eitaa logo
دختران نظامی
634 دنبال‌کننده
15.8هزار عکس
6هزار ویدیو
145 فایل
بسم‌رب‌الشہید ‌مشخصات کانال و‌قسم‌بہ‌خستگے‌چشمانت! ‌ ‌شروع‌خادمے:1400/11/4 پایان‌خادمۍ: انشاءالله‌شہادٺ _‌کپے؟! ‌ +صلوات‌یادت‌نره‌مؤمن:) برای حرفای قشنگتون... :) https://daigo.ir/secret/6203690599
مشاهده در ایتا
دانلود
💞 💞 قسمت . . -اینکه ... . -سرمو پایین انداختم و چیزی نگفتم تا حرفشو بزنه . -اینکه... آخه چه جوری بگم...لا اله الاالله... خیلی سخته برام . -اگه میخواید یه وقت دیگه مزاحم بشم؟؟ . -نه...اینکه... خواهرم...راستیتش گفتن این حرف برام خیلی سخته...شاید اصلا درست نباشه حرفم ولی حسم میگه که باید بگم... منتظر موندم امتحانهاتون تموم بشه و بعد بگم که خدای نکرده ناراحتی و چیزی پیش نیاد اجازه هست رو راست حرفمو بزنم؟! . -بفرمایید . _راستیتش…من... من...من از علاقه شما به خودم از طریقی خبر دار شدم و باید بهتون بگم متاسفانه این اتوبان دو طرفه هست . . -چیزی نگفتم و فقط سرم رو پایین انداختم تا شنیدم تو دلم غوغا شد ولی به روی خودم نیاوردم . -ولی به این دلیل میگم متاسفانه چون بد موقعی دیدمتون..بد موقعی شناختمتون..بد موقعی... . -بازم هیچی نگفتم و سرم پایین بود . _باید بگم من غیر از شما تو زندگیم یه عشق دیگه دارم و به اون هم خیلی وفادارم و شما یه جورایی عشق دوم منید درست زمانی که همه چی داشت برای وصل من و عشقم جور میشد سر و کله شما تو زندگیم پیدا شد. و همیشه میترسیدم بودنتون یه جورایی من رو از اون دلسرد کنه من از بچگی عاشقشم خواهش میکنم نزارید به عشقم که الان شرایط جور شده که دارم بهش میرسم..نرسم . دیگه تحمل نکردم میدونستم داره زهرا رو میگه اشک تو چشمام حلقه زد به زور صدامو صاف کردم و گفتم _خواهشا دیگه هیچی نگید...هیچی . . -اجازه بدید بیشتر توضیح بدم . -هیچی نگید . و بلند شدم و به سرعت سمت بیرون رفتم و وقتی رسیدم حیاط صدای گریه هام بلند بلند شد تمام بدنم میلرزید احساس میکردم وزن سرم دوبرابر شده بود.. پاهام رمق دویدن نداشتن توی راه زهرا من و دید و پرسید _ریحانه چی شده؟! ولی هیچی نگفتم بهش وفقط رفتم تو دلم فقط بهشون فحش میدادم . . رفتم خونه با گریه و رو تختم نشستم گریه‌ام بند نمیومد گریه از سادگی خودم گریه از اینکه گول ظاهرش رو خوردم . پسره زشت بدترکیب صاف صاف نگاه کرد تو صورتم گفت عشق دوممی منو بگو که فک میکردم این خدا حالیشه اصلا حرف مینا راست بود. اینا فقط میخوان ازدواج کنن که به گناه نیفتن ولی... اما این با همه فرق داشت . زبونم اینا رو میگفت ولی دلم داشت خاطرات مشهد و این مدت بسیج رو مرور میکرد و گریه میکردم.. گریه میکردم چرا اینقدر احمق بودم. . یعنی میدونست دوستش دارم و بازیم میداد . ادامه دارد.... .