این چند شب محرم بیش از قبل، پای منبرهای مختلف نشستم و صحبتهای مختلفی شنیدم.
اما چیزی که توجهام را جلب کرد، سخنان بعضی از شیوخ بود!
سخنانی که شاید به راستی از برای حسین علیهالسلام نیست و اهداف دیگری دارد و حتی گاهی باعث ایجاد بسیاری از شبهات انحرافآمیز میشود!
از این جهت تصمیم گرفتم خود چیزی در اینباره نگویم و چند خطی از زبان شیخ مرتضی انصاری، از عالمان و مراجع تقلید بزرگ تاریخ، بگویم.
شیخ در یکی از منبرهایش در نجف و برای شاگردانش میگوید:
شما در این سالها دانستهاید که من فقیه را کسی میدانم که اهل تأمل و ژرفاندیشی در احادیث باشد. از آنجا که احادیث نادرست و درست در هم آمیختهاند و غالبا قطعیالصدور نیستند، ناچار باید فقیه خردمندی مضامین آنها را بیازماید و بر اساس معیارها مفاد آن را دریابد.
نگذارید تا کسی عمامه بر سر گذاشت و محاسنش را بلند کرد، بر منابر حدیث بخواند بدون آنکه بداند آن حدیث چه معارضه و اختلافی با مضمون احادیث دیگر دارد.
روایت خواندن اجازه میخواهد و ما اجازه را به کسی میدهیم که اهل تعمق و درک و کاوش در معنا باشد.
✍️#هستیکمالی
👈شما هم برای ساخت آینده ای روشن آگاه شوید👉
https://eitaa.com/DokhtareKavirArdakan
- دستامو بگیر آقایدلم ...mp3
4.14M
دستامو بگیر آقای دلم🖤💔
حسین جانم🥺
سوال بی جواب کودکِ آرام و اشکهایی که هیچگاه روایت نشدند
در مجلس عزای دیشب، کودکی آرام و متحیر و با تعجب به چهرههای اشکبار زنان مینگریست.
ناگهان کودک سوالی پرسید.
او در کمال تعجب پرسید شما به چه فکر میکنید که میتوانید گریه کنید؟
و مادر که در حال خود بود، با آرامش لبخندی تحویل کودک داد و در سکوتی پر از حرف، او را در آغوش کشید.
شاید در آن لحظه مادر نمیدانست باید چه بگوید؛ شاید هم نمیخواست چیزی بگوید؛ و شاید هم میخواست روزگار به او پاسخ بدهد؛ و مثل همیشه هزاران شاید دیگر....
اما به راستی که باید نشست و این اشکها را ساعتها روایت کرد؛ این اشکها شایسته ساعتها تفکر است!
میدانی! حسین را روایت کردند. شهادتش را روایت کردند. اسارتهای خانوادهاش را روایت کردند. اما هیچگاه اشکهای حسینی را روایت نکردند!
و امروز از محضر حسین علیهالسلام اذن میخواهم تا این حقیر با این نیمچه قلمی که در دست دارد و از برای آیندگان بنویسد!
بگذار بنویسم.....
من در مجلس عزای حسین، آنجا که روضهخوان از حسین میخواند، از آن شیری که تا لحظه آخر امید به توبه یزید و شمر داشت، از برای معصیتها و گناهان خود میگریم و از خود میپرسم آیا حسین میتواند مرا ببخشد؟
و در این لحظه فریاد یا حسین میکشم تا لب بگشاید و نامهی اعمالم را پاک از هر دغل و سیاهی کند!
من وقتی روضه عباس را گوش میکنم، وقتی روایت جدایی دستان عباس را میشنوم، وقتی تمنای عباس را برای کمک به اهل حسین میشنوم، به دستان خود مینگرم؛ از خود میپرسم عباس دستانش را برای حسینِ اسلام فدا کرد، تو برای حسینت چه کردی؟!
و اینجاست که عباس گویان، به در خانهی ارباب میروم؛ برای اذن نوکری!
من وقتی روضه رقیه را میشنوم، وقتی روایت یتیمیاش را به جان میخرم ، از خود میپرسم تو برای یتیمان حسین چه کردی؟
و آنگاه دستان نیازمندم را به سوی آن دستهای کوچک بالا میبرم، تا لیاقت خدمت بدهد!
من وقتی روضه رباب را گوش میکنم، وقتی صبر رباب را دقیقهای با قلم خیال به تصویر میکشم؛ از خود میپرسم رباب طفل شش ماههاش را با دستان خود، زینتبخش آسمان اسلام کرد؛ تو چه چیز را فدای آسمان اسلامیات کردی؟
و در همین حال چشمانم را میبندم و با ذکر یا رباب و از ته دل توفیقِ از خودگذشتگی میطلبم!
آری! در مجلس روضهخوانی حسین، شرم همچون گرگ درندهای به قلبها حمله میکند و در هر روضه، چنگی بر این دلهای سیاه میزند تا شاید با هر قطره اشکی که جاری میشود، نگاهی به ما عطا شود!
و در آخر من در مجلس حسین یاد «اَسْئَلُهُ اَنْ یُبَلِّغَنِی الْمَقامَ الْمَحْمُودَ لَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ» میفتم و بر خیال خام خود غبطه میخورم؛ و روزهایی را به یاد میآورم که هر روز در آن «طلب مقام محمود» کردم و هیچگاه نفهمیدم چه خواستم!
من در مجلس حسین یاد «وَ اَنْ یَرْزُقَنی طَلَبَ ثاری مَعَ اِمامٍ هُدیً ظاهِرٍ ناطِقٍ (بِالْحَقِّ) مِنْکُمْ» میفتم؛ و از خود میپرسم که چقدر به راستی خونخواه حسین زمانهام بودم؟
من در کنار حسین یاد «اَنْ یَجْعَلَنی مَعَکُمْ فِی الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ وَ اَنْ یُثَبِّتَ لی عِنْدَکُمْ قَدَمَ صِدْقٍ فِی الدُّنْیا وَ الاْخِرَةِ» میفتم و باری دیگر از خود میپرسم چقدر برای ثابت قدم ماندن در راه حسین و جلب رضایتش تلاش کردم؟
آری!
من در مقابل حسین، برای پاسخ به این سوالات، جز اشک چیزی ندارم!
و اما آن کودک؛ فکر میکنم روحش آنقدر پاک است که در مقابل حسینی که سرش را برای اسلام و مسلمینش بالای نیزه به یادگار گذاشت، میتواند شرمنده نباشد!
اما من.....
✍️نیازمند نگاهت:#هستیکمالی
👈شما هم برای ساخت آینده ای روشن آگاه شوید👉
https://eitaa.com/DokhtareKavirArdakan
#معرفی_کتاب
چندیست که درگیر خواندن کتاب #نخلونارنج هستم.
مطالعه، سعادتی ست که پروردگار توفیقش را نصیبم کرده است و اکثر اوقات کتاب هایم را یکی دو روزه به پایان میرسانم.
اما این کتاب را شاید یکی دو هفته ای طول کشید تا خواندم!
این موضوع حتی خانواده ام را هم متعجب کرده بود و دائم از من سوال میکردند که آیا کتاب را دوست ندارم که خواندنش به درازا کشیده است؟
اما میدانید؛ این کتاب را نمیخواستم صرفا جهت خواندن، بخوانم!
من در این چند روزی که این کتاب را میخواندم به راستی داشتم، خواندن را یاد میگرفتم!
داشتم میخواندم برای یادگرفتن، نه برای خواندن!
میخواندم برای درسآموزی، نه برای خواندن!
و از اول کتاب جملاتی که بر قلبم مینشست و مرا به فکر وا میداشت را خط میکشیدم تا در پایان از آنها برای معرفی کتاب، استفاده کنم.
اما به پایان که رسیدم و دوباره کتاب را ورقی زدم، دیدم نمیتوانم از بین آن همه جملات زیبا یکی را انتخاب کنم.
با هر جملهای که میخواندم، شروع و پایانی متفاوت برای معرفی این کتاب به ذهنم میزد!
مانده بودم که از کدام اخلاق #شیخمرتضیانصاری بنویسم!
مانده بودم از کدام پند و موعظهی حکیمانهی او بنویسم!
مانده بودم از کدام حماسهاش در مقابل مردان وطنفروش قاجاریِ زمانه بنویسم!
مانده بودم از حکایت هایش در دیار درختان نارنج بنویسم؛ یا از سرگذشتش در جوار درختان نخل!؟
و من در میان این سرگردانی، سکوت را برگزیدم!
حیرانم از رمز وجود این بزرگمرد تاریخی!
و محتاجیم به چنین مردانی که با دستانشان گرهها از تاریخ باز کنند!
همچون آن عالم فقیه، که یادگاری ماندگار شد بر پیشانی تاریخ،از خطهی گرمادلان و گرمابخشان، دزفول!
و همانطور که با این کتاب، مفهموم خواندن را جوری دیگر چشیدم،
میخواهم شما هم این پیشنهاد را جوریدیگر، از این بندهی حقیر پذیرا باشید!
✍️#هستیکمالی
👈شما هم برای ساخت آینده ای روشن آگاه شوید👉
https://eitaa.com/DokhtareKavirArdakan
👈آنچه شاید برایتان جالب باشد!
چارلی چاپلین
نامی آشنا که سالها لبخند را لحظاتی مهمان مردم جهان کرد!
اما شاید هیچگاه، هیچکس از گریههای خود چارلی نشنیده است، اگر دوست دارید کمی بیشتر درباره زندگی پرفراز و نشیب چارلی بدانید، تا آخر این مطلب با من همراه باشید😉
پدر و مادر چارلی در کودکی او، از هم جدا شدند و زندگی سخت سه نفرهی چارلی، هانا(مادر چارلی) و سیدنی(برادر ناتنی چارلی) شروع شد.
آنها زندگیشان را با حقوقی که هانا از رقصها و آوازهایش در میآورد، میگذراندند اما پس از مدتی هانا دچار بیماری شد و هنجرهاش را از دست داد.
اولین اجرای چارلی چاپلین
در حین یکی از اجراها، صدای هانا گرفت و نتوانست به خواندن ادامه دهد؛ مردم اشیا مختلفی به سمت او پرتاب کردند که یکی از آنها به سر هانا برخورد کرد و هانا بیهوش شد؛ چارلی برای نجات مادر به صحنه دوید و در سن ۵ سالگی برای اولین بار شروع به خواندن کرد که با استقبال خوب مردم مقابل شد.
روایت جدایی چارلی از مادرش
پس از گذراندن امرارمعاش با اندک درآمد مادر چارلی و قطع شدن نفقه مادر، توسط پدر چارلی، شرایط زندگی هر روز سختتر از دیروز میشد و تمام اینها باعث شد که مادر به اردوگاه کار برود و بچهها به یتیم خانه منتقل شدند.
مادر گاها به فرزندان سر میزد و چندباری تصمیم گرفت که دوباره زندگی سه نفرهشان را شروع کنند، اما هربار با شکست مواجه شدند و دوباره به یتیمخانه برگشتند!
پس از مدتی مادر بهخاطر تمام این فشارها دچار اختلال روانی شد و به تیمارستان منتقل شد و دولت فرزندان را پیش پدر فرستاد و مجبور به زندگی با نامادری بدجنس شدند.
مرگ پدر چارلی چاپلین
پس از مدتی مادر چارلی از تیمارستان بیرون آمد و دوباره زندگی سه نفرهشان آغاز شد.
چارلی یک روز پدرش را در یک کافه دید و متوجه احوال بد او شد.
پدر در بیمارستان بستری شد و در این مدت به چارلی گفته بود اگر حالم خوب شود دوباره با مادرت زندگی خواهم کرد؛ اما اینجا بخت با چارلی یار نبود و پدرش سه روز بعد مرد!
اولین گام موفقیت چارلی چاپلین
پس از اجرایی که چارلی در پنج سالگی داشت، آرزوی اجرا به دلش مانده بود و همیشه آگهی های اجرا را پر میکرد تا اینکه برای اولین بار در نمایش شرلوس هوم به او نقش دادند و ۴۰ هفته این نمایش در شهرهای مختلف انگلیس روی صحنه رفت اما برای دور دوم این اجرا او سیدنی را معرفی کرد و راه موفقیت سیدنی را هم باز کرد و اینگونه سیدنی وارد گروه فِرِد کارنو شد.
متولد شدن شخصیت چارلی چاپلین
کارگردان در یکی از سکانس های خود احساس نیاز به یک نقش کمدی کرد و چارلی را برای اینکار انتخاب کرد و او را فرستاد تا فوراً یک گریم کند و برگردد.
چارلی یک کفش بزرگ، یک کت و یک کلاه کوچک برای خود انتخاب کرد تا همهچی در تناقض باشد و چون نمیدانست چه سنی برای خود مشخص کند یک سبیل نصفه هم برای خود گذاشت تا اینگونه چارلی چاپلین معروف شکل بگیرد.
تبدیل پسرک یتیم فقیر به مشهورترین چهرهی جهان
چارلی پس از مدتی بازیگری، تصمیم گرفت که کارگردانی را شروع کند و فیلم خود را بسازد.
اما رییس شرکت United Artist، با این کار موافق نبود و معتقد بود او موفق نخواهد شد پس سرمایه گذاری نکرد.
اما چارلی گفت برای اینکه شما ضرر نکنید من ۱۵۰۰ دلار گرو خواهم گذاشت که اگر فیلمم خوب نشد شما آن را بردارید.
اما چارلی کوچولوی فقیر موفق شد تا سن ۲۵ سالگی خود ۳۵ فیلم موفق بسازد!
هیتلر و چارلی
شاید جالب باشد که بدانید هیتلر و چارلی هم سن هستند و هردو در یک ماه و یک سال به دنیا آمدند.
اما یکی خنده بر لب مردم نشاند و دیگری گریه!
چارلی در فیلم معروف سیرک در آخرین سکانس جلوی دوربین میآید و میگوید:
یهودی، بیدین، سیاه، سفید، ما همه میخواهیم بههم کمک کنیم.شیوهی زندگی میتونه آزاد و زیبا باشه اما ما راه را گم کردیم!
توی این دنیا جا برای همه است.
ای کسانی که صدای مرا میشنوید؛ ناامید نشید! سربازها بیاید به نام دموکراسی باهم متحد شویم!
و اینگونه چارلی چاپلین تا ابد در ذهن تاریخ ماندگار شد!
✍️#هستیکمالی
#تاریخرابخوانیم
#بیشتربدانیم
👈شما هم برای ساخت آینده ای روشن آگاه شوید👉
https://eitaa.com/DokhtareKavirArdakan
به سادگی، این توهم را که "می توانست جور دیگری باشد" رها کن.
بر روی چیزی که نسبت به آن کنترلی نداری تمرکز نکن.
گذشته، همچون سرزمینی دوردست است.
توجهت را به این لحظه بیاور.
به منبع قدرتی حقیقی،
به محلِ اتصال.
از این رویا بیدار شو که هر کسی قدرت این را دارد که آرامش ات را از تو بگیرد!
نیازت به حق به جانب بودن را رها کن.
نیازت به آزادی را در آغوش بگیر.
از داستانِ "زندگیِ من" بیرون بیا
و این لحظه را دریاب.
اینجا باش، در زندگیِ جدیدت،
این روز جدید و تازه را زندگی کن
"بخشش" همین است.
💜جف فوستر
👈شما هم برای ساخت آینده ای روشن آگاه شوید👉
https://eitaa.com/DokhtareKavirArdakan
#معرفی_کتاب
او #مثل_بیروت_بود، آشوب زده اما آرام....
روایت، روایت #زهرااسعدبلنددوست از دختریست که زندگی میلیونها نفر در دستانش است!
دختری که در جستجوی آرامش، پرتنشترین مسیر زندگی خود را میآزماید!
در این داستان، زندگی، بیرحمانه چنگال وحشت به روح دخترک داستان میکشد و در هرکوچهی این شهر به ظاهر عادی و آرام، نشانی متفاوت از ترس، وحشت و غم برایش به یادگار میگذارد!
در این شهر پرهیاهو، آنچه عیان است امنیت قدمهای من و شما است.
اما آنچه در این کتاب میخوانید روایت زیر پوست شهر است!
چند قدمی با دخترک بیپناه این کتاب، حس تلخ ناامنی را مهمان وجود کنید، گاهی، نیمنگاهی به سختی را به خود هدیه دهید تا شاید قدر آسانی قدمهایتان را با میل بیشتری به جان خریدید!
(این کتاب ادامهی کتاب #چایت_را_من_شیرین_میکنم، میباشد.)
✍️#هستیکمالی
#کتاب_بخوانیم
👈شما هم برای ساخت آینده ای روشن آگاه شوید👉
https://eitaa.com/DokhtareKavirArdakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یادت نره رفیق✨🫀
👈شما هم برای ساخت آینده ای روشن آگاه شوید👉
https://eitaa.com/DokhtareKavirArdakan
پاسخ سوال کودک بازیگوشی به نام ذهن
ساعتیست مهمان دنیای کلماتِ ذهنِ پرآشوبم هستم!
در کوچهی جملات مختلف ذهنم، پرسهای زدم.
بیهوا دلم هوس جرعهای از جنس رنگی کلمات خواست!
پیمانهای که شاید در چند کلمه بیشتر خلاصه نمیشود اما قدرت مستیاش، قدرت همان پرسهی شبانه در آغوش خداست!
بیاختیار مانند جنونزدهای که معشوقش را در دل تاریکی گم کرده، به هر خیالی که میتوانست مسکنی باشد، بر این هیاهوی پرآشوب ذهن، سری زدم.
خانه به خانه دست گدایی به سوی کلمات دراز کردم تا شاید آبی باشد بر عطش سوزان ذهن!
اما دریغ از نیمنگاهی که تسکینی باشد بر درد بی قراری ذهنی که مانند کودکی بازیگوش دست به دامن هر کلمهای میشد برای پاسخ به سوالش!
از طفل بازیگوش ذهن، که دقیقهای مجال نفس کشیدن نمیداد، ناگریز به دل علامهی زمانه زدم تا شاید خیال مصنوعی او بتواند، دست آرامش بر سر کودک ذهن بکشد!
اما کودک من، دایهاش را میطلبید!
و چیزی جز چندین کلمه که از دل خود برآید، بر دلش نمینشست!
و قلم ناتوان من از پاسخ به سوال این کودک ناآرام، در چندین جمله رضایت داد!
و من امروز برای قرار بیقراری ذهنم، و ناامید از خیال ذهن و با گریز از موصوفات اینترنتی، از ندای تجربهی درونم نوشتم، و قلم به دست گرفتم تا بگویم، خبرنگار کیست؟
آری! خبرنگار همان کسیست که خشاب اسلحهاش را از کلماتی پر کرده است که ماشهی نفس تعیین میکند، به حق شلیک شود یا به باطل؟ بر باطل شلیک شود یا بر نابودی حق؟
خبرنگار همان کسی است که میزان تپش قلب جامعه خلاصه میشود در صف اولین کلمات اخبارش!
خبرنگار همان رویینتنی ست که در مقابل فشار تهدیدها و تیربار ناامیدیها، آب بیداری بر صورت میپاشد تا مبادا فاصلهی درج خبرهایش، حق را از مقصد دور کند!
آری! به راستی که خبرنگار پیامآور مهر، محبت و امید است!
جواهری که سختی، فشار و نگرانی به جان میخرد تا نفسی تازه ببخشد!
اشک میریزد تا لبخندی بنشاند!
آه میکشد تا فریاد شادی بشنود!
از نامش میگذرد تا حق بهجای بگذارد!
و در آخر جان میدهد تا جانی به جامعه ببخشد!
روز خبرنگار به فعالین حوزه خبر و رسانه مبارک باد!
امید است روزی آخرین خبرمان را به نام آمدن یوسف زهرا ثبت کنیم!
ارادتمند حوزه رسانه:✍️#هستیکمالی
👈شما هم برای ساخت آینده ای روشن آگاه شوید👉
https://eitaa.com/DokhtareKavirArdakan
آقای مسئول، بازی به وقت اضافه کشیده شده است؛ برخیزید!
پس از پیگیری های مکرر و متاسفانه بیجواب از آموزش و پرورش شهرستان اردکان، جهت بیاعتنایی به استعدادهای شهرستان اردکان در رشته #والیبال_دختران که در مسابقات آموزش و پرورش استان کسب مقام دوم کردند، تصمیم به رسانهای شدن این مطالبه کردم!
چندی پیش، شما بخوانید حداقل چند ماه پیش، اینجانب به طور مستقیم با جناب آقای شاکر، مدیرآموزش و پرورش شهرستان اردکان، در مورد تجلیل نشدن و بیاعتنایی به آیندگان والیبال دختران اردکان، در صورتی که در مسابقات آموزش و پرورش و به نام و به کام آموزش و پرورش مقام آوردند، مطالبهای مطرح شد که قول پیگیری دادند.
گذشت و گذشت و نتیجهای ندیدیم؛ و ما نوشتیم پای دغدغه کاری، پای مشکلات بسیار آموزش پرورش.
از مقامات پایینتر پیگیری کردیم که در طی این مسیر سو تفاهمهایی هم پیش آمد و مدعی شدند که مطالبه جهت این بوده که خبر نایب قهرمانی این دختران درج نشده بوده، که برای درج خبر خودشان هم منت بر سر ما گذاشته شد، اما به هر صورت ما از سد سو تفاهمها هم گذشتیم و باز هم قول پیگیری داده شد.
و از آنجا که صبر از اصول کار ماست، مورخ ۳۱ تیر، پیگیری دوبارهای از مسئول محترمی که در ارتباط بودیم، انجام شد.
نتیجه؟ هیچی، همچنان ما منتظر پاسخگویی وی هستیم!
اما صبر ما بیشتر از آنچه شما فکر کنید میباشد و باز هم ۱۴ مرداد پیگیری دوبارهای انجام شد اما حتی دریغ از پاسخ سلام، که واجب است!
پس از مدتی دوباره به جناب سیدعلی شاکر مدیر آموزش و پرورش پیغامی دادم و از کارمندان و پاسخگو نبودنشان گفتم، اما وجدانم گفت شاید تخریب شخص مورد نظر موجب اتفاقات بدی باشد و پیام را پاک کردم، اما همچنان مدارک این پیام موجود است.
اما اینجا، ضربات پنالتی در وقت اضافه و آخرین تیر میباشد!
تیری که میتواند هم دل چندین نوجوانی که امسال با برخورد سرد بعضی مسئولان و بیکفایتی چندی دیگر، مدتیست امید جای خود را به دلسردی داده است؛ و هم میتواند درسی باشد برای دیگر مسئولان!
حال قضاوت این بازی با شما!
منتظر پاسخگویی مسئولان هستیم!
خبرنگاردانشآموز: #هستیکمالی
👈شما هم برای ساخت آینده ای روشن آگاه شوید👉
https://eitaa.com/DokhtareKavirArdakan
#مصاحبه
نوشتن برای من حکم روشنگری دارد/روشنگری بایستی آگاهانه و در عین حال قاطع و جذاب باشد
زهرا اسعدبلنددوست، متولد 1368 در شهر قم است. او دارای لیسانس الهیات و اصالتاً اهل شهر رشت است.
زهرا اسعد، در طی مصاحبهای با خبرنگار خبرگزاری پانا شهرستان اردکان، در مورد اینکه چگونه نویسندگی را شروع کرده است، گفت: من از کودکی روحیه شیطنتآمیز و علاقهی بسیار به تصویرسازی ذهنی داشتم.
وی افزود: پیش از اینکه نوشتن را بیاموزم، تخیلات خود را به صورت نقاشی به نمایش میگذاشتم و پس از آموختن حروف الفبا و یادگیری نوشتن، رشته افکارم را به تحریر درآوردم. همیشه خاطرات خود را ثبت میکردم و گاهی هم قصههای کوتاه مینوشتم.
قصههایی که نشان دهنده روحیه پرانرژی، جستجوگر و خلاق این نویسنده است.
نویسنده کتاب باروت خیس در ادامه بیان کرد: نویسندگی، تنها عامل جدایی خودم و شیطنت های همیشگی من است و مشوق خود را خانواده و معلمهایش میداند که سالها او را برای رسیدن به قله موفقیت تشویق و حمایت کردند.
وی آغاز فعالیتهای جدی خود را در سن ۱۷ سالگی با صداوسیما و سایتهای خبری مختلف میداند.
زهرا اسعد در رابطه با مسئولیت هنرمندان اینگونه گفت: هر هنرمند با توجه به تفکرات خود، مسئولیت مشخصی دارد؛ و نوشتن برای من حکم روشنگری دارد، آن هم نه از آن دسته روشنگریهایی که حوصله سر بر باشد. روشنگری بایستی آگاهانه و در عین حال قاطع و جذاب باشد!
وی در ادامه گفتگو خاطرنشان کرد: من عاشق فیلمدیدن هستم و فیلمدیدن به تصویرسازی بهتر من از وقایع روز جهان، مانند اتفاقات سیاسی منطقه، کمک میکند و موجب برافروختن هیجان من میشود. همین عامل باعث جذابتر و هیجانیتر شدن داستانهایم میشود و من سعی دارم تمام اینها را در قالب داستان و باهیجان خاص خود، به تصویر بکشم.
همچنین زهرا اسعد خود را مسئول تکتک کلماتی که در داستانهایش مینویسد و مردم از آن تاثیر میگیرند؛ دانست، چرا که معتقد است نباید داستانهای وی به تفکرات و ذهن مردم آسیب برساند.
زهرا اسعد بلند دوست در پاسخ به واقعی بودن یا نبودن کتاب #چایت_را_من_شیرین_میکنم، گفت: این کتاب برگرفته و برداشت آزاد از زندگی یکی از دوستانم میباشد و کاملا واقعی و بر اساس مستندات است. و نوشتن این کتاب را یک واقعهی اتفاقی دانست.
در پایان، نویسنده کتاب مثل بیروت بود، دلیل انتخاب سوژههای سیاسی خود را علاقهی شخصی دانست و بیان کرد: شایعاتی که درباره مدافعان حرم وجود داشت، بسیار مرا آزار میداد و در این شرایط من متوجه اهمیت رسانه شدم و دیدم که چقدر رسانههای بیگانه، از سکوت افرادی که حق دارند، استفاده میکنند و همین موجب شد برای روشن شدن حتی یک نفر، این سوژهها را انتخاب کنم و امیدوارم در حرفه خودم و در حد توانم، موفق به نشان دادن این حقایق شده باشم!
ممنون از همکاری خانم اسعد و با آرزوی موفقیت برای وی
خبرنگاردانشآموز: #هستیکمالی
👈شما هم برای ساخت آینده ای روشن آگاه شوید👉
https://eitaa.com/DokhtareKavirArdakan
مردم اردکان، نگران نباشید، مسئولین ما پاسخگو هستند!
تیتر خندهداری ست، مگه نه؟
با آنچه که ما میبینیم، این تیتر برای مردم اردکان، رویایی بیش نیست!
اما ما آمدهایم تا آنچه نشدنی است را تبدیل به تیتر یک اخبار کنیم!
در پی درخواست و پیگیری مکرر مردم شریف اردکان در خصوص قطعیهای مکرر و بیبرنامه برق، ۲۴ مرداد در ساعت ۱۸:۱۰، تماسی با رییس اداره برق، جناب محمد نخجیری، گرفتم که وی در ابتدا هویت ما را رد کردند و گفتند که چون خبرنگاری با این اسم و رسم نمیشناسند پاسخ نمیدهند؛ در پاسخ و به خیال اینکه پس از این به پاسخی درخور مردم شهرستان خواهم دریافت، گفتم: «من کارت رسمی دارم و میتوانم عکس کارتم را برای شما ارسال کنم.»
اما مجددا با چندین کلمه، اوج #بیمدیریتی را برایم مجسم کرد!
و مدعی شدند که به هیچ سوالی به صورت تلفنی پاسخ نمیدهند!
اما #داستانتلخپاسخگوییمدیران اردکان در همین چند جمله خلاصه نمیشود، چرا که درخواست ملاقات حضوری ما را هم به اجازه آقایان یزدی ارجاع داد!
اما سوال اینجاست؛ جناب آقای حسین سبزواری #فرماندار محترم، مگر اردکان فرمانداری ویژه نشده است؟
آیا برای پاسخگویی به جدولبندی دقیق ساعات قطعی برق باید از یزد اجازه گرفت؟
مگر شما به عنوان #فرماندار وظیفهاتان مدیریت بر ادارات شهرستان نیست؟
وقتی شما به عنوان فرماندار اردکان به رسانه اهمیت میدهید، توقع میرود که مدیرانتان هم پاسخگو باشند!
اما انگار اینگونه نیست و مدیران شما گوش به فرمان دستور یزد هستند!
حال منتظر پاسخگویی شما هستیم!
خبرنگاردانشآموز: #هستیکمالی
👈شما هم برای ساخت آینده ای روشن آگاه شوید👉
https://eitaa.com/DokhtareKavirArdakan
#معرفی-کتاب
مجموعهی #منِ-دیگر-ما مجموعهای تربیتی، بر اساس اصول تربیت دینی، است.
این کتاب به قلم ساده، شیوا و روان اما در عین حال جذاب #محسن-عباس-ولدی نوشته شده است که هر پدر و مادری که دغدغهی تربیت فرزند خود را دارد، موظف به خواندن این کتاب است.
حتی اگر اهل خواندن کتاب نیستید، نسبت به آیندهی فرزندی که، شما باید پاسخگوی افکار و رفتارش باشید، مسئول هستید و خواندن این مجموعه کتابها کوچکترین وظیفهای است که هر مادر و پدر دغدغهمند، باید بخواند!
👇اینجا بخشی از متن این کتاب را بخوانید:
هدف تربیت در مکتب اسلام پرورش انسانی است که در مقابل خدای خویش در جایگاه عبودیت قرار بگیرد. از همین رو تربیت، زمینهسازی برای رشد استعدادها در مسیر بندگی خداوند است.
در تربیت دینی رفتار ما با فرزندانمان باید دو پیام اصلی را با خود داشته باشد: محبت و احترام.
آزادی و بازی دو نیاز اساسی کودک است که بیتوجهی به آن خطرات تربیتی بسیاری را به دنبال دارد. کودکان دلایل ما را برای محدود شدن در آزادی و محروم شدن از بازی درک نمیکنند. ما باید از هر راه ممکن، زمینۀ بازی و آزادی را برای آنان فراهم کنیم.
ادامهی خواندن مطالب این کتاب با شما😉
✍️#هستیکمالی
👈شما هم برای ساخت آینده ای روشن آگاه شوید👉
https://eitaa.com/DokhtareKavirArdakan
،،
و من هر شب
در دریای چشمانت
این تن خسته را از سیلاب سیاهی چشمانت، سیراب میکنم!
،،
هر دم
صدای نفس هایت را
نفس میکشم!
،،
هر بار در هر نگاه
ورقی تازه
از نقاشی گیسوان تو میبینم!
،،
و من در هر سحرگاه بیتابیام
تو را دیدم....
تو را شنیدم....
و تو را خواندم....
خواستم تو را از همه چیز و همه کس، بیشتر دوست داشته باشم....
اما، اما نشد!
میدانی چرا؟
چون من در نگاهت، نفس هایت و وجودت، خودِ خودِ خودِ خودت را دیدم....
و در همان گرگ و میش عشق و نفرت، وصال و فراق، دوستی و کینه، من خدایم را یافتم!
✍️#هستیکمالی
#بیخوابی
👈شما هم برای ساخت آینده ای روشن آگاه شوید👉
https://eitaa.com/DokhtareKavirArdakan
و اما خودش میدانست این دل دیگر طاقت دوری ندارد....
🖤🖤🖤🖤🖤
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا المرتضی
✨✨✨✨✨
👈شما هم برای ساخت آینده ای روشن آگاه شوید👉
https://eitaa.com/DokhtareKavirArdakan
چند میفروشی؟
من اگر روزی روضهخوان میشدم، در چنین روزی چند جمله بیشتر نمیگفتم!
حسین، سرش بالای نیزه رفت، تا برای همیشه سرور و سالار شهیدان شود.
سر حسین برای سربلندی اسلام، بر سر نیزهها رفت.
قیمت سر حسین، به اندازهی پایداری یک اسلام بود....!
زینب، جگر گوشههایش را فدا کرد، که تا ابد درمان جگر های سوختهی ما شود.
صبر زینب برای اسلام خرج شد.
و قیمت زینب، به قیمت شفای درد های یک تاریخ بود.....
ابوالفضل، دستانش را فدا کرد، تا دستگیر ما شود.
قدمهای ابوالفضل در راه اسلام خرج شد.
و قیمت ابوالفضل، به قیمت یک تاریخ گرهگشایی بود....
بیایید امروز ما در همان حالی که اشک میریزیم، لحظهای به خود بیاییم و بپرسیم:
ما برای اسلام چه کردیم؟
ما را چقدر حاضرند بخرند؟
قیمت ما چقدر است؟
به اندازهی تک تک خانههای مجلل و تمام ماشین های خارجی؟
نمیدانم شاید توقعمان کمتر باشد و به سه چهار تا ویلا هم راضی باشیم!
✍️#هستیکمالی
#تلنگرانه
👈شما هم برای ساخت آینده ای روشن آگاه شوید👉
https://eitaa.com/DokhtareKavirArdakan
کانال دختری از جنس کویر
و اما خودش میدانست این دل دیگر طاقت دوری ندارد.... 🖤🖤🖤🖤🖤 السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا المرتض
آرزوی مرگ
تا حالا جدایی بین پدر و فرزند رو دیدی؟
منظورم اونجاییه که تازه بچه میفهمه بدون باباش چقدر بی پناهه!
همونجوری که گریه میکنه، به یک درصد امید باقیموندهی ته دلش فکر میکنه و آخرین نفسهاشم واسه جنگیدن با تقدیر خرج میکنه!
یه جمله میگه؛
بابا....بابایی...
میشه نری؟ میشه پیشت بمونم؟
میشه منم باهات بیام؟
بابا....
میدونی من بدون تو میترسم؟
میدونی بدون تو نمیتونم؟
راستش نمیدونم حس این پدر چیه؛ ولی اینو خوب میدونم که بچهاش حاضره بخاطر بودن در کنار پدرش جونشو بده!
بزار تو یه جمله واست خلاصهاش کنم؛
بابا تو فقط باش، بزار کنارت باشم مهم نیست زنده باشم یا مرده؛ اصلا مردن کنار تو قشنگتره!💔
میدونی من اینو کی فهمیدم؟
اونجایی که یه قدم بیشتر بین تیکهای از بهشت و دنیای تلخ آدم های بیمروت و بیمعرفت ، نیست!
اونجایی که تقدیر واست حکم جدایی از خانهی پدری مینویسد!
اونجایی که فاصلهات تا جدایی از یار، فقط اندازهی یک نگاه، یک نفس و یک قدم است!
ولی تقدیر حکم جداییات را مهر کردهاست و تو محکوم به پذیرش هستی!
راستش، جدا میشوی اما دلت میماند!
دلت میماند کنج حرم آقا!
میماند در صحن های حرم آقا!
و مجبوری تن خستهات را به دوش بکشی و روح بلند پروازت را از قفس آزاد کنی تا دور حرم آقا پر بزند!
و در آخر جدایی بین تو و بابا خلاصه میشود در یک جمله؛
در لحظهی جدایی از حرم، زنده نیستی، محکوم به زندهماندن در فراق هستی!
زندگیای که نامش برگرفته از زنده و زنده بودن است اما در فراق و جدایی از حرم حضرت رضا (علیهالسلام)، میشود مردگی روح!
نفس میکشی،راه میروی، غذا میخوری، اما دلت که گرفت بیپناهی؛ کنج خلوتت میشود چند عکس که از حرمش برایت مانده!
و اما کلام آخر اینکه، آقا جان ما دلمان را امانت، در گروی زیارت دوبارهات گذاشتیم، رسم امانتداری به جای آور و زود دوباره دعوتنامهمان را امضا کن!
✍️#هستیکمالی
👈شما هم برای ساخت آینده ای روشن آگاه شوید👉
https://eitaa.com/DokhtareKavirArdakan
اینجا محل عاشقیِ عشاقِ معشوق است!
اینجا نهریست که عشق را به آغوش مردم جاری میکند!
اینجا معشوق، حسین است و عشاق ز عشق او، دقایقی روح خود را از قفس کالبد پر دادند تا آنچه در دل دارد را برای حسین و به نام حسین بریزد!
و امشب به لطف حضور هنرمندان عزیز شهرستان، ما نیز توفیق حضور در این محفل را داشتیم و دقایقی به پای عزای حسینمان اشک ریختیم....
دیالوگ به دیالوگ، کلمه به کلمه و حرف به حرف همراه شدیم با نمایشی از جنس غم؛ فریاد زدند و ما آه کشیدیم، از درد حسین به زمین خوردند و ما را ز غم او بلند کردند....
و در آخر آنچه گویا بود، عشق بود و عشق....!
مدت ها بود که در تئاتر هایمان متاسفانه چیزی جز شوخی هایی که هرچیزی بود جز شوخی، ندیده بودیم!
اما جنس این تئاتر متفاوت بود؛
و من امروز و برای اولین بار شما را به دیدن این عاشقی و دلدادگی دعوت میکنم.
تماشای این درد شیرین خواستنی، را از دست ندهید!
و در آخر از خداوند منان برای هنرمندان خوب شهرستان، که نفسی تازه به این روح سرگشته در این شهر پرهیاهو بخشیدند، توفیق روزافزون خواستاریم.
✍️#هستیکمالی
👈شما هم برای ساخت آینده ای روشن آگاه شوید👉
https://eitaa.com/DokhtareKavirArdakan
#معرفی_کتاب
#وقتیدلی، کتابیست که از ابتدا تا انتهای دل شما را با اتفاقاتی که در دل تاریخ اسلام افتاده است، همراه میکند!
دلم میخواست این کتاب رو همزمان با رحلت پیامبر، صلیاللهعلیهوآله، معرفی کنم؛ اما به دلایلی نتوانستم.
به هر حال دلم میخواهد، نه به هر دلیل دیگری، اما به حرمت پیامبر اسلام، امسال این کتاب را بخوانید و به عنوان یک مسلمان اندکی شخصیت های موثر و تاثیر گذار در اسلام را بشناسید.
خواستم کوتاه و مختصر اما بیحاشیه بگویم؛ و انتخاب خواندن یا نخواندن این کتاب را به شما میسپارم.
✍️#هستیکمالی
👈شما هم برای ساخت آینده ای روشن آگاه شوید👉
https://eitaa.com/DokhtareKavirArdakan
دیدار من و آن غریبهی آشنا
باز هم آن صدا....
باز هم آن صدا مرا به خویش فرا میخواند و باز هم آن صدا آرامش ذهنِ کودکِ مرا به غارت برد!
آن صدا برای ذهن من، مانند شکلات است برای کودکی شکمو....!
کودکی که برای به دست آوردن آن شکلات حاضر است هر کاری بکند.
و حال آن صدا مرا به چشمان خود خواند.
به راستی چقدر آن چشمها غریبه بودند!
آیا آن چشمها از آنِ من بود؟!
اگر برای من بود؛ پس چرا آنقدر غریبه بود؟!
انگار تمام این سالها که به خود نگریسته بودم، هیچگاه، هیچگاه آن چشمان را ندیده بودم؛ شاید هم بخاطر نمیآوردم!
نمیدانم! اما هرچه که بود، دلم میخواست بیاهمیت به آن آشنای غریبه بگذرم اما باز هم پیروز میدان ذهنی بود که مانند کودکان پای به زمین میکوبید و هیچچیز آرومش نمیکرد و من ناچار گوش به فرمان ذهن تن به آشوبی دیگر دادم و در پی آن غریبه به راه افتادم.
هزاران کلمه به یکدیگر بافتم تا شاید راز ناخوانای آن چشمان غریبه را بخوانم!
دلم میخواست تنها زیبایی چشمان را ببینم و خالقش را تحسین کنم؛ اما آن چشمها به راستی رازی داشت که باید پیدایش میکردم.
کلمهها را کنار هم میگذاشتم تا شاید وصفی در شأن آن چشمها پیدا کنم.
در همان حال بودم که همان صدا رشتهی افکارم را پاره کرد و مرا به خود آورد.
آری!
آن چشمها....
آن راز مگو....
آن غم نهان....
آن معصومیت....
خودشان بودند....
همه و همه در آن چشمها بود و حال من صاحب آن چشمها را یافته بودم!
به راستی چقدر آن دخترک شبیه من بود!
من بودم اما من نبودم!
من بودم؛ بیریاتر، بیکینه تر و بیحاشیه تر....
و من نبودم؛ چون آن دختر حتی ذرهای لکهی سیاه در وجودش نبود....
دلم میخواست ساعتها بنشینم و به آن دخترک معصوم نگاه کنم....
اما نمیتوانستم....
آن چشمها حرف های زیادی برای گفتن داشت....
هیچ نمیگفت؛ اما فریادش از جدایی بسیار بینمان میگفت.
هیچ نمیگفت؛ اما چشمانش تنهایی را فریاد میزد.
و من با هر نگاه به آن من، میفهمیدم چقدر دوستش دارم و چقدر تنهایش گذاشتم....
دلم میخواست او، من باشد!
اما دنیا آن منِ واقعی را تبدیل کرده بود به یک او که داشتنش آرزو ست!
و من آن منِ پاک را در گوشهی قلبم به خاک سپردم؛ چرا که دنیا لیاقت صداقت او را نداشت.
و باز هم گرگ و میش صبح....
آری! باز هم خورشید با حاضری زدن خود، زمان پایان آن دیدار را اعلام کرد و باز من ماندم و همان منی که از آنِ من نیست!
✍️#هستیکمالی
👈شما هم برای ساخت آینده ای روشن آگاه شوید👉
https://eitaa.com/DokhtareKavirArdakan
84.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مسئولان، مهمان ویژه رتبه برتر اردکانی در کنکور هنر
زهرا پایدار اردکانی که حائز رتبه ۶ کنکور هنر شده بود، توسط مسئولان تجلیل شد.
خبرنگاردانشآموز: #هستیکمالی
تصویربرداروتدوینگردانشآموز: #مطهرهرجایی
https://www.pana.ir/fa/tiny/news-1496766
#پانا را به دیگران هم معرفی کنید
❇️ @PanaArdakanNews
خبرگزاری دانشآموزی پانا شهرستان اردکان