یـکے از عمیلیات ها بود که
فرمانده دستور داده بود
شب هیچ کس تکون نخوره وصداش در نیاد
وقت نماز صبح شد
آفتابه رو برداشتم ورفتم وضو بگیرم
که یکدفعه احساس کردم کسی آن طرفتر تکان میخورد
ترسیدم
نمیتوانستم کاری بکنم ،تنها بووم وبدون اسلحه ویک متر جلوترم یک بعثی که اگه برمیگشت و منو میدید شهادتم حتمی بود😂
شروع کردم به دعا گفتم خداجون من که نیومدم کار بدی بکنم که الان گرفتار شدم اومدم وضو بگیرم پس کمکم کن
یک لحظه چیزی به ذهنم رسید..!
وله ی آفتابه رو گذاشتم و رو سر عراقی و گفتم حَرِّڪ....😂😂
بیچاره انقدر ترسیده بود که همش به عربی میگفت:نزن...
اینطوری شد که همه چی رو هم اعتراف کرد وعملیات به نفع ایران تموم شد
وتا صبح همه ی رزمنده ها وفرماندمون از خنده داشتند غش میکردند.
تااینکه فرمانده گفت:بچه ها دلتون و پاک کنید اونوقت با یک آفتابه هم میشه دشمن و نابود کرد😂😂
#طنزجبهه
♡بین نمازمغرب و عشاء شهید"علیرضانامدار"
برای بچه های تخریب سخنرانی میکرد.
او از شهدای عارف مسلکی بود وقتی سخنرانی می کرد آن چنان زیبا کلمات را بیان می کرد که همه مجذوب صحبت های او می شدند.
آن شب در میان صحبت گفت:((بسیجیان مرغان عاشقی هستند که...))
به محض اینکه کلامش به اینجا رسید،"بهزاد زنده دل"
از بسیجیان جانباز بلافاصله گفت:
((که هرگز تخم نمی گذارند))
وصدای خنده حاضرین بلندشد♡
😂😁😊☺️😅😄
.
شهید"علیرضانامدار"
شاعر گیلانی بود که درسال ۱۳۲۹ به دنیا آمد
ودرزمان جنگ تحمیلی جزو گروه تخریب بود و در حین خنثی سازی مین در عملیات والفجر۶ در سال ۱۳۶۲ به شهادت رسید.
یادو خاطرش ابدی
#شهیدانہ
#طنزجبهه
#طنزجبهه😂•.
.
اولا که رفته بودیم در اسارت گفتند:
«کسے حق ورزشکردن نداره.»☝🏻•.
یه روز یکے از بچهها رفت ورزش کرد🤸🏻♂•.
.
مامورعراقے تا دید درحالے که خودکار و کاغذ دستش بود اومد📝 جلو
و گفت:«مَا اسْمُک؟اسمت چیه؟»🙄•.
.
رفیقمونم که شوخ بود برگشت گفت:
«گچ پژ.»😎•.
.
باور نمےکنید، تا چنددقیقه اون مامور عراقے هرکاری کرد این اسمو تلفظ کنه، نتونست ول کرد گذاشت رفت🚶🏻♂•.
و ما هِی مےخندیدیم ...😂•.