┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
#هرروززیارت_یک_شهید
#روزاول
🍃آقـا حمید جوون بـود و بـا کله ای
پـر از بـاد، لات هـای محله کلی ازش
حساب می بردنـد. خلاصه بزن بهادری
بود بـرای خودش.
🔆یه روز مادر ایـن آقـا حمید، ایـشون
رو از خونه بیرون انداخت و گفت: بـرو
دیگه پـسر ِمـن نیستـی، خستـه
شـدم از بـس جـواب ِکـاراتـو دادم
همه ی همسایه هـا هـم از دستش
کلافـه شـده بودنـد ...
🌷تا اینکه برادرش شهید شد و حمید
تحت تاثیر پیکر برادر.
روزی از روزهـا یـک راننـده ی کـامیون
بهش می گه حمیـد تـو نمی خوای
آدم شی ؟؟! بیـا بـا من بریم جبهه،
حمیـد میگه اونجـا من رو راه نمیدن
با این سابقه، راننده به حمید می گه
تو بیا و ناراحت نباش ...
⚡سید حمید مدتی بعد بر می گرده
رفسنجان، اولین جـا هم میره پیش
دوستـاش کـه سر کوچه بودن !!
می گه بچه هـا من دارم میرم جبهه !!
شماها هم بیائیـد!! می گه بچـه هـا
خاک بر سر من و شماهـا؛ پاشیم
بریم ناموسمـون در خطـره...!
🏠اومد خونـه از مادر حلالیـت طلبیـد
و خداحافظی کرد و رفـت بـه جبهـه
کـه رسید کفشاشـو داد به یکی و
دیگـه تو جبهه کسی اونـو با کفش
نـدیـد، می گفت: اینجا جایی که
خون شهدامـون ریخته شده.
معروف شــد به «#سید_پا_برهنه»
🌴اونقدر مونـد تـا آخـر با شهید
همت دو تایی سـوار موتـور، هدف
قرار گرفتن و رفتن پیش سید الشهداء...
#شهید_سیدحمید_میرافضلی🌷
🌺 #کانال_دختران_بهشتی
🆔 @Dokhtarane_behesht
⊱━═━❥🌸💖🌸❥━═━⊰
#هرروززیارت_یک_شهید
#روزدوم
🕊شهید یوسف سجودی
🦋خاطره ی شهید ویژه خانم ها:
⛅همسر شهید: زندگیمون با کمک خرجِ پدرش و درآمدِ ناچیزِ حوزه به سختی میگذشت. یه شب نان هم برای خوردن نداشتیم. بهش گفتم که چیزی نداریم. اون قدر این پا و اون پا کرد که فهمیدم پولش ته کشیده. حرفی نزدم و رفتم سراغِ کارهایم وقتی برگشتم ، دیدم یوسف نشسته پایِ سفره داشت گوشههایِ خشک و دور ریزِ نان رو که از چند روز پیش مونده بود، میخورد…
بهم گفت: بیا خانوم ! اینم از شامِ امشب…
خانوما دقت کنید👇🏻
🧕
از همسر این شهید یاد بگیرین و چیزی رو نخواین که میدونین همسرتون توانِ مهیا کردنش رو نداره ، لطفاً با پایین آوردن سطح توقعاتتون کاری کنین که مردتون شرمنده نشه ، تا زندگیتون آرامش داشته باشه…
_________________________
خاطره ی شهید ویژه آقایون
🧔
🍗یوسف بعد از مدتها خرید کرده بود. بهم گفت: خانوم! ناهار مرغ درست می کنی؟ هنوز آشپزی بلد نبودم.اما دل رو زدم به دریا و گفتم: چشم.
مرغ رو خوب شستم و انداختم تویِ روغن. سرخ و سیاه شده بود که آوردمش سرِ سفره.
یوسف مشغول خوردن شد. مرغ رو به دندون گرفته بود و باهاش کلنجار می رفت. مرغ مثلِ سنگ شده بود و کنده نمی شد.
تازه فهمیدم قبل از سرخ کردن باید آبپزش میکردم کلی خجالت کشیدم.
اما یوسف میخندید و میگفت: فدای سرت خانوم!
.
🍚آقایون باید دقت کنند:
همسرشون با عشق براشون غذا می پزه و توی خونه زحمت میکشه.
اگه غذا خوب نبود و یا نقصی دیدید ،نباید به روش بیارید. یادمون نره که گاهی یه تشکر کردن ،کلِ خستگی رو از تن همسرتون خارج میکنه…
#زندگی_به_سبک_شهدا
#شهیدیوسف_سجودی
.
📚 مجموعه طلایه داران جبهه حق ۷
❁═══┅┄
🌺 کانال دختران بهشتی
❤️ @Dokhtarane_behesht
┄═❁๑๑🌹๑๑❁═┄
#هرروززیارت_یک_شهید
#روزسوم
📲مادرش می گوید:
یکی از دوستان احمدرضا از شمال با منزل همسایه مان تماس گرفت، احمدرضا رفت و بعد از چند دقیقه برگشت.
📇پرسیدم احمدرضا که بود؟!
گفت: یکی از دوستانم بود. پرسیدم: چکار داشت؟!
گفت: هیچی، خبر قبول شدنم را دردانشگاه داد!
گفتم: چی؟؟ گفت: می گوید دانشگاه رتبه اول راکسب کردهای!
1⃣باخوشحالی من و پدرش گفتیم : رتبه اول؟؟ پس چرا خوشحال نیستی؟
✨احمدرضا گفت: اتفاق خاصی نیفتاده است که بخواهم خوشحال شوم.
در همان حال آستین ها را بالا زد وضو گرفت و رفت مسجد !
💰یادم هست با اینکه دانشگاه قبول شده بود، همراه عمو بزرگش می رفت بنّایی، می گفتم احمدرضا تو الآن پزشکی قبول شده ای، چه احتیاجی هست که به بنّایی بروی؟!
💎می گفت : می خواهم ببینم کارگرها چقدر زحمت می کشند!
می خواهم سختی کارشان را لمس کنم!...
🔖شهید احمدرضا احدی دانشجوی نمونه رشته پزشکی دانشگاه شهید بهشتی تهران و رتبه یک کنکور تجربی سال ۱۳۶۴
❁═══┅┄
🌺 #کانال_دختران_بهشتی
❤️ @Dokhtarane_behesht
┄═❁๑🍃๑🌹๑🍃๑❁═┄
#هرروززیارت_یک_شهید
#روزچهارم
📚 کارشناسی ارشد یکی از دانشگاه های
تهران در رشته حقوق قبول شد و در حلال
احمر هم مشغول به کار بود.
📿بابک جوان امروزی بود اما غیرت دینی
داشت همین غیرت دینی بود که او را به
زینب و کربلای امام حسین رساند.
می گفت:خانم حضرت زینب مرا طلبیده
باید بروم تاب ماندن ندارم همیشه می خندید
خوش تیپ بود و زیبا.
بابک پر از شادی بود
اما به خاطر اعتقادش و برای پیوستن به
خدا از همه این ها گذشت.
✨ بابک فرزند سوم و چهارم این انقلاب بود
دلبستگی های زیادی داشت ، امروزی بود
و تمامی این ها را به خاطر از حریم آل الله
و خانم حضرت زینب رها کرد
✈ برادرش برای اینکه از فکر دفاع بیرون بیاید به او پیشنهاد داد تا به آلمان برود
اما او قبول نکرد و می گفت : من باید بروم
اگر نروم کی برود باید بروم تا شما در امنیت
باشید
خواب هایی از بانو حضرت زینب دیده بود
اما هیچ گاه برایمان تعریف نکرد.
🌹 خواب هایی که با شهادتش تعبیر شد
فقط می گفت : من باید حضرت زینب (س)
را زیارت کنم.
#شهید_مدافع_حرم_بابک_نوری 🌷
🌺 #کانال_دختران_بهشتی
❤️ @Dokhtarane_behesht
#هرروززیارت_یک_شهید
#روزپنجم
🔹زيبايي چهره شهيد #حسين_هريری باعث شده بود در جبهه مقاومت اسلامی به « #قمر_فاطميون» معروف شود.
🔸حسين يک #ايرانی ساڪن خراسان رضوی بود ڪه بنا به دلايلی از طريق لشڪر فاطميون به سوريه اعزام شد و در ٢٠ آبان ماه ١٣٩٥ در سن ٢٧سالگي به خيل شهدای مدافع حرم پيوست.
🔹او ڪه به تازگي نامزد ڪرده بود، دوست نداشت ازدواجش مانعی برای دفاع از حريم اهل بيت شود.
بنابراين با همسرش شرط ڪرد همچنان رزمنده مدافع حرم باشد و مدتی پس از نامزدی به سوريه رفت و قدم به حجله شهادت گذاشت.
🔸«زهرا سادات رضوی» همسر شهيد متولد ١٣٧٦ است. دختر جوانی ڪه هنوز زندگي مشترڪش را آغاز نڪرده، همسر شهيد شد.
🔹زمان خواستگاری يڪی از شرطهايش اين بود ڪه چون رزمنده مدافع حرم هستم دوست دارم باز هم به عنوان مدافع حرم باقی بمانم و نميخواهم ازدواج مانعی برای اعزام مجددم شود.
🔸در پاسخ گفتم: دقيقاً من هم از همسر آيندهام اين انتظار را داشتم ڪه حداقل يڪبار هم شده برای دفاع از حرم بيبي زينب (س) گامي برداشته باشد. پس چه بهتر ڪه شما خودتان مشتاق اين امر هستيد.
🔹همسرم از شرط من خيلی تعجب ڪرد. زيرا هر ڪجا ڪه رفته بود و اين شرط اعزام شدن مجدد خودش را به سوريه اعلام ڪرده بود طرف مقابل نپذيرفته بود.
🔸حتي خود شهيد به من گفت:
شما چرا قبول ڪرديد؟ خيلي از دخترهای نسل امروزی در اين وادیها نيستند. عجيب است ڪه شما پذيرفتيد.
🔹من و شهيد ٢٠تيرماه سال ٩٥رسماً به عقد يڪديگر درآمديم.
بعد از يك ماه قصد رفتن به سوريه را ڪرد ڪه حتی دوستانش به او گفتند شما تازه عقد ڪردی برای چه میخواهی بروی.
🔸در همين حين از تهران پرونده اعزامیاش برگشت خورد، چون چهره حسين در سوريه نزد تروريستها شناخته شده بود.
🔹براي اعزام مجددش به او اجازه ندادند ڪه برود تا اينڪه با تلاش بسيار موفق شدند.
🔸١٠ آبانماه ٩٥ با نام مستعار قمر فاطميون و از طريق لشڪر فاطميون توانست اعزام داشته باشد.
🔹٢٢ آبانماه هم به شهادت رسيدند ڪلاً چهارماه دوران نامزدی ما با هم طول ڪشيد.
🔸لحظهای ڪه سر سفره عقد نشسته بودم اين باور قلبی را داشتم ڪه حسين روزی به شهادت میرسد، ولی به خودم ميگفتم هرچه خدا بخواهد همان خواهد شد.
با آنڪه خيلیها برگشتند به من گفتند: چهره داماد چقدر به شهدا میخورد.
🔹ما زندگیمان را ساده شروع ڪرديم. هر دو عقيده داشتيم هرچه مهريه ڪمتر باشد ثواب آن بيشتر است و با اشتياق هر دو دوست داشتيم به نيت ١٤ معصوم ١٤ سڪه باشد.
✍ راوی: همسر شهید مدافع حرم
🌷 #حسین_هریری
امنیت ما با فدا شدن جان های عزيز زیادی ، آسان به دست نیامده.
#امنیت_اتفاقی_نیست
🌺 #کانال_دختران_بهشتی
❤️ @Dokhtarane_behesht
#هرروززیارت_یک_شهید
#روزششم
بایــد بــروم •••
کربلای ۵ شیمیایی شده بود
او را به عقب منتقل ڪـردند
باید استراحت می ڪرد ...
و تحت نظر پزشڪ می بود
اما پاکت داروهایش را برداشت
و به منطقه برگشت ...!!
بچه هـا هرچه اصرار ڪردند
حالِ شما خوب نیست برگردید عقب
و استراحت کنید قبول نڪرد میگفت:
« الان عملیاته و بچهها به من نیاز دارند
من نسبت به نیروهام مسئولم ،نمیتونم
تنهاشون بزارم و استراحت ڪنم
بایـد ڪنارشون باشم ...»
ماسڪش را بر می داشت
بچه ها را هدایت می ڪرد
دارویـش را می خـورد
و دوباره ماسڪش را می زد ...
محراب در همین عملیات "شهید" شد .
#فرمانده_بی_ادعا
#شهید_علیاصغر_حسینی_محراب
🌺 #کانال_دختران_بهشتی
❤️ @salambarebraHem
#هرروززیارت_یک_شهید
#روزهفتم
🌟یاد باد آن روزگاران...
✍روزی که خیلی برای خدا کار انجام میداد، بیشتر از روزهای قبل خوشحال بود. یادم هست یکبار به من گفت: «امروز بهترین روز من است، چون خدا توفیق داد و توانستم گره از کار چندین بنده خدا وا کنم.»
به هیچ یک از تعلقات دنیا خوش نمی کرد. هیچ چیزی او را راضی نمی کرد، مگر اینکه دل یک انسان را به خاطر خدا خوش کند.
لباس نو نمی پوشید. میگفت:«هر زمان تمام مردم توان پوشیدن لباس نو و زیبا داشتند، من هم میپوشم.»
این ویژگی ها را حتی قبل از انقلاب داشت. در ایام انقلاب کارهایی می کرد که نفس خود را بشکند.
مثلا در روزگاری که مردم به خاطر اعتصابات، نفت نداشتند، مرتب دبه های بزرگ نفت را در دست داشت و به سراغ خانه های مردم می رفت.
حتی یک بار دیدم که ابراهیم، گاری بزرکی در دست داشت گرفته که داخلش دبه های نفت چیده شده بود. گاری را در کوچه و خیابان هول می داد تا به مردم نفت برساند.
در ایام انقلاب خیلی نگرانش بودیم. آخر وقت به خانه می آمد. با صدای رسایی که داشت همراه با دوستانش بر روی بام الله اکبر می گفتند. صدای تیر اندازی هر لحظه به آنها نزدیکتر میشد و ما نگران بودیم.
یکی از آرزوهای قلبی اش این بود که روزی در جمهوری اسلامی، موقع اذان که شد، تمام مردم دست از کار بکشند و اذان بگویند و به سوی نماز و صحبت با خدا بروند.
ادامه...
📗بر گرفته از کتاب: خدای خوب ابراهیم ۲
🌸خواهر محترم شهید
برای شادی روح مادر💓 مکرمه شهید بزرگوار هادی صلوات.🌹
🌺 #کانال_دختران_بهشتی
❤️ @Dokhtarane_behesht
#هرروززیارت_یک_شهید
#روزهشتم
دکتر چهل وپنج روز بهش استراحت داده بود. آوردیمش خونه.
عصر نشده، گفت: "بابا! من حوصلهم سر رفته."
گفتم: "چی کار کنم بابا؟"
گفت: "منو ببر سپاه، بچهها رو ببینم."
بردمش. تا ده شب خبری نشد ازش. ساعت ده تلفن کرد، گفت: "من اهوازم. بی زحمت داروها مو بدید یکی برام بیاره!"
#شهید_حسین_خرازی
#یادشهداباذکرصلوات
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🌺 #کانال_دختران_بهشتی
❤️ @Dokhtarane_behesht
#هرروززیارت_یک_شهید
بابا در استفاده از وقت خیلی منظم بود و خساست به خرج می داد. مثلا شب ها از ساعت ۹:۴۵ تا ۱۱:۲۲ دقیقه #مطالعه می کرد. به ما هم توصیه می کرد: «دوست دارم صبح ها ورزش کنید و همه کارهاتون مرتب و منظم باشه و وقت تون را هدر ندید». اما هیچ گاه وادارمان نمی کرد مثل خودش باشیم.
روی همین حساب، #تلویزیون خیلی کم می دید. بیشتر اخبار و تحلیل های سیاسی را دنبال می کرد و بعضی سریال هایی مثل امام علی (ع) و مردان آنجلس.
حسرت به دلم مانده بود یک بار بیاید و هم پای ما بنشیند فیلمی سریالی نگاه کند. یک بار خیلی اصرارش کردم و قربان صدقه اش رفتم که بیاید همراه ما تلویزیون ببیند. بالاخره آمد و نشست. اما چه نشستنی؟! مثل اینکه روی میخ نشسته باشد.
بعد از یک ربع گفت: «ببخشید! نمی خوام ناراحت تون کنم. اما وقتی پای تلویزیون می نشینم انگار وقتم داره تلف میشه. باید اون دنیا جواب بدم که وقتم را برای چی مصرف کردم. نمی تونم بنشینم و این برنامه را نگاه کنم. می شه من برم؟».
لب و لوچه مان آویزان شد. گفتم: باباجان! نمی خواستیم اذیت بشید. فقط می خواتستیم پیش ما باشید. معذرت خواهی کرد و رفت به اتاقش.
#شهید_علی_صیاد_شیرازی
#سیره_خانوادگی_شهدا
#همراهی_هوشمند_با_خانواده
راوی: مریم صیاد شیرازی؛ دختر شهید
#کتاب_خدا_میخواست_زنده_بمانی ؛ کتاب صیاد شیرازی، نویسنده: فاطمه غفاری، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: هفتم- ۱۳۹۵؛ صفحه ۶۵-۶۶٫.
🌺 #کانال_دختران_بهشتی
❤️ @Dokhtarane_behesht
#هرروززیارت_یک_شهید
‼️دروغ مصلحتی مادربرای جبهه رفتن فرزندش
حجت الله اول دبیرستان بود که شناسنامه اش را گم کرده بود. مدیر مدرسه اش شناسنامه اش را پیدا کرد و از من خواست که به مدرسه بروم تا به من بگوید"می دانی پسرت تاریخ تولد شناسنامه اش را کم کرده تا بتواند به جبهه برود؟"بعد از آن حجت خودش یک بار به من گفت مامان می آیی به خاطر من یک دروغ بگویی؟ ماه رمضان بود و من روزه بودم. گفتم آخر پسرم با دهان روزه چه دروغی باید بگویم؟ گفت مادر دروغ مصلحتی است... فقط با من بیا و به فرمانده ما بگو من متولد سال46 هستم. برای این موضوع باهم رفتیم پارک شهر و در آنجا از من پرسیدند که آیا این آقا حجت الله متولد1346 است؟ من هم گفتم"بله؛ متولد سال 46 است". بعد از آن حجت از خوشحالی انگار بال درآورده بود و رفت به جبهه.»
✍به روایت مادربزرگوارشهید
#شهید_حجتالله_فرزانه🌷
#سالروز_ولادت
ولادت : ۱۳۴۸/۱/۲۳ تهران
شهادت : ۱۳۶۷/۵/۵ اسلامآبادغرب
🌺 #کانال_دختران_بهشتی
❤️ @Dokhtarane_behesht
#هرروززیارت_یک_شهید
یک شب مانده به عملیات کربلای پنج شهید حسین خرازی به یکی از همرزمانش گفت: در این هفت سال جنگ بهترین بچه های لشکر شهید شدند، چرا من ماندم؟
(همسرش بار دار بود) حاج حسین خرازی گفت:دلم هوای فرزندم را کرده، هنوز دنیا نیامده، دلم برای فرزندم تنگ شده، اگر من نبودم اسمش را بگذارید مهدی.
و چند هفته بعد از شهادتش مهدی خرازی به دنیا آمد...
🇮🇷شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
🌸الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم🌸
🌺 #کانال_دختران_بهشتی
❤️ @Dokhtarane_behesht