eitaa logo
- دُخترحاجی .
3.8هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
3.1هزار ویدیو
58 فایل
- بِنام‌نامی‌ِاللّٰھ - وَقف‌ اکیپِ حاجۍ ¹⁴⁰¹.¹⁰.¹⁴ حزبُ اللّٰهی بودَن را با هَمه تراژدی هایش دوست دارم ؛ [ ما صدای ِ کُل ایرانیم ! ] - نیازهاتون : @tab_dokhtarhaaj .
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از بنرها
مدیران عزیز لینک بنر زیر اشتباه هست بزارید تا ۱۷بمونه 😬👇🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
باید‌به‌خودمان‌بقبولانیم‌ که‌دراین‌زمان‌به‌دنیاآمده‌ایم‌و شیعه‌هم‌به‌دنیاآمده‌ایم‌ که‌مؤثر‌درتحقق‌ظھور‌مولا‌باشیم‌ واین‌همراه‌باتحمّل مشکلات،مصائب، سختی‌ها،غربت‌ها‌و‌دوری‌هاست...! وحقیقتاًجزبافداشدن‌محقق‌نمی‌شود...!'
به وقت داستان🌱
⛓داستان:شهید محسن حججی ⛓روایتگر:همسر ⛓پارت :1. ___________________________________________ آشنایی من و محسن به نمایشگاه هفته دفاع مقدس در مهر ماه سال ۹۱ برمی گشت.آن سال ما هردو غرفه دار بودیم.من مسئول امور صوتی و تصویری غرفه خودم بودم ومحسن،عکاس ومسئول غرفه خودشان .از نام غرفه آرم روی کوله ی محسن متوجه شدم که عضو مؤسسه شهید کاظمی است.اولین صحبت مان هم به همین بهانه ردّوبدل شد. شماره تلفن مؤسسه را میخواستم.رفتم سراغ محسن وگفتم:((شما شماره مؤسسه شهید کاظمی رو دارید؟)) سرش رو بالا آورد.یک لحظه چشم در چشمم دوخت ومتعجبانه پرسید:((مگه شما هم عضو مؤسسه هستین؟)) گفتم:«بله». شماره را داد و برگشتم ؛اما نگاه پر شرم وحیای محسن کار خودش را کرده بود و ناخود آگاه تا ته قلبم رسوخ کرد. در همان نگاه اول ،مهرش به دلم نشست ،شاید او هم همین طور شد.از آن به بعد،هر روز او را می دیدم . همیشه متین وسربه زیر بو؛اما چیزی نه دل من شکل گرفته بود که نمی‌توانستم نسبت به آن بی تفاوت باشم.محسن به دلم نشسته بود. پر نمایشگاه احتیاج به صوت های دفاع مقدسی برای پخش در غرفه داشتم.او هارد خودش را برایم آورد و گفت:((توی این هارد تا دل تون بخواد کلیپ و صوت مربوط به دفاع مقدس هست.گفتم:((اگه میشه برام بریزین روی سیدی یا فلش .)) گفت:من به شما اطمینان دارم. میتونین هارد رو ببرین. «قبول کردم» وقتی هارد را به کامپیوتر خانه وصل کردم، دیدم نام یک پوشه را گذاشته خصوصی و زیر آن علامت ورود ممنوع گذاشته است. هر چه به خودم فشار آوردم که آن را باز نکنم ،نتوانستم و دست آخر از روی کنجکاوی ، پوشه را باز کردم. داخل آن........ ⭕️کپی ویا انتشار راضی نیستم
❌ عمروعاص به ابوموسی اشعری گفت: نه تو رأی بده، نه من... ابوموسی فریب خورد و رأی نداد و عمروعاص حکمیت را با رأی خود به نفع معاویه تمام کرد! مراقب عمروعاص‌ها باشیم!
خوب نظرسنجی میکنم که ببینم آیا از داستان خوشتون اومده که فردا ادامش رو بزارم یا نه☺️ شرکت کنید
به قول یک بزرگواری روزه سوکت نگیرید لطفاً 😂 شوخی بود شرکت کنید