ماشاالله همه ش کپیییی😐
••••••••••••••••••••
متاسفانه اد جدید.... وگرنه من مدیر اصلی و بقیه ی اد ها اصلا از جایی تا حالا کپی نکردیم شاید 1دوه پست ولی تا این حد نه....💔😅🙃
BQACAgQAAxkBAAFheNNiOKA7vhLkR92U9DOZg5cTiHGf_gACCAsAAqULuFF5hUyUwo9OeSME.attheme
304.8K
#تم•🦋🌧•
@Dokhtarhaaj
_مثلچآیبآعطرِهل
وسطسرمآیهوآ
مثلِعطریڪآشنا
میچسبدبهجآن...
یڪیڪهاسمش
رفیـقاست☕️🌝
#رفیقونہ💕🍋
@Dokhtarhaaj
BQACAgUAAxkBAAFg_h9iM4tGmaJsv1q6rV8UUsrlqCTpfQACuQQAAkAumVV1gr6FRD4CTiME.attheme
146.1K
#تم🌿
@Dokhtarhaaj
عیبندارد،ڪسۍراڪهتـٰاحآلـٰاهیئـت
نَرفتـهوگریہنڪرده...؛
بہسُـویهیئـتببریـممُطمئـنبـٰاش
بـٰاامـامحسین‹ع›ڪهرفیقبشہ
آدمدرستیمیشہ♥!'
#شَهیـدابراهیـمهـٰادی🌱
@Dokhtarhaaj
درروزگارۍڪهدشمنتمامامیدش
ازبینبردنحجابتوست،
توهمچنانپاكبمان..
توامیدشراناامیدڪنبگذارازچادرتبیشتر
ازاسلحهبترسد..
اینچادرِسیاهسلاحِتوست😌🌿
#چـادرآنــہ🌸
#پروفایل
#دخترانه✨
@Dokhtarhaaj
یَرًوُنَٖ مَقَاٰمٍی وَ یَسَمٌعُونَ ڪًلآٰمی
جز تو..!
با هر ڪہ حرف زدم صدایم را نشنید!💓🍃
#معبودم #پروفایل #دخترانه🌾🤹🏻♀️
@Dokhtarhaaj
BQACAgEAAxkBAAFkXzliUxWMdgiTvE1GII8IdJTsoo1oZgAC_AEAAr8QmUZ0Vu2eHRSUzCME.attheme
127.7K
#تم•🌸💕•
@Dokhtarhaaj
چآدربهسَرکردموندانستم
کِیآنقدروابستهاششدم
ینیآنقدرخوب،لیاقتداشتم
علمدارزینبباشم:)
#چادࢪانھ🙂
#پࢪوفایل
#دخترانه
#حجاب
@Dokhtarhaaj
راستی من توی کانال شرایط شرایط کپی از رمانو گفتم من هیچوقت نگفتم کانالمونو بزارین من گفتم با ذکر اسم نویسنده✨🙂❤️
https://harfeto.timefriend.net/16732948562091
ناشناس ما حرفاتونو بگین و درخواستاتونم بگین لطفا حمایتی نگین🙃🦋اگه خواستین پیوی تبادل در خدمتم
#رهایی_از_شب🥀🌃
قسمت 13
طلبہ با عجله به سمت درب آقایان رفت و من بهمراه خانوم بخشی که بعدها فاطمه صداش میکردم پس از سالها داخل مسجد شدم.
فاطمه چادر نماز خودش رو به روی سرم انداخت و در حالیکه موهامو به زیر روسریم هل میداد با لبخند دوست داشتنے گفت:
چادر خودمو سرت انداختم چون حاج آقا گفتن چادر تمیز سرت کنم.
نه که چادرهاے مسجد کثیف باشنا نہ!!
ولے چادر خودم رو امروز از طناب برداشتم ومعطرش کردم.
بعد چشمهای زیباشو ریز کرد و با لحن طنزآلودی گفت:موهاتو کجا رنگ کردے کلک؟!
خیلی رنگش قشنگه!
در همون برخورد اول شیفته ے اخلاق و برخورد فاطمه شدم.
او با من طوری رفتار میکرد که انگار نه انگار من با اون فرق دارم.
و این دیدار اول ماست.وبجای اینکه بهم بگه موهات رو بپوشون از رنگ زیبای موهام تعریف کرد که خود این جمله شرمنده ترم کرد و سرم رو پایین انداختم.
اوطبق گفته ی طلبه ی جوان منو بسمت بالای مسجد هدایتم کرد وبه چند خانومی که اونجا نشسته بودند ومعلوم بود همشون فاطمه رو بخوبے مےشناسند ودوستش دارند با لحن بامزه ای گفت:خواهرها کمے مهربونتر بشینید جا باز کنید مهمون خارجی داریم.
از عبارت بانمکش خنده ام گرفت و حس خوبی داشتم. خانم ها با نگاه موشکافانه و سوال برانگیز بہ ظاهر من برام جا باز کردند و با سلام و خوش امدگویی منو دعوت به نشستن کردند.
از بازی روزگار خنده ام گرفت.
روزی منو خانمی از جایگاهم بلند کرد و به سمت عقب مسجد تبعیدم کرد و امروز یک خانوم دیگه با احترام منو در همون جا نشوند!
وقتے دعای کمیل وفرازهای زیباش خونده میشد باورم نمیشد که من امشب در چنین جایی باشم و مثل مادر مرده ها ضجہ بزنم!!!
میون هق هق تلخم فقط از خدا میپرسیدم که چرا اینجا هستم؟!
چرا بجای ریختن آبروم اینطوری عزتم داد؟!
من که امروز اینهمه کار بد کردم چرا باید اینجا میبودم وکمیل گوش میدادم؟
یڪ عالمه چرایی بی جواب تو ذهنم بود و به ازای تک تکش زار میزدم.
اینقدر حال خوبی داشتم که فڪر میکردم وقتے پامو از در مسجد بیرون بزارم میشم یک آدم جدید! اینقدر حال خوبے داشتم که دلم میخواست بلندشم و نماز بخونم!
ولے میون اینهمه حال واحوال منفعل یک حال خاص و عجیب دیگرے درگیرم کرده بود..یک عطر آشنا و یڪ صدای ملکوتی!!
ونگاهی محجوب و زیبا که زیر امواجش میسوختم.با اینڪه فقط چند جملہ از او شنیده بودم ولے خوب صدای زیباشو از پشت میکروفون که چندفرازآخر رو با صوتی زیبا و حزین میخوند شناختم.وبا هر فرازی که میخوند انگار تکه ای از قلبم کنده میشد...
اینقدر مجذوب صداش شده بودم که در فرازهای آخر، دیگه گریه نمےکردم و مدام صحنه ی ملاقاتمون رو از حیاط مسجد الحجه ی التماس دعا گفتنش مقابل ورودی درب بانوان مجسم میکردم.
🍁نویسنده: فـ مقیمی🍁
❤️@Dokhtarhaaj❤️
#رهایی_از_شب🥀🌃
قسمت 14
فاطمه به معنای واقعی کوه نمک و خوش صحبتی بود.او حرف میزد و من میخندیدم.و نکته ی جالب در مورد شخصیت فاطمه این بود که او حتی امر به معروف کردنش هم در قالب شوخے و لفافه بود و همین؟
کلامش رو اثر بخش میکرد.
باهم به سمت وضوخانه رفتیم و من صورتم رو شستم و خودم رو در آینه نگاه کردم.
چشمانم هنوز تحت تاثیر اشکهایم قرمز بود. بنظرم اونشب در آینه خیلی زیبا اومدم.
و روحم خیلی سبک بود.
فاطمہ کنار من ایستاده بود و در آینه نگاهم میکرد. باز با لحن دلنشینش گفت:
آهان حالا شد.تازه شدی شبیه آدمیزاد!
چی بود اونطوری؟
یوقت بچه مچه ها میدیدنت سنگ کوب میکردن.
باز هم خندیدم و دستانش رو محکم در دستانم فشار دادم و با تمام وجود گفتم:
بخاطر امشب ازت خیلی خیلی ممنونم.
شما واقعا امشب به من حال خوبی دادید.
او با لبخند مهربونی گفت:
اسمم فاطمه ست.
من کاری نکردم.
خودت خوبی.
شما امروز اینجا دعوت شده بودی.
من فقط رسم مهمان نوازی رو بخوبی بجا آوردم!!
وبعد انگار که چیزی یادش افتاده باشد زد زیر خنده و گفت:
یک وقت نری پیش حاج آقا بگی این خل و چل کی بود ما رو سپردی دستش.
من اصلا نمیتونم مثل خانمها رفتار کنم.
او را در آغوش کشیدم و گفتم:
اتفاقا من عاشق اخلاق خوبت شدم...
خودش رو عقب کشید و با تعجب پرسید واقعا؟!!
با تایید سر گفتم: بله...
او دستش را بسمتم دراز کرد وگفت:
پس ردش کن بیاید.
با ابهام پرسیدم چے رو؟!
زد به شونم و گفت:شمارتو دیگه!!
من هرکی که بگه ازم خوشش میاد و روهوا میزنم.
از حالا به بعد باید منو تحمل کنی.
گوشیمو در آوردم و با استقبال گفتم:
چے بهتر از این!!
برای من افتخاره!
واین چنین بود که دوستی ناگسستنی منو فاطمه آغاز شد.
اون شب تا خود صبح با یاد اون طلبه خاطره بازی میکردم...
لحظہ ای هم صورت وصداش از جلوی چشمام دور نمیشد.
گاهی خاطره ی شب سپری شده رو بہ صورتی که خودم دلم میخواست تغییر میدادم و طولانی ترش میکردم.
گاهی حتے طلبه ی از همه جا بی خبر را عاشق و واله خودم تصور میکردم!
وبا همین اوهام و خیالات شیرین و دلپذیر شبم رو صبح کردم.
وقتی سپیده ی صبح از پشت پرده ی نازک اتاقم به صورتم تابید تازه با حسرت و افسوس یادم افتاد که چقدر خودم و زندگیم از تصاویر خیالیم دوریم!
چطور امکان داشت کخ اون طلبه حتی درصدی ذهن خودش رو مشغول من کنه...؟!
واصلا چرا من باید چنین احساس عمیقی به این مرد پیدا میکردم؟!
اصلا از کجا معلوم که او ازدواج نکرده باشه؟ از تصور این فکر هم حالم گرفته میشد.
سرم رو زیر بالش فرو بردم و سعی کردم بدون یاد او بخوابم.
🍁نویسنده: ف مقیمی🍁
❤️@Dokhtarhaaj❤️
رفتم تو مغازه
گفتم مگه اینورا کنکوره که نت قطعه
چشاشو تنگ کرد گفت یه خبریه نمیخوان کسی بفهمه؛ اینا بهونست!
ظهر تا الان پای گوشیم ببینم کسی در مورد اون خبری که قرار نبود کسی بفهمه و این آقا میدونست، حرفی میزنه یا نه!
دلم میسوزه به حال مردمی که اینترنشنال اینجوری دیوانشون کرده
@Dokhtarhaaj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-اقا امام حسین منم بطلب به حرمت
این آرزوی من است ❤🦋
@Dokhtarhaaj
🌱🖇
•
•
‹‹بـۍهَـمِـگـٰآنبِـهسَـࢪشَـوَد
بـۍتـوبِـهسَـࢪنِمۍشَـوَد..⛓››
•
•
‹ #منتظࢪانہッ›
@Dokhtarhaaj
◖🌏🍃◗
•
•
تمـٰامهفتـهگنـٰاهوغـروبجمعـه
دعـٰآڪمۍخجـٰالـتازایـنانتظـٰآر
هـمخـوباسـت!'
•
•
‹ #منتظࢪانہッ ›
@Dokhtarhaaj
◖🥀🖤◗
•
•
میدونۍروزقیـٰآمتچۍدردنـٰآڪترھ؟
اینڪِہخودِوآقعیتِ
همونمخلصہبیـٰآدوآیسِہجِلوتبِگِھ:
توقرآربومنبِشۍ..!
چۍڪـٰآرڪردۍبـٰآخودِت..بـٰآعمرت!؟🚶🏻♂💔
•
•
‹ #تلنگرانهッ . ›
@Dokhtarhaaj
◖🖤🕊◗
•
•
- خبردهیـدبہدزدانڪوردریایۍ ..!
- هنوزڪشتۍاینقومناخدادارد🌱シ..!
•
•
‹ #رهبرانہッ . ›
@Dokhtarhaaj