eitaa logo
دختران چادری🌹 ''🇵🇸
186 دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
37 فایل
نظرات ناشناس شما https://harfeto.timefriend.net/16312864479249 مدیر اصلی کانال @ftop86 جهت تبادل @Jgdfvhohttps (فقط کانال مذهبی پذیرفته می‌شود) جهت ادمین شدن @ZZ8899 همسایه‌‌ کانال🌸🌸 @Khaharaneh_Chadoory1400
مشاهده در ایتا
دانلود
بـایـد شـه‍ـیـدانـه‍ زنـدگــی کـنـی تــا........!☘ سرباز مثل 🌿✨🌿✨🌿✨🌿
🌸🍃﷽🍃🌸 🔻روزی که پوستِ بدن شهادت میدهد🔻 📣📣... قرآن کریم می‌فرماید، قیامت پوستِ بدنِ ما به سخن می‌آید و شهادت میدهد...😱😰😨 🌴سوره فصلت، آیات 19 تا 21🌴 🕋 وَ یَوْمَ یُحْشَرُ أَعْدَاءُ اللَّهِ إِلَی النَّارِ فَهُمْ یُوزَعُونَ. 🕋 حَتَّی إِذَا مَا جَاءُوهَا شَهِدَ عَلَیْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصَارُهُمْ وَ جُلُودُهُم بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ. 🕋 وَ قَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدتُّمْ عَلَیْنَا قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنطَقَ کُلَّ شَیْءٍ وَ هُوَ خَلَقَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ. 💢 به خاطر بیاورید روزی را که دشمنان خدا را جمع کرده و به سوی دوزخ می‌برند، و صفوف پیشین را نگه می‌دارند، تا صفهای بعد به آنها ملحق شوند! 💢 وقتی به آن می‌رسند، گوشها و چشمها و پوستهای تنشان به آنچه می‌کردند گواهی می‌دهند. 💢 آنها به پوستهای تنشان می‌گویند: "چرا بر ضدّ ما گواهی دادید؟!" 💢 آنها جواب می‌دهند: "همان خدایی که هر موجودی را به نطق درآورده، ما را گویا ساخته؛ و او شما را نخستین بار آفرید، و بازگشتتان بسوی اوست!" 🔔 📛 روزی که پوستِ بدن شهادت میدهد، انگشت اشارہ‌ی ما به چه چیزی شهادت میدهد⁉️🤔 ⚠️ امان از مطالبی که با این انگشتان نوشته‌ایم و لمس کرده‌ایم...❗ ⚠️ امان از کانال‌ها و گروه‌ها و پیج‌هایی که پرتگاہ جهنّم هستند...❗ ⚠️ امان از چت‌هایی که پرتگاہ جهنّم هستند...❗ دختران چادری☺️👇 @DokhtaranehChadoory
فقط جای حسین است⁦❤️⁩
تشنه شهادت گناه نمی کند❌
اجتماع از مسجد مقدس جمکران 🌐تکیه (با ترافیک اینترنت رایگان) https://tekye.net/live/2646 🌐هیات آنلاین (با ترافیک اینترنت رایگان) heyatonline.ir/jamkaran_ir 🌐آپارات aparat.com/Jamkaran_ir/live 🌐ایتا http://aparat.com/jamkaran_ir/live?eitaafly 🌐اینستاگرام http://instagram.com/Jamkarantv
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•|̣ܝـܚܝـܩ‌الـلــه‌الـ᪂ܒܩن‌‌الـ᪂ܒیܩ|•🌸🍃
برای سلامتی و ظهور امام زمان عـــــج 14 صلوات بفرستین تا ان شاءالله پارت جدید رو ارسال کنم 🌸
📿~📿رمان-ایمان-عشق-شهادت📿~📿 •بسم رب شهدا• ^فصل اول ^ صبح بعد از خوردن صبحانه راهی دانشگاه شدیم زنگ دوم بود که استاد با یه خسته نباشید تموم شدنش رو اعلام کرد بازهرا به سمت بوفه دانشگاه رفتیم بعد از خریدن کیک و چای روی صندلی حیاط نشستیم داشتیم خوراکی هامون رو میخوردیم که صدای زنگ گوشی زهرا اومد زهرا گوشیش رو از کیفش دراورد و با زدن دکمه سبز تماس رو وصل کرد.... زهرا: الو ... ..... زهرا:سلام خوبی زینب اره ممنون منم خوبم ...... زهرا : جانم کاری داشتی ...... زهرا: اردو؟ از مسجد ...... زهرا : راهیان نور... اره اتفاقا چند روز پیش خانم لطفی کمی در موردش حرف زد گفت اگه دوست داشته باشید دباره بریم... حالا کی هست ...... زهرا: اهان یعنی امروز شروع ثبت نامه ..... زهرا: حالا نمی دونم شاید... «به من نگاهی کرد و ادامه داد... » ...شاید بیام ..... زهرا: خیلی خوب باشه بهت زنگ میزنم... قربانت خدا حافظ.... زهرا: امممم زینب «دوستم بود زینب» که توی بسیج باهاش دوست شدی اونیکه مامانش مریضیه معده داشت یادته من : اره چیزی شده•••• ادامه دارد ...... ❌کپی حرام است❌ نویسنده : یازینب✍ دختران چادری 🌹 @DokhtaranehChadoory لینک 👆👆
📿~📿رمان-ایمان-عشق-شهادت📿~📿 •بسم رب شهدا• ^فصل اول ^ زهرا: نه میخواستم بدونی کدوم رو میگم... زنگ زد و گفت که از طرف پایگاه بسیج مون میبرن راهیان نور گفت که بچه ها میخوان برن منم میام یانه من که خیلی دوست دارم برم گفتم اگه توهم دوست داری بامن بیای که بریم هوووم چطوره میای... البته میدونم با ید از پدر و مادرت اجازه بگیری و یا خودت دوست نداشته باشی بیای ولی به نظر من بیا بریم خیلی جای ارامش بخش و خوبیه و قراره سه روز اونجا باشیم وبعد دوباره برگردیم خیلی کنجکاو شدم بدونم کجاس و چه شکلیه برای همین فکرم رو به زبون اوردم من : راستش زهرا جان خیلی کنجکاو شدم بدونم کجاس و چه شکلیه؟ زهرا لبخند مهربانی بهم زد و گفت: اونجا جاییه که بری دلت نمی خواد برگردی توی اون چند روزی که اونجا باشی عاشق میشی دلت میخواد همیشه اونجا باشی راستش شکل خاصی نداره شاید جز خاک و خل چیزی نباشه اما دلت روشن و زیباست انگار جایی مثل بهشت هستی و اینم بگم که شهدا اونجا هستن و بعضی هاشون اونجا خاک شدن و جنگ رو میشه در اونجا حس کرد ... من : خوب.. خوب راستش خیلی دلم خواست اونجایی که میگی رو ببینم پس.. پس باشه میام زهرا با تعجب گفت: اما هنوز از پدر مادرت اجازه نگرفتی لبخندی زدم و گفتم : من یه دختریم که از بچگیم اجازه پدر و مادرم برام مهم نبوده و نیست چون اونا هروقت بیرون رفتن بمن نگفتن که کجا میرن یا کی میان و وقتی هم ازشون اجازه میگرفتن میگفتن برو زهرا گفت : خیلی خوب باشه پس به بچه ها میگم تا اسمت رو بنویسن و گوشیش رو برداشت و به زینب زنگ زد زهرا: الو... سلام زینب جان ً..... زهرا : اره عزیزم میایم ..... زهرا : با زینب میایم اونم گفت که میخواد بیاد گفتم اسمامون رو بنویسید ..... زهرا : باشه ممنون خدافظ عزیزم گوشی رو قطع کرد و بلند شد کیفش رو گذاشت روی شونش زهرا: خوب پاشو که بریم تا دیر نشده لبخندی زدم و بلند شدم باهم به سمت کلاس رفتیم ادامه دارد ...... ❌کپی حرام است❌ نویسنده : یازینب✍ دختران چادری 🌹 @DokhtaranehChadoory لینک 👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا