eitaa logo
دختران نظامی
621 دنبال‌کننده
15.8هزار عکس
6هزار ویدیو
145 فایل
بسم‌رب‌الشہید ‌مشخصات کانال و‌قسم‌بہ‌خستگے‌چشمانت! ‌ ‌شروع‌خادمے:1400/11/4 پایان‌خادمۍ: انشاءالله‌شہادٺ _‌کپے؟! ‌ +صلوات‌یادت‌نره‌مؤمن:) برای حرفای قشنگتون... :) https://daigo.ir/secret/6203690599
مشاهده در ایتا
دانلود
پیش‌بہ‌سوے‌نمـــاز . . 🌿'!
دختران نظامی
✨تسخیر ناپذیر✨ پارت بیست و دوم. دوباره رفتم به کافه ، حالم داشت از همه اون آدما بهم میخورد،دلم میخو
✨تسخیر ناپذیر ✨ پارت بیست و سوم. با نگار راه افتادیم. رفت سمت پاساژ ، وارد پاساژ شدیم و یه راست رفت سمت یه بوتیک شیک وارد شدیم سلام و احوال پرسی کرد با فروشنده _فرهاد ، سر تا پا این خانم لباس و کفش شیک +عیب چشم رفت ،من گفتم نگار _ بله اینجوری ک شما میخوای خرید کنی ک هیلی مول میخوادا _ اره،بعدا حساب میکنیم سرم رو تکون دادم فروشنده برگشت،و لباس هارو داد دست من و گفت +پروف اونجاست رفتم و لباس هارو پوشیدم، مانتو گل بهی رنگ با کمبرند نگینی،استین های سه ربی ، و تنگ ... شلوار کتان سفید که پایین پاچه هاش بند داشت شال صورتی کم رنگ حریری... همه رو ک پوشیدم نگار رو صدا زدم _ بیا بیرون ستاره رفتم بیرون ،بهم خیره شده اوففففف،تو جی هستی دخترررر شماره پات چنده،؟ .۳۹ه _اوکی رفت و با یه جفت کفش و کیف برگشت ، کفش ها مشکی براق با زیب هایی ک از پشت بود با رگه های سفید کیف هم سفید بود با رگه های سیاه و در سه گوش و از جلو باز میشد اون ها رو هم پوشیدم نگار گفت صبر کن من برم و بیام فروشنده اومد. +اوففففف،خوشگل کی بودی تو جیگر طلا داشت میومد سمتم عصبی غریدم خفه شو،سمت من نمیایااا ،نصفت میکم ضد حال بهش خورد و رفت پشت میزش نشست نگار اومد و چند دست لباس دیگه بهم داد و گفت _ اینا هم بگیر لازم میشه ،بزن بریم .. ادامه دارد...
دختران نظامی
✨تسخیر ناپذیر ✨ پارت بیست و سوم. با نگار راه افتادیم. رفت سمت پاساژ ، وارد پاساژ شدیم و یه راست رفت
✨تسخیر ناپذیر ✨ پارت بیست و چهارم. نگار _بله من یه لحظه برم و برگردم _سریع باش به بهانه دستشویی رفتم و دوربین اداره رو روی شالم نصب کردم و روشنش کردم... بریم من اومدم _بزن بریم سوار ماشین نگار شدیم و حرکت کردیم... ... تقریبا یه ربع بود که تو راه بودیم ... نگار کی میرسیم؟ _میرسیم عجله نکن. ... شد نیم ساعت... ‌... نگار ماشین رو پارک کرد تقریبا بیابون 😳 نگار اینجا کجاست؟ _از اینجا به بعد پیاده روی داریم. چرا _چون ماشین رد نمیشه. شما گفتی ک پول خوب تو کار هست دیگه؟ _اره. آخه اینجا؟ _راه بیا حرف نزن میفهمی باشه ... کلی وقت بود ک داشتین راه میرفتیم که نگار گفت _ستاره بله _این کار یسری خطرات احتمالی داره که‌‌‌‌‌‌‌... پریدم وسط حرفش تو بگو جونتم باید بدی قبوله فقط پول فقط پول لازم دارم _آخه ببین یسری اموزش هایی هم داره . از اونجایی که وقتمون واسه دستگیری باند کم بود بی هوا به آب زدم و گفتم از همین الان ک رسیدیم تا هر وقت ک تموم بشه من پایه ام .شبم تمرین میکنم که زودتر وارد کار بشم. _خیلی اتیشت تنده ها اتیشم تند نیست مامانم حالش خوب نیست _اوم ... رسیدیم نگار به یه در بزرگ آلومینیومی که یه دریچه کوچیک اهنی داشت اشاره کرد و گفت _اونجاست با ریتم خاصی در زد یک نفر پشت در با صدای خماری گفت +ها،کیه؟ _منم،نگار خفن +رمز چیه؟ _بپا ندزدنت،نکنه بازن کتک میخوای +حله در رو باز کرد و وارد شدیم قبل اینکه بخوام برم داخل دستش رو جلوم گرفت میخواست بهم دست بزنه ک عصبی گفتم دیت به من زدی نزدیاا😠 +باشه بابا ،چخبرته؟ _این با منه اردشیر +خو زودتر بگو، حله ، بفرمایید داخل... رفتیم داخل بعد از چند قدم رسیدیم بهیه در دیگه که این یکی ترکیبی از چوب و اهن بود و رنگش قهوه ای سوخته و طلایی بود و یه سوارخه داشت ک میشد دیدش نگار باز در زد و بازم همون سوال های تکراری... در رو باز کرد رفتیم داخل کسی ک پشت در بود یه مرد هیکلی چهارشونه مثل بادیگارد ها بود به نگار سلام کرد و نگار جوابش رو گرفت _کیان کجاست؟ +اقا کیان داخل اتاق هستن _اون اتاق؟ +نه اتاق خودشون _حله ، بیا بریم ستاره خونه دکوراسیون داخلی زیبایی داشت،دوبلکس بود، کفپوش سرامیکی با رنگ قهوه ای و دیوار ها کاغذ دیواری که نقششون حلقه های در آمیخته بود، ست میز و مبل هم سلطنتی با رنگ شیری و چوب های قهوه ای کم رنگ و دکوری ها بیشتر مجسمه های حیوانات مختلف و انسان بود ،یه ساعت زمینی که صدای ثانیه شمارش شنیده میشد ، پله ها چوبی بود و با حفاظ ها ست شده بود،کل خونه با فرش های ابریشمی پوشیده شده بود نقشه خونه رو داشتم تو ذهنم حک میکردم... نگار _ستاره بیا از این طرف . رفتیم از پله ها بالا... بازم تقریبا دکور پایین رو داشت ، شش تا اونجا بود در ها قهوه ای و دستگیره های طلایی جلو دوتا از درها دو نفر ایستاده بودن. نگار اروم گفت _ از این طرف و به طرف یکی از در ها حرکت کرد... منم از پشت سرش مرد خودش رو کنار کشید و نگار اروم در زد اقا کیان اجازه هست؟نگار هستم . +بیا تو اروم در رو باز کرد و رفتیم داخل اتاق دکوراسیون خیره کننده ای داشت ،پرده های حریری،تخت خواب سلطنتی با طوری که خیلی زیبا کار شده بود ، گیتار گوشه اتاق،میز پیانو طرف دیگه و یه خونه کوچیک تقریبا شبیه لونه سگ یا گربه... نگار _سلام آقا +سلام نگار ارنجش رو کوبید بهم سلام +به‌به مهمونم ک داریم،علیک سلام بفرمایید از تخت اومد پایین صورتش سفید و چشم و ابروی سیاه و بینی ریز و چونه استخونی داشت من سرم و انداختم پایین _ اقا دختری ک گفتم ایشون هستن،هر کاری میکنه ، دختر خوبی هست. +اسمت چیه دختر خانوم ستاره +ستاره ... ... ادامه دارد...
سلام رفقا شرمنده یه مشکلی پیش اومده بود که ننیتونستم آنلاین بشم
انشاءالله جبران کنم😔