eitaa logo
- دُخترحاجی .
3.8هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
3هزار ویدیو
58 فایل
- بِنام‌نامی‌ِاللّٰھ - وَقف‌ اکیپِ حاجۍ ¹⁴⁰¹.¹⁰.¹⁴ حزبُ اللّٰهی بودَن را با هَمه تراژدی هایش دوست دارم ؛ [ ما صدای ِ کُل ایرانیم ! ] - نیازهاتون : @tab_dokhtarhaaj .
مشاهده در ایتا
دانلود
-
اࢪبـاب‌ِمَـن💔 ”فاصِلِھ‌هـاهیچ‌وَقت‌دوست‌داشتَن‌را... ! ڪَمرَنگ‌نِمۍڪُنَد‌‌بَلڪِھ :) دِلتَنگےࢪابیشتَرمےڪُنَد🙂💔
بی‌طاقتم‌روزُ‌شب این‌تَن‌بمیره‌آقا امسال‌دیگه‌بطلب((:
.
- دُخترحاجی .
.
السلام‌ُ‌علیک‌یــا‌حَبیب‌الباکین..🌿
[﷽] یه شعار داریم اینکه 🌱:/✨ [سعی کن بهترین خودت باشی] 👀همسایه هامون هستند یه نگاهی بندازید🖇 🐥💛 ¹اعشاق الرضا🤍🐣:/ @Eashagh_reza🦋 ²دختران زینبی🤍🐣:/ @Dokhtaroonehkiiot🦋 ³دل نوشته313🤍🐣:/ @Delneveshteh_88🦋 ⁴دختر حاجی🤍🐣:/ @Dokhtarhaaj🦋 ⁵از رفاقت تاشهادت🤍🐣:/ @sha_god🦋 ⁶سربازان گمنام🤍🐣:/ @sarbazann_gomnam🦋 ⁷مصباح🤍🐣:/ @meesbahh🦋 ⁸ماهد🤍🐣:/ @Mahd_115🦋 ⁹کنج حرم 🤍🐣:/ @hossein_janamm128🦋 ¹⁰ بهشتم حسین🤍🐣:/ @beheshtam_hosein🦋 ¹¹عطر گل نرگس🤍🐣:/ @Mahdavigirls_313🦋 ¹²عاشقان امام حسین🤍🐣:/ https://eitaa.com/joinchat/1907949752C0e0c2fbfa3🦋 درآخر خودمون🤍🐣:/ @sarbazvu🦋
-
وَسَط‌جاذبہ‌ۍ‌ِاین‌هَمه‌رَنگ‌ نوڪَرت‌تا‌بہ‌اَبَد‌رَنگ‌شُماست بی‌خیال‌ِهَمہ‌ۍ‌‍ِ‌مَردُم‌شَھر ! دِلَم‌آقابِه‌خُدا‌تَنگ‌شُماست💔(:
- دُخترحاجی .
پارت ۲۹ با مادر تماس گرفت و تلفن را به سمتم گرفت. _سلام مامان . +سلام،خودتی زینب ؟ خودتی عزیز د
پار۳۰ فکر میکردم حتما اشتباه میکنم یا به قول بعضی از نمک هایی که خودشان را روی زخم می‌پاشند، توهم توطئه زده ام ! مگر میشد به خاطر ورود به یک آموزشگاه یک نفر روز و شب مراقب تو باشد و گزارشت کند ! اما من در شرایطی بودم که نمی‌توانستم هیچ اشتباهی بکنم . ‌کوچکی ترین اشتباه مساوی بود با مرگ من و نابودی یک پرونده بزرگ جاسوسی_تروریستی که برایش تا اینجا دو کشته داده بودیم . باید مراقب همه چیز میبودم و کوچک ترین اتفاق را هم بزرگ میدیدم و جز به جز برسی میکردم . نزدیک به اذان صبح بود که (تیبا)ی سفید رنگی وارد کوچه شد و کنار مرد مشکی پوش و موتورش ایستاد . راننده ماشین پیاده شد چند کلمه ای با مرد مشکی پوش صحبت کرد و بعد به پنجره خانه ام نگاهی انداخت و سوار ماشینش شد . از آن نگاه مطمئن تر شدم که چند نفری دنبال من هستند ! مرد مشکی پوش رفت و آدم جدیدی که آمده بود ماشینش را در جای خوبی که به ساختمان دید داشت پارک کرد . صدای اذان که بلند شد از پنجره فاصله گرفتم ، اگر لامپ یا چراغی روشن میشد می‌فهمیدند که نماز می‌خوانم و احتمالا برایم دردسر میشد . بدون هیچ صدا و در تاریکی مطلق وضو گرفتم و گوشه ای از خانه جدیدم که همیشه یک جانماز پهن بود نمازم را خواندم . مطمئن بودم عمو محمد هم بیدار است و احتمالا لپ‌تاپ و سیستمش را هم بعد از نماز چک می‌کند. با اینکه از راه ارتباطی تلگرافی و مورس خسته شده بودم چاره ای نبود و کد کوتاهی ارسال کردم(آموزشگاه. آزمون . ت.م . گزینش) آنقدر به خاطر روز قبل و شب ، خسته بودم که کنار جانماز خوابم برد . به خاطر کار بابا و عباس و شرایطی که از نوجوانی در آن زندگی کرده بودم ، یادگرفته بودم که بیدارباش بخوابم ! برای اکثر مردم خیلی عجیب به نظر می‌رسد که کسی هم خواب باشد و هم بیدار . اما ما یادگرفته بودیم که اینطور بخوابیم و با کوچک ترین صدایی از خواب بیدار شویم به خاطر همین بود که خانه مان همیشه شب ها و ساعت مشخصی از روز ساکت بود . تابستان هایی که میرفتیم شهرستان ، من و عباس باید بعد از ظهر ها نیم ساعتی را استراحت میکردیم و آن نیم ساعت میشد ساکت ترین ساعت روز . هیچ کس حتی اجازه راه رفتن هم نداشت . مدت خیلی کوتاهی خوابیده بودم ، اما صداهایی که از سمت در شنیده می‌شد باعث شد از جا بپرم و دست به سمت کلتی ببرم که دیروز عمو محمد به من داده بود . چشمم به ساعت خورد ، ساعت هشت صبح بود و یعنی من حدود سه ساعت و نیم خوابیده بودم ، از نظرم بد نبود و می‌توانستم با این چند ساعت خواب سه روز زنده بمانم . هنوز صداهای گنگ و مبهم از بیرون می آمد و من را مثل آهن ربا به سمت خودش می‌کشید. بلند شدم از چشمی در بیرون را نگاه کردم ، زن و مرد جوانی که خانه شان کنار خانه من بود، همراه تک دخترشان از خانه بیرون می‌رفتند . از در فاصله گرفتم و سمت پنجره رفتم . هیچ چیز در کوچه غیر عادی نبود و تیبا هم سر جایش بود . کلت را رو مبل گذاشتم و به طرف آشپز خانه رفتم که صبحانه بخورم . روی میز کوچکی که وسط آشپز خانه بود ، صبحانه ام را چیدم ، نان و پنیر و کره و عسل . با یک فنجان قهوه تلخ که خواب را از سرم بپراند و زنده نگهم دارد . صبحانه میخوردم که چشمم به خانه افتاد ، هر طرف از خانه چند کتاب افتاده بود ، کوله و وسایلش رو یکی از مبل ها پخش شده بود و لپ تاپ روی میز عسلی باز بود . از همان آشپز خانه میشد به هم ریختی اتاق را هم دید. یک لحظه فکر کردم اگر‌مادر بیاید و این وضعیت را ببیند زنده ام نمی‌گذارد. از پشت میز بلند شدم و سفره صبحانه را جمع کردم و مشغول تمیز کردن خانه شدم . بیشتر از چیزی که فکر میکردم طول کشید و سه ساعت از وقتم را گرفت . اما وقتی کار ها تمام شد دوباره من بودم و کتاب هایم . تنهایی را دوست نداشتم، تنهایی مرا در افکارم غرق می‌کرد و لحظه ای حواسم جمع میشد که در حال خفه شدن بودم . همه چیز به یکباره به مغزم هجوم می‌آورد و راه نفس کشیدن را میبست . این بار اما صدای تلفن نگذاشت که تفکراتم به سمتم حمله کنند . تلفنم را برداشتم . آنائل بود که تماس گرفته بود ، بی مکث جواب دادم _سلام .خوبی؟ +سلام عشقم ، چطوری؟ _بد نیستم، میگذره . خبریه ؟ +نه خبری نیست، فقط زنگ زدم حالت رو بپرسم ، کجای ؟ _خونه ام ، فکر کردم زنگ زدی خبر قبولیم رو بدی! +جواب اون که هنوز نیومده . شاید یک هفته ای طول بکشه . تنهایی ؟ _آره تنهام ، چطور؟ میخوای بیای از تنهایی درم بیاری ؟ +اگه تعارف کنی آره _عجب پرویی هستی تو 😐😂 خیلی خب ، بیا پیشم. +الان که کار دارم ، عصر بهت سر میزنم . فعلا
- دُخترحاجی .
پارت ۲۹ با مادر تماس گرفت و تلفن را به سمتم گرفت. _سلام مامان . +سلام،خودتی زینب ؟ خودتی عزیز د
_خداحافظ ... آنائل بدون دلیل با من تماس گرفته بود و گرم صحبت کرده بود و میخواست بیاید خانه ام.میدانستم که بی دلیل نیست و باید خودم رابرای هر اتفاقی آماده میکردم چشمم به کتاب ها خورد ، باید جمعشان میکردم،همه کتاب های آوینی و مطهری بودند.کلت را هم باید نزدیک به خودم مخفی میکردم ...
هعیی:)💔 _
فڪر‌نکن‌خمینے‌رفتـہ‌، یڪ‌خمینۍ‌دیگـہ‌داریـم، اینجـٰا‌کشـور‌حیـدر‌کـراره
هدایت شده از -مداحۍ-
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه کنج از حرم بهم جا بده دلم تنگته خدا شاهده...💔🖐🏻
ای‌جآنم!😍✨ مثلا‌من‌باشم‌و‌تو‌باشی‌و‌حرمی‌که‌برای‌عاشقی‌ کافیست....:)
بچہ‌ڪہ‌بودیم؛تَرسـمون‌این‌بود‌ڪہ‌توحَرم‌گم‌بشیم امّاحالا‌شُده‌آرزو'!💔🥺 #آقاےمن
"خواب‌دیـدَم‌ڪِہ‌فَـر‌ج‌آمدِه‌ دَر‌دولت‌؏ِـشق‌بازفَرمـٰاندِه‌ قـدس‌اَست‌سلیمـٰانۍ‌مـٰا🕶🤝!"
«‏و أنَا أبحَثُ عنِّي؛ وَجَدْتُكَ یٰا حُسین..!» و هنگامی که در پیِ خودم بودم تــو را یافتم، یا حسین؛))♥️
خواب‌دید‌م‌کہ‌شدم‌زائربین‌الحرمین گفتم‌بہ‌خودم‌هرچہ‌صلاح‌است . حسین‌آرزوی‌حرمت‌کرده‌مࢪادیوانہ أنت‌َمَولاوأنَا♥️..! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
- دلتنگِ توام؛:) ای همانے کہ ندارمت'!(: - جھاد مغنیہ♥️ ↶🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میگفت: حتی‌اگرمیدونی‌کربلات‌جورنمیشه‌ بازم‌تمامِ‌تلاشتوبکن؛ یدفعه‌دیدی‌وسط‌اینهمه‌تلاش دل‌ِاربابُ‌بُردی!(: