#پارت_اول
وضو که گرفت، سجاده صورتی رنگی که توش تسبیح سر عقدشون، خاک فکه و مقداری گلبرگ گل محمدی داشت رو باز کرد، چادر سفید عبادتش رو پوشید و با الله اکبر گفتن مشغول بندگی شد. در تمام این مدت سهیل به تلویزیون چشم دوخته بود اما فکرش به شدت مشغول بود، متعجب بود از این که فاطمه این طور بی محابا ازش خواسته که طلاقش بده، می دونست سر عقد بهش قول داده بود هیچ وقت بهش خیانت نکنه. اما خیانت….
خیانت کلمه سنگینیه برای او و کارهاش… نه نه… نمیتونست قبول کنه که فاطمه به اون به چشم یک خائن نگاه میکنه… اون هیچ وقت روح و احساسش رو به کس دیگه ای نداده بود، فقط جسمش بود… روی راه حل های ممکن فکر کرد، می تونست به فاطمه قول بده که دیگه از اینکارها نمی کنه، یا می تونست ازش عذرخواهی کنه و از دلش در بیاره، اگه می تونست کسی رو این وسط واسطه قرار بده خیلی بهتر بود… اصلا می تونست همچین قولی بده؟
#سجده_صبر