❤️ #نسیم_هدایت
💌 #قسمت_سی_ام
✍🏼بلند شد #وضو گرفت و نماز مغربش رو خوند بعد از نماز دستاش رو بلند کرد و #گریه کرد همیشه میدیدم که بعد از نمازش #دعا میکرد گاهی اوقات گریه میکرد اما این بار خیلی #فرق میکرد...
😔اصلا نمیدونستم چش شده اصلا به ذهنم هم #خطور نمیکرد...بعداز نمازش گفت بیا بشین کارت دارم داشتم محدثه رو تمیز میکردم گفتم یکم صبر کن گفت یکم زود بیا...لباس محدثه رو عوض کردم و رفتم پیشش...
😔گفت اگر یه وقت #شهید بشم چیکار میکنی؟ خیلی بی مقدمه حرف زد گفتم این یعنی چی؟ خدا نکنه ما که نمیتونیم بدون تو #زندگی کنیم...
😭گفت اگر شهید شدم #ازدواج کن چون نمیخوام #آواره بشی خیلی تعجب کردم چشمام از تعجب گشاد شد و بعدش خیلی شدید گریه کردم...
😭و گفت باید برم و اگر برم دیگه هیچ وقت برنمیگردم حرفش خیلی #سنگین بود یعنی نتونستم یک کلمه از دهنم خارج کنم...
😔گفت دوست دارم بعد از من عاقل باشی #احساسی رفتار نکن ازدواج کن اینبار سرش داد زدم و گفتم بسه دیگه یهو گریه کرد و گفت میخوام صدات در #قلبم بمونه داد بزن....
😭خدایا مصطفی هم گریه کرد ، بعد از گریه اش گفت میخوام کارهام رو راست و ریست کنم بعد برم...
فرداش رفتیم بازار با هم برای 3 تا خواهرش #کادو خرید گفت نمیخوام حقی از خواهرانم بر گردنم باشه تو این مدت انگار من داشتم ذره ذره #میمردم...
😔اما باهاش همکاری کردم یه مقدار از #قرض هایش رو پاس کرد بقیه رو گفت از پولی که پیش چند تا دوستام دارم و بعدا برات میارن پاس کن...
3 شب پشت سر هم رفتیم خونه خواهر شوهرهام و باهاشون خیلی گرم #رفتار میکرد وقتی برمیگشتیم یه جور #غم_انگیزی خداحافظی میکرد چون میدونست دیگه هیچ وقت هیچ کدومشون رو نمیبینه...
😔آخرین شب وقتی برگشتیم خونه خودمون توی راه محدثه رو بغل کرد و سرش رو گذاشت روی سر محدثه گفت بابا میخواد بره و دیگه برنمیگرده مواظب خودت باشی...
😔والله خیلی سخته #دل بکنم ازت ولی مجبورم چون #الله رو بیشتر از تو #دوست_دارم...
چند تا #اشک ریخت ولی من خیلی گریه کردم پنج شنبه عصر بود همیشه پنج شنبه ها میرفتیم بیرون یه نمایشگاه پاییزی زده بودن رفتیم اونجا ، وقتی برگشتیم مصطفی هنوز #روزه اش رو افطار نکرده بود من چون شیر میدادم روزه نگرفتم ، #افطاری رو آماده کردم به #کیک براش پختم افطار کرد و زنگ در به صدا در اومد...
رفت بیرون و یکم وایستاد و بعدش اومد تو گفت دوستم بود #شام نمیخورم بیا بریم بیرون حوصله ندارم...
رفتیم بیرون توی راه گفت #ناراحت نشو خوب میدونم خیلی داری سعی میکنی و #غمگینی و #ناراحت اما بدون والله من میرم که از #ناموس #خواهرانم و #کودکان و #زنان مظلوم دفاع کنم.....
☝️🏼️والله از الله میترسم که در #قیامت من هیچ جوابی در برابرش ندارم ، گفتم والله صبر میکنم این #امتحان الله هست گفت الحمدلله که ازت مطمئنم
دوستم اومده بود بگه که شنبه عصر باید برم....
میخوام برای آخرین بار بریم بیرون و هر چی میخوای بخری رفتیم و من دوست نداشتم هیچی بخرم خودش یه روسری انتخاب کرد و یه توپ هم برای محدثه خرید ، گفتم حوصله ندارم بریم خونه
توی راه هیچی نگفتیم وقتی رسیدیم خونه رفت بالای پله ها محدثه رو بغل کرد و بهش گفت ببین مادرت از این #ماه خیلی خیلی #خوشکل تره بخدا قسم....
🌙13 رمضان بود گفتم مصطفی میای برای آخرین بار همدیگه رو #سورپرایز کنیم...
گفت باشه تا عصر وقت داریم روز #جمعه بود رفتم مثل قبل براش لباس خریدم یه شلوار سیاه و یه بلوز راه راه و ویه #ادکلن ...
البته یه #شاخه_گل هم خریدم
عصر وقتی برگشت بازم دستش خالی بود حوصله نداشتم به این فکر کنم که چرا دستت خالیه کادوهاش رو دستش دادم و گفتم با تمام #قلبم برات خریدم گفت پس همین الان میپوشم همش میخندید تا منم بخندم اما #دلم رو #پاک از دست داده بودم...
دست کرد تو جیبش گفت چشمات رو ببند و یک #گردنبند خیلی خوشکل گردنم کرد و یه جفت #گوشواره و یه دستبند...
😊چشمام رو باز کردم خیلی #قشنگ بود با وجود اینکه بسیار سبک و نازک بود اما پولش تا این حد بود ولی من خیلی خوشم اومد #مادرشوهرم اومد پیش ما نتونستم پیش اون گریه کنم...
رفتم آشپزخونه مادر شوهرم گفت #تشکر نمیکنی گفتم چرا من زودتر تشکر کردم ، مصطفی میدونست چقدر حالم بده چیزی نگفت..
✍🏼 #ادامه_دارد... ان شاءالله
❤️ #نسیم_هدایت
💌 #قسمت_سی_و_سوم
😭یالله فقط نیم ساعت وقت هست تا #جدایی چیکار کنم #آرزو میکردم که #قلبم از سینه ام در بیاد و دیگه نبینم که داره میره...
😔یه لحظه به ذهنم خورد که یک چیزی ازش به #خاطره بزارم گفتم مصطفی میشه ازت #فیلم بگیرم گفت برای خودت سختش نکن ، نمیتونی تحمل کنی ازش خواهش کردم قبول کرد یه گوشی داشت که دست دوم بود 30 تومن داده بود هر چند #گوشی کهنه ای بود اما میتونستیم باهاش کار کنیم...
گوشیو رو حالت #دوربین گذاشتم هیچ صدایی جز صدای گریه من توی خونه نبود ، #سلام کرد و من #گریه میکردم گفتم چه وصیتی به #برادران و #خواهرانت داری ؟ گفت ازشون میخوام که #نماز بخونن #تقوا داشته باشن از #الله بترسن ... من با میل خودم بلند شدم و میرم در بین حرفهاش چشمش همش به من بود میگفت گریه نکن دیگه خواهش میکنم بسه دیگه #بخند اما من #خنده هام رو #گم کرده بودم، نمیتونستم بخندم گفتم خوب چه حرفی و وصیتی برای محدثه داری گفت باید به پدرش #افتخار کنه...
گفت بخند دیگه اما من بیشتر و بیشتر گریه میکردم دیگه نتونست حرف بزنه گفتم صبر کن برم محدثه رو بیارم باهاش خداحافظی کنی رفتم محدثه رو آوردم بغلش کرد و زود به زود روی قلبش میگذاشت
😭ساکش رو دستش گرفت از پله ها پایین رفت و برای آخرین بار خداحافظی کرد دنبالش با گریه رفتم گفت نیا محدثه رو هم گذاشت زمین محدثه هم گریه کرد تا آخر کوچه که رفت من چشم به دنبالش بودم و گریه میکردم و اون هم زود به زود سرش رو بر میگردوند و #نگاهم میکرد و #اشاره میکرد برو تو اما من نمیتونستم #چشم ازش بردارم ...
در آخر کوچه ایستاد و اشاره کرد برو تو اما نرفتم و می ایستاد و نگاهم کرد و رفت دیگه ندیدمش...
😭همینکه رفت منم رفتم تو خونه زار زار گریه کردم باورم نمیشد برای آخرین بار حتی بغلش نکردم ای کاش برای آخرین بار دستهاش رو #لمس میکردم اما گریه امانم رو بریده بود...
نباید کسی از #ماجرا خبردار میشد
پس من باید خون سرد بودم اما چه طوری...؟
😔شب خونه خواهرم #دعوت بودیم تازه 1 ماه بود که #عروسی کرده بود دامادمون اومد دنبالم گفتم بهشون برای #سفر رفته و فقط من میام مادرمم همراهش اومده بود چون نمیشد من با دامادمون برم چون #نامحرم بود رسیدم خونه خواهرم...
مادرم چون جلو نشسته بود صورتم رو ندید رفتم تو مادرم هم برگشت خونه خودشون ، خواهرم همینکه صورتم رو دید گفت چی شده؟ گفتم هیچی گفت بخدا یک چیزی شده که کوچیک هم نیست خیلی بزرگه در دو کلمه سرهمش آوردم.
😞مصطفی برای همیشه رفت...
خشکش زد باورش نمیشد گفت برو بابا... حوصله نداشتم تو جیهش کنم فیلمش رو بهش نشون دادم زار زار گریه کرد
#مهمونی رو زهرمار کردم براشون خواهرم انقد گریه کرد چشماش کاملا خون شده بود اون شب نتونستیم #شام بخوریم گفتم منو ببرید خونه خودم گفتن تنهایی نمیشه اینجا بمون اما نتونستن قانعم کنن منو برگردندند خونه محدثه رو خوابوندم و رفتم...
😔مثل عادت همیشگی جا انداختم اصلا یادم نبود که مصطفی نیست همینکه یادم افتاد #دلم ریخت جمعش کردم رفتم دمپایی های مصطفی رو آوردم و زیر سرم گذاشتم تا اذان صبح فقط یک ریز گریه کردم حتی یک ثانیه هم نخوابیدم #قرآن روشن کرده بودم...
فرداش محدثه نوبت #دکتر داشت مونده بودم الان تنهایی چطوری برم؟ باید میرفتم به همین خاطر کسی رو پیدا نکردم که بیاد باهام خودم تنهایی رفتم بعدش برگشتم خونه یک هفته تمام من اصلا نخوابیدم فقط روی دمپایی های مصطفی دراز میکشیدم...
📞بعد از یک هفته روز #جمعه زنگ زد بهم گوشی خودش رو نبرده بود به همون خط زنگ زد گفت صحیح و سالمم
خیلی خوشحال شدم از خوشحالی #اشک_شوق میریختم انقد جیغ زدم که مادر شوهرم فهمید و اومد بالا گفت چیه؟ گفتم مصطفی زنگ زده گفت بگو کی بر میگردی؟
😔این سوال خیلی #سخت بود منم چون میخواستم که نفهمه من از ماجرا خبر دارم ازش سوال کردم گفت ای کلک کسی پیشته ؟ گفتم بله دیگه گفتم مامانت میگه کی بر میگردی؟ گفت گوشی رو بده دست مادرم...
😔با مادرش حرف زد یهو مادر شوهر عصبانی شد منم ادا در آوردم گفتم چی شد ؟
😔گفت میگه دیگه بر نمیگردنم منم گریه ام گرفت این دیگه ادا نبود این #آه درونم بود.
✍🏼 #ادامه_دارد... ان شاءالله
چون کودکی که گم شده
در ازدحام شهر
دنبال رد پای تو
هر #جمعه می دوم...💔🌱'
#امام_زمان
#اللهـمعجـللولیـڪالفـرجـــ
استوری مذهبی
یا اباصالح المهدی (عجل ا... ):
🌸 روز #جمعه روز #حضرت_صاحب_الزمان عليه السلام و به نام آن جناب است و همان روزى است كه در آن روز ظهور خواهد فرمود زيارت آن حضرت :
السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ اللَّهِ فِي خَلْقِهِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا نُورَ اللَّهِ الَّذِي يَهْتَدِي بِهِ الْمُهْتَدُونَ وَ يُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخَائِفُ السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْوَلِيُّ النَّاصِحُ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا سَفِينَةَ النَّجَاةِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ الْحَيَاةِ السَّلَامُ عَلَيْكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ وَ عَلَى آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ السَّلَامُ عَلَيْكَ عَجَّلَ اللَّهُ لَكَ مَا وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَ ظُهُورِ الْأَمْرِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلَايَ أَنَا مَوْلَاكَ عَارِفٌ بِأُولَاكَ وَ أُخْرَاكَ أَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى بِكَ وَ بِآلِ بَيْتِكَ وَ أَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ وَ ظُهُورَ الْحَقِّ عَلَى يَدَيْكَ وَ أَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ يُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ يَجْعَلَنِي مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ لَكَ وَ التَّابِعِينَ وَ النَّاصِرِينَ لَكَ عَلَى أَعْدَائِكَ وَ الْمُسْتَشْهَدِينَ بَيْنَ يَدَيْكَ فِي جُمْلَةِ أَوْلِيَائِكَ يَا مَوْلَايَ يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَ عَلَى آلِ بَيْتِكَ هَذَا يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَ هُوَ يَوْمُكَ الْمُتَوَقَّعُ فِيهِ ظُهُورُكَ وَ الْفَرَجُ فِيهِ لِلْمُؤْمِنِينَ عَلَى يَدَيْكَ وَ
چون کودکی که گم شده
در ازدحام شهر
دنبال رد پای تو
هر #جمعه می دوم...💔🌱'
#امام_زمان
#اللهـمعجـللولیـڪالفـرجـــ
استوری مذهبی
﷽
#سلام_امام_زمانم
#السلامعلیکیااباصالحالمهدیعج
در ندبه های جمعه
تو را جست و جو کنم
زیباترین بهانه ے دنیاے من...سلام!
هذا یَومُ الجُمعه
و هُوَ يَومُکَ المُتَوَقَّعُ
فيهِ ظهورک ...
امروز روز #جمعه ، روز توست!
و روزی ست که در آن
ظهور تو انتظار میرود.
#اللهمعجللولیکالفرج🌹
چشمـاتوببند. . .
خیاݪڪن..
باخستگےتوۍجادھ. . .
رسیدےپاےپیادھ💔'›
🥺چشات اینطوری میبینه😭
#جمعه
مۍشودروشنۍچِـشمِمنازراهبرسد...؟
انتظآرمنازامروز،بہآخَـربرسد...؟
درڪویر؎ڪهپرازسوزوپرازتشنگۍست؛
مۍشودشبنمۍاَزآیہڪوثربرسدシ..!؟
#|امام_زمان🦋 #جمعه💔
❍‹السلامعلیڪیابقیھاللہ•••|🌻
🔅#جمعه ها ندبه کنان ندبه ز سر میگیرم...
با توسل به پر شال تو پر میگیرم...
🔅خیمهات را بکجا جمعه سراپا کردی؟
من ز باد سحری از تو خبر میگیرم...
🔅من دعاگوی توهستم کهخدا یارتباد...
تا ز چشمان تو من اذن سفر میگیرم...
🔅با دعا بهر فرج زندگیم بیمه شده...
من زآه سحریخون زجگر میگیرم...
#اللهمعجللولیکالفرج
❤️
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
در ندبه هاے جمعه
تو را جست و جو کنم
زیباترین بهانه ے دنیاے من...سلام!
هذا یَومُ الجُمعه
و هُوَ يَومُکَ المُتَوَقَّعُ
فيهِ ظهورک ...
امروز روز #جمعه ، روز توست!
و روزی ست که در آن
ظهور تو انتظار میرود.
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
❣ #اللّٰھـُــم_عجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَجْ
دردمایـناسـتکہمـنبـیتــو
دگرازجھاندورتروبیخویشتنم
ایپناهِبیپناهان،کیمیایی؟!
#جمعه
#امامزمان
••میگویند #جمعه می آید …
آری، روزی که بازار تعلقات دنیا را تعطیل کنیم؛ او خواهد آمد🌱
••به حق حضرت زینب علیهاالسلام اللّهمَّ عَجَّل لِوَلیّکَ الفَرَج مَعَ عافییَتِنا✨
#امام_زمان ✨
وقتی شروع فصل خزان جمعه میشود
یعنی عجیب بی تو کم آوردهایم ما...
#جمعه
••
.
هجر تو ساخت خانهی صبرِ مرا خراب
بهــر عمــارتِ دلِ ویرانِ من . . .بیا🌱
#امام_زمان
#جمعه
.
•••
••
.
جمعه باید باتو سر میشد ولی این روزگار
طاقت خندیدن انسان عاشق را نداشت!!!
#جمعه #امام_زمان
.
•••
#تلنگࢪانه
مشڪݪ همین بود دیگه..!!
باید پا مےشدیم و بࢪاۍ ظهوࢪش ڪاࢪۍ میڪࢪدیم .. 🙂
فقط نشستیم و غࢪوب #جمعه چࢪا نیامدۍ استوࢪۍ ڪࢪدیم..💔🚶♂
#امام_زمانــ ✨ــَـم
به ما بپیوندید😍👇
┏━━°❀•°:🎀 - 🎀:°•❀°━━━┓
@DokhtaranehChadoory
┗━━°❀•°:🎀 - 🎀:°•❀°━━━┛
#شب_جمعه
- اگه سوره #جمعه بخونه، کفاره گناهاشه (مابین دو جمعه)...
- اگه واقعه بخونه، همنشین #امیرالمومنین -ع- می شه...
- اگه اسراء بخونه، در رکاب #امام_زمان -عج- می شه...
- اگه کهف بخونه، #شهید می شه یا با #شهدا محشور می شه...
#شب_جمعه