پسری از دختری شماره خواست.😶
دختر گفت چرا نه🍁؟بفرمایید این شماره من: 17_ 32 .
پسر شگفت زده شد😳 و گفت: این چه نوع شماره ایست؟🤔
دختر پاسخ داد : قرآن سوره17 آیه 32. خداوند می فرماید:👇
(وَلَا تَقْرَبُوا الزِّنَا ) به زنا نزدیک نشوید/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مأموریت یگان ویژه در منطقه زلزلهزده خوی
ماجرای مأموری که سرش را شکستند
🔹یگان ویژه از روزهای اول وقوع زلزله در شهرستان خوی واقع در آذربایجان غربی حضور داشتند تا به هموطنان خود کمک کنند.
🔹مأموران یگان ویژه کنار ایجاد حفظ نظم در شهر زلزلهدیده به کمک نیروهای جهادی رفتند تا این اقلام را به دست مردم زلزلهزده برسانند.
🔹اما یک زن که از این بینظمیها آزردهخاطر شده بود بهسمت یکی از مأموران حمله کرده و با آجر به سر آن ضربه زده و باعث زخمی شدن آن مأمور شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واکنش مادر شهید به حضور رهبر انقلاب بر سر مزار پسرش
🔹مادر شهیدِ عارف، شهید سجاد زبرجدی، که خواهر دو شهید هم هست، فرزند شهیدش را بعد از فوت همسر، بدون پدر و با سختی بزرگ کرد.
🔹شهیدی که به زائران مزارش وعده داد «اگر درد و دل داشتید و یا خواستید مشورت بگیرید بیایید سر مزارم، به لطف خداوند حاضر هستم».
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انتشار نخستین بار | سخنان تکاندهنده امیر خسرو قاسملو افشار وزیر امور خارجه پهلوی ، دیپلمات و سفیر ایران در کشورهای آلمان ، بریتانیا و فرانسه درباره درباره جلسات او با شاه درباره جدایی بحرین از ایران
استدلال های ذلیلانه و مسخره شاه برای جدایی بحرین واقعا حیرت انگیزه 😨
وصیتنامه شهیدی که رهبر انقلاب امروز بر مزارش حضور یافتند
🔹 شهید مدافع حرم سجاد زبرجدی یکی از شهدایی بود که رهبر انقلاب امروز بر مزارش در گلزار شهدای بهشت زهرا(س) حضور یافتند.
این شهید در وصیتنامهی خود نوشته است:
... اگر درد و دل داشتید و یا خواستید مشورت بگیرید بیایید سر مزارم، به لطف خداوند حاضر هستم. من منتظر همه شما هستم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکی از بلاگرهای معروف ایرانی از ترکیه دوباره برگشته ایران زندگی کنه.
بعد تو دلایل بازگشتش به نکته مهمی اشاره میکنه:
خونه ای که مثلا اول سال اجاره کرده بودن ۴هزار لیر بعد یه سال الان شده ۱۴هزار لیر!!!
قطعا هنوز خیلی هامون معنی تورم رو در این حد نفهمیدیم!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رئیسی: اغتشاشات هم کسبوکار مردم را دچار مشکل کرد و هم علامت نااطمینانی به بازار داد که در بالارفتن قیمت دلار تاثیر داشت
البته این موضوع یکی از عوامل گرانی دلار بود؛ نه تنها دلیلش.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رئیس جمهور: اقدامات دولت باید به سمتی باشد که رونق اقتصادی در سفره همه مردم دیده شود
🔹سهم ما در تجارت منطقه افزایش یافته است
🔹هرچه کشور تولید را رونق دهد به نفع همه است
گـوینـد:
شھـٰادتمھرقبولیسـتڪہبردلـتمیخـورد...
شُھـدآدلـملایقشھـٰادتنیسـتاما؛
شمـٰاڪہنظرڪنیداینکویرتشنہ
دریامیشَـود...!
#شهیدانہ
حاضࢪمدࢪراهدینازتنجداگࢪددسرم،
منبمیرمباڪنیست،امابماندࢪهبرم...♥️
#رهبرانہ
#لبیكیاخـامنهای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید | صبح امروز؛ لحظاتی از حضور رهبر انقلاب بر مزار شهید مدافع امنیت آرمان علیوردی. ۱۴۰۱/۱۱/۱۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 بوسیدن دست سرد یک زلزله زده توسط معاون رئیسجمهور
-ولیمن..
هروقتیهچیزیروخواستمونشد، اینجملهحاجآقادولابیمنونگهداشت: وقتیخداحاجتتروبهتاخیرمیاندازه،
دارهچیزِبزرگتریروبراتآمادهمیکنه!!
اماتوحواستبهخواستهیِخودته
ومتوجهنمیشی..
+تونانمیخواهی،اوبهتوجانمیدهد♥️
بچهها قرآن بزارید جیبتون؛
نگفتم قرآن تو موبایلت!
قرآن بزارید جیبتون
اذیت شدی قرآن بخون
خسته شدی قرآن بخون
غصهدار شدی قرآن بخون
کلافه شدی قرآن بخون
وقتی قرآن میخونی انگار
خدا داره با تو حرف میزنه...🦋
•حاجحسینیکتا•
💞 #چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن💞
قسمت #بیست_و_سوم
.
.
یعنی میدونست دوستش دارم و بازیم میداد
.
یه مدت از خونه بیرون نرفتم...
حتی چادرم رو میدیدم یاد حرفاش میفتادم درباره چادر...
درباره اینکه با چادر با وقارترم
#خواستم_چادرمو_بردارم
ولی نه...
.
اصلا مگه من #بخاطر اون چادری شدم که کنار بزارم؟؟
من به خاطر #خدام چادری شدم.
به خاطر اینکه #پیش_خدا قشنگ باشم نه پیش #مردم...
حالا اگه به خاطر لج با اون چادرمو بزارم کنار #جواب_خدا_رو_چی_بدم؟!
.
.
ولی
ولی خدایا این رسمش بود...منو عاشق کنی و بکشونی سمت خودت و وقتی دیدی خدایی شدم ولم کنی؟!
خدایا رسمش نبود...
من که داشتم یه گوشه زندگیمو میکردم
منو چیکار به بسیج؟!
اصلا چرا کاری کردی ببینمش؟!
اصلا چرا اون اطلاعیه مشهد رو دیدم؟!
چرا از اتوبوس جا موندم که باهاش همسفر بشم ؟!
با ما دیگه چرا
.
.
ولی خیلی سخت بود
من اصلا نمیتونم فراموشش کنم
هرجا میرم
هرکاری میکنم
همش یاد اونم
یاد لا اله الا الله گفتناش
یاد حرفاش
یاد اون گریهی توی سجده نمازش
میخوام فراموشش کنم ولی...
هیچی.
.
یه مدت از تابستون گذشت و من از بچههای دانشگاه دیگه خبری نداشتم...
حتی جواب سمانه هم نمیدادم و شماره همشونو بلاک کرده بودم..
چون هر کدوم از بچههای بسیج من رو یاد اون پسره مینداخت
.
.
تا اینکه یه روز دیدم از یه شماره ناشناس برام پیام اومد...
.
-سلام...ریحانه جان حتما بیا دفتر بسیج کارت دارم...حتما بیا...(زهرا )
.
گوشی رو پرت کردم یه گوشه و برا خودم نزاشتم
.
فردا صبح دوباره یه پیامک دیگه اومد .
_(ریحانه حتما بیا...ماجرا مرگ و زندگیه...اگه نیای به خدا میسپارمت)
.
نمیدونستم برم یا نه...
مرگ و زندگی؟؟؟!
چی شده یعنی؟!
آخه برم چی بگم؟!
برم که باز داغ دلم تازه بشه؟!
ولی آخه من که کاری نکردم که بترسم ازش...
کسی که باید شرمنده بشه اون فرماندهی زشتشونه نه من...
اصلا برم که چی؟! باز داغ دلم تازه بشه ؟!
.
نمیدونم...
.
ادامه دارد....
💞 #چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن💞
قسمت #بیست_و_چهارم
.
.
دلمو راضی کردم برم سمت دانشگاه
.
راستیتش خیلی نگران شده بودم
.
تو این چند مدت اصلا نتونسته بودم فراموشش کنم
.
کم کم آماده شدم که برم سمت دفتر
.
توی مسیر صد بار حرفهای اون روز رو مرور کردم
صدبار مرور کردم که اگه زهرا چیزی پرسید چی جواب بدم
آخه من که چیزی نگفته بودم
اصلا نمیفهمیدم چجوری دارم میرم
انگار اختیارم دست خودم نبود و پاهام خودشون راه میرفتن
.
.
وقتی وارد دفتر شدم دیدم فقط زهرا نشسته .
تا منو دید سریع اومد جلو دیدم چشمهاش قرمزه به خاطر گریه کردن
.
-حدس زدم قضیه رو فهمیده باشه و از دست سید ناراحت شده .
به روی خودم نیاوردم و سلام گفتم
.
یهو پرید منو بغل گرفت و شروع کرد به گریه گردن
.
-چی شده زهرا؟!
.
-ریحانه ...ریحانه
.
-چی شده؟؟
.
-کجایی تو دختر؟!
.
-چی شده مگه حالا؟!
.
-سید...
.
-آقا سید چی؟! اتفاقی براشون افتاده؟!
.
-سید قبل رفتنش خیلی منتظرت موند که باز ببینه تورو و بقیه حرفهاشو بهت بزنه ولی نشد همش ناراحت بود به خاطر تو عذاب وجدان داشت میگفتم که بهت زنگ بزنه ولی دلش راضی نمیشد میگفت شاید دیگه فراموشش کرده باشی و نخواد دوباره مزاحمت بشه
.
-الان مگه نیستن؟!
.
-این نامه رو بخون...محمد مهدی قبل اینکه بره اینو نوشت و داد بهم که بدم بهت...میخواست حلالش کنی
.
-کجا رفتن مگه؟؟
.
-یه ماه پیش به عنوان #داوطلب رفت #سوریه و دیروز یکی از رفقاش گفت که چند روز هست برنگشته به مقر. بعضیا میگن دیدن که #تیر_خورده این نامه رو داد و گفت اگه برنگشتم تو اولین فرصت بهت بدم که حلالش کنی
.
_یعنی مگه امکان داره که ایشون
.
-هر چیزی ممکنه ریحانه
.
گریه بهم امان نمیداد...
_آخه زهرا چرا گذاشتی که برن؟!
.
-داداش محمد من اگه شهید شده باشه تازه به عشقش رسیده
.
_داداش محمد ؟!
.
_آره...داداش محمد..ریحانه، ای کاش میموندی حرفشو تا آخر گوش میدادی..ریحانه تو بعضی چیزها رو بد متوجه شدی
.
-چیا رو مثلا؟!
.
-اینکه من و محمد مهدی برادر و خواهر رضاعی هستیم و عملا نمیتونستیم با هم ازدواج کنیم. ولی تو فکر کردی ما...
.
از شدت گریه هیچی نمیدیدم
صدای زهرا رو هم دیگه واضح نمیشنیدم فقط صدای آخرین التماس سید برای موندن و گوش دادن حرفهاش تو گوشم میپیچید
.
صدای لا اله الا الله گفتناش
.
.
ادامه دارد....
.
.