eitaa logo
دختران نظامی
634 دنبال‌کننده
15.8هزار عکس
6هزار ویدیو
145 فایل
بسم‌رب‌الشہید ‌مشخصات کانال و‌قسم‌بہ‌خستگے‌چشمانت! ‌ ‌شروع‌خادمے:1400/11/4 پایان‌خادمۍ: انشاءالله‌شہادٺ _‌کپے؟! ‌ +صلوات‌یادت‌نره‌مؤمن:) برای حرفای قشنگتون... :) https://daigo.ir/secret/6203690599
مشاهده در ایتا
دانلود
💞 💞 قسمت . آخر هفته شد و خواستگارها اومدن و من از اطاقم میشنیدم که با بابا دارن سلام و احوال میپرسی میکنن مامانم بعد چند دقیقه صدام کرد . چادرم رو مرتب کردم و با بی‌میلی سینی چای رو گرفتم و رفتم به سمت پذیرایی . . تا پامو گذاشتم بیرون مامانش شروع کرد به تعریف و تمجید از قد و بالای من . _به به عروس گلم . _فدای قد و بالاش بشم . _این چایی خوردن داره از دست عروس آدم . _فک نمیکردم پسرم همچین سلیقه‌ای داشته باشه . داشت حرصم میگرفت و تو دلم گفتم به همین خیال باش . . وقتی جلو خواستگاره رسیدم اصلا بهش نگاه نکردم . دیدم چایی رو برداشت و گفت _ممنونم ریحانه خانم . نمیدونم چرا ولی صدای سید تو گوشم اومد . تنم یه لحظه بی حس شد و دستام لرزید قلبم داشت از جاش کنده میشد.تو یه لحظه کلی فکر از تو ذهنم رد شد . نمیدونم چرا سرم رو نمیتونستم بالا بگیرم اصلا مگه میشه سید اومده باشه خواستگاری؟! . نگاه به دستش کردم دیدم انگشتر زهرا رو هم نداره دیگه . آروم سرم رو بالا آوردم که ببینمش . . دیدم عهههه احسانه... . داشت حرصم میگرفت از اینکه چرا ول کن نبود . یه خواهش میکنم سردی بهش گفتم و رفتم نشستم . بعد چند دقیقه بابا گفت خوب دخترم آقا احسان رو راهنمایی کن برین تو اتاق حرفاتونو بزنین . با بی‌میلی بلند شدم و راه رو بهش نشون دادم . هر دوتا روی تخت نشستیم و سکوت . -اهم اهم...شما نمیخواید چیزی بگید ریحانه خانم؟! . -نه...شما حرفاتونو بزنین.اگه حرفای من براتون مهم بود که الان اینجا نبودید . -حرفات برام مهم بود ولی خودت برام مهم‌تر بودی که الان اینجام . ولی معمولا دختر خانم‌ها میپرسن و آقا پسر باید جواب بده . -خوب این چیزها رو بلدینا...معلومه تجربه هم دارین . -نه.اختیار داری ولی خوب چیز واضحیه . به هر حال من سوالی به ذهنم نمیاد . و چند دقیقه دیگه سکوت . . -راستی میخواستم بگم از وقتی چادر میزاری چه قدر با کمال شدی. البته نمیخوام نظری درباره پوششت بدما چون بدون چادر هم زیبا بودی و اصلا به نظر من پوششت رو چه الان و چه بعد ازدواج فقط به خودت مربوطه و باید خودت انتخاب کنی .. از ژست روشنفکری و حرف زدناش حالم بهم میخورد و به زور سر تکون میدادم تو ذهنم میگفتم الان اگه سید جای این نشسته بود چی میشد . یه نیم ساعت گذشت و من همچنان چیزی نگفتم و ایشون از خلقت کائنات تا دلیل افزایش قیمت دلار تو بازار آزاد حرف زد و آخر سر گفتم: اگه حرفهاتون تموم شد بریم بیرون . ادامه دارد....