورد فشار قرار گرفته ایم که چیزی برای ما باقی نمی گزارند. و مدتی طولانی است که به دنبال یک گربه هستیم تا برای از بین برن موشها ما را کمک کند. آنان برای خریدن آن گربه از تاجر به مقدار وزن آن طلا اعلام آمادگی کردند . هنگامی که تاجر از تصمیم آنان اطمینان حاصل کرد، با خواسته ی آنان موافقت کرد که گربه را به مقدار وزن آن طلا بفروشد. چنین شد و تاجر به شهر خویش برگشت ، مردم به استقبالش رفتند و تاجر امانت هر کسی را به صاحبش داد تا اینکه نوبت چوپان رسید ، تاجر با او تنها شد و او را به خداوند قسم داد تا راز آن پنج درهم را به او بگوید که آن را از کجا بدست آورده است؟ چوپان از پرسش های تاجر تعجب کرد اما داستان را بطور کامل برایش تعریف نمود. تاجر شروع به بوسیدن چوپان کرد در حالی که گریه می کرد و می گفت: خداوند در عوض بهتر از آن را به تو داد چرا که تو به روزی حلال راضی بودی و به بیشتر از آن رضایت ندادی. در اینجا بود که تاجر داستان را برایش تعریف کرد و آن طلاها را به او داد. این معنی روزی حلال است الهی ما را به آنچه به ما دادی قانع گردان و در آنچه به ما عطا فرموده ای برکت قرار ده دوستان این قصه ها برای آموختن ودرس گرفتن است ساده از کنار آن. عبور نکنیم🌸🍏🌸 🌺 ❤️ @Dokhtarane_behesht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا هرشب نوری ازوجودنورانیت بر قلوب تاریڪ وگرفته ما بتابان و باحرارت عشق و معرفت خویش قلبهای خسته و یخزده مارا گرمی ببخش و احیاڪن قلوب مارا ⚜شب تون در پناه خدا⚜    🌺 #کانال_دختران_بهشتی ❤️ @Dokhtarane_behest
الا که جانی و جانانه‌ام  سلام آقا گدای کهنه این خانه‌ام سلام آقا الا که مقصد پرواز دل بود حرمت فدای تو سر و جانم کم منو کرمت #سلام_آقا 🌺 #کانال_دختران_بهشتی ❤️ @Dokhtarane_behesht
روز دوازدهم به عشق امام زمان(عج) ای دل شیدای ما،گرم تمنّای تو کی شودآخرعیان،طلعت زیبای تو گر چه نهانی ز چشم،دل نبود ناامید می رسدآخر به هم،چشم ماوپای تو #اللهم عجل لولیک الفرج #السلام علیک یا صاحب الزمان 🌺 #کانال_دختران_بهشتی ❤️ @Dokhtarane_behesht
•┈┈••✾❀💕✿💕❀✾••┈┈• 🌙دعای روز دوازدهم ماه مبارک رمضان : 🌸 اَللَّـهُمَّ زَيِّنّي فيهِ بِالسَِّتْرِ وَالْعَفافِ، وَاسْتُرْني فيهِ بِلِباسِ الْقُنُوعِ وَالْكِفافِ، وَاحْمِلْني فيهِ عَلَي الْعَدْلِ وَالاِْنْصافِ، وَ امِنّي فيهِ مِنْ كُلِّ ما اَخافُ، بِعِصْمَتِكَ يا عِصْمَةَ الْخآئِفينَ. خدايا مرا در اين ماه به پوشش و پاكدامني بياراي، و به لباس قناعت و اكتفا به اندازه حاجت بپوشان و بر عدالت و انصاف وادارم نما، و مرا در اين ماه از هرچه مي ترسم ايمني ده، به نگهداري ات اي نگهدارنده هراسندگان. 🌺 #کانال_دختران_بهشتی ❤️ @Dokhtarane_behesht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸چهار شنبه تون گلباران 🌾امیدوارم 🌸نگاه پرمهرخدا 🌾همراه لحظه هاتون 🌸سلامتی ونیکبختی 🌾گوارای وجودتون 🌸بارش برکت ونعمت 🌾جاری در زندگیتون 🌸و نور و عشق الهی 🌾مهمون دلتون باشه 🌸طاعات و عباداتتون قبول 🌾روزتون زیبا و در پناه خـدا 🌺 #کانال_دختران_بهشتی ❤️ @Dokhtarane_behesht
خــدایـا دستانم را به سویت میگیرم تا گره ازدستم باز شود باعشق و ایمانی که دارم فقط روی به تو می آورم پناهم تویـی،ای پناه گرفتاران،پناهم باش 🍃🍃 🌺 #کانال_دختران_بهشتی ❤️ @Dokhtarane_behest ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌
🔸🔸🔸🔸🔸🔸﷽🔸🔸🔸🔸🔸🔸 ⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی 🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁 🍃 سال‌ها پیش مردی به نام مسلم در شهر خوی نانوا بود. او مردی پرهیزگار، قانع و شاکر بود. جعفر پسر مسلم در محله ای زندگی میکرد که یک مغازه‌ی مرغ‌فروشی بود که فروش خوبی هم داشت. روزی جعفر به پدرش گفت: «دوست دارم مالکِ آن مغازه را ببینم و به قیمت بالایی آن را اجاره کنم، مغازه‌ی پرفروشی است.» مسلم گفت: «پسرم هرگز با آجرکردن نانِ کسی به دنبال نان برای خودت نباش. بدان‌! دنیا بزرگ است و خدا را قابلیّت روزی‌ رساندن زیاد است.» اما وسوسه درون جعفر را پر کرده بود. مسلم روزی او را کنار خود به نانوایی برد. خمیر لواشی را به تنور چسباند و سریع خمیر لواش دیگری را دوباره به روی همان لواش که در حالِ پختن بود زد. هر دو خمیر لواش، سنگین شدند و از دیواره‌ی داغ تنور رها شده و داخل تنور افتادند و سوختند. مسلم گفت: «پسرم! دیدی یک لواش در حال پختن بود، لواش دیگر روی آن چسبید، باعث شد نه خودش بپزد و تبدیل به نان شود و نه گذاشت لواش دیگر نان شود. هرگز نان خود را روی نان کس دیگری نزن که برای تو هم نانی نخواهد شد. بدان! اگر اجاره‌ی بالا به آن مغازه بزنی و او را از نان و نوا بیندازی، خودت نیز به نان و نوایی نخواهی رسید و این قانون زندگی است.» 🌺 ❤️ @Dokhtarane_behest
#سالم_خوری 🍯 خوراکی‌های مناسب برای افطار 🌺 #کانال_دختران_بهشتی ❤️ @Dokhtarane_behesht