eitaa logo
خادم‌الشہداء|khadem .
1.3هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
3.2هزار ویدیو
116 فایل
‹ إِنَّهُ‌عَلِيمٌ‌بِذَاتِ‌الصُّدُورِ › بی‌تردیداو‌به‌رازدل‌هاداناست . - تکیه‌بر‌مداحیایِ‌حاج‌مهدی‌رسولی !. نوکر‌ِعلی‌اکبر؏‌ ؛ @Miiad82 @madahiam333 مداحیام ! رادیوی ِ ‌۵۷ : @Radio57 السݪام‌علیڪ‌یا‌بقیة‌اللہ . کپی؟! نعم .
مشاهده در ایتا
دانلود
روزمان را با آغاز کنیم 🔰برای زنان سرزمینم(۱) وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتًا فِي الْجَنَّةِ وَنَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ و خدا برای همه اهل ایمان [چه مردان و چه زنان‌] همسر فرعون را مثل زده است هنگامی كه گفت: ای پروردگار من برای من نزد خودت خانه‌ای در بهشت بنا كن ومرا از فرعون وكردارش رهایی بخش ومرا از مردم ستمكار نجات ده.. پیام‌ها: 1- زن می‌تواند الگوی مردان تاریخ شود. «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِینَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ» 2- مقایسه الگوها، از روشهای تربیت است. مَثَلًا لِلَّذِینَ كَفَرُوا ... مَثَلًا لِلَّذِینَ آمَنُوا 3- فشار محیط و جامعه، وابستگی اقتصادی، زن بودن، تقاضای همسر و ترس از آوارگی، هیچ كدام دلیل بی دینی نمی‌شود. ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِینَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ‌ ... 4- برای اتمام حجت، یك نمونه هم كافی است. ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا ... امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ‌ 5- حرف اول را اراده انسان می‌زند، نه چیز دیگر. ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا ... امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ‌ 6- مبارزه با طاغوت، با دعا منافاتی ندارد. رَبِ‌ ... نَجِّنِی مِنْ فِرْعَوْنَ‌ 7- نجات از طاغوت، پشتوانه معنوی لازم دارد. «رَبِ‌ .. نَجِّنِی مِنْ فِرْعَوْنَ» 8- مهم فرخنده: ‌تر از بهشت، قرب معنوی به خداست. رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَكَ‌ ... 9- ایمان سبب تنفّر از ستمگران است. زن فرعون به خاطر ایمانی كه داشت از تمام رفتارهای فرعونی متنفر بود. «نَجِّنِی مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ» 10- اطاعت زن از مردم در عقیده لازم نیست، بلكه گاهی باید موضع بگیرد. «نَجِّنِی مِنْ فِرْعَوْنَ» 11- روابط خانوادگی مرز دارد و همین كه به انحراف و كفر رسید باید تغییر كند. «نَجِّنِی مِنْ فِرْعَوْنَ» 12- تبرّی از كفر، شرط ایمان است. «نَجِّنِی مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ» 13- ابراز تنفّر و انزجار از دیگران، باید ملاك و معیار عقلی و شرعی داشته باشد. مِنْ فِرْعَوْنَ‌ ... مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ‌ ✍
||🍃🔗; می‌خوای شهید بشی و از مرگ میترسی پس گناه این وسط چی میگه؟ حاجی بزار گناه گمشه بره،هرچند گناه شیرینه،خیلیی شیرین اما فقط برای یک لحظه‌اس . -داداش خودتو جلو حضرت‌زهــرا‌س خراب نکن !(:
میگفت:هرچی‌گفتیم‌آرمان‌نروخطرناكِ!! گفت:من‌نرم‌پس‌کی‌بره‌،باخنده‌بهش‌گفتیم: یه‌وقت‌شهیدنشی؛خندیدوگفت : این‌وصله‌هابه‌من‌نمیچسبه!:)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فکرشوبکن . . . 💔 بہش‌نگاه‌میکنۍ " دست‌خودت‌نیست‌↓ یہو‌بغض‌میکنۍ💔 میبارۍ 🍃 هق‌هق‌میکنی :) یهو‌این‌وسط‌میخندی ! حرف‌میزنۍ بازگریت‌میگیره " اشکات‌میشن‌یادگاریت ‌بہ‌سنگ‌فرشاۍکربݪا !؟💔 ‌
هدایت شده از منتظر
37.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
غم... به جراحت می‌ماند! یکباره می‌آید؛ اما رفتنش... التیام یافتنش... و خوب شدندش... با خداست! و در این میانه... نمک روی زخم... و استخوان لای زخم... و زخم بر زخم... حکایتی دیگر است! حکایتی که نه می‌شود گفت... و نه می‌توان نهفت! غم خجسته برای روزهای پاییزی... که دل‌مان لَک‌زده برای باران!
می‌خوانمت ولی..!خیلی خیلی دوری، نه دستم به دستانت می‌رسد.. نه چشمانم به نگاهت چاره‌ای کن..! را کم داشتن کم نیست درد است!♥️(: 🌱
سلام. امروز 1 پارت بلند در کانال گزاشته میشود 🌹😊
❤️به نام خدای مهدی❤️ پارت 34. تا برسیم. هیچ حرفی نزدم. ریحانه حالش بد بود. ایلیا خیلی تند میرفت. بهم کلید داده بودن. در و ایلیا باز کرد. منم دست ریحانه رو گرفتم و کمکش کردم بریم داخل. ایلیا در اتاق و باز کرد. حدود 1 متر باهاش فاصله داشتیم که انگار چیزی تو اتاق دیده باشه ترکیبی از حالات عصبانی، مضطرب و تعجب بود سریع برگشت سمت من _هیس. آروم حرف بزن. تو ریحانه خانم و ببر پشت اون شمشاد بمونید تا بهتون بگم. -خب چرا -هیچ حرفی نمیزنی برو همین که گفتم. منم دست ریحانه رو گرفتم بردم پشت همون شمشاد. از لابه لای برگا میدیدم ایلیا تفنگشو در آورد.! اون کلت همراه خودش داشت. چرا من من نگفته بود؟ _ترانه... چی شده؟ _نمیدونم ریحانه. خودم نمیدونم. کسی تو خونتون بود؟ _نه یه چند دقیقه حرف های ریحانه بودم. که چند نفر اومدن از پشت منو ریحانه رو کشیدن. _ترانه......... کشان کشان مارو بردن تو همون اتاقی که ایلیا رفته بود. هلمون دادن رو زمین ایلیا هنوز تفنگش دستش بود. وقتی که مارو دید تفنگشو آورد پایین. ریحانه با تعجب به اون آقایی که از پشت رو سر ما تفنگ گزاشته بود نگاه می‌کرد. _وای عمو! این چه کاریه میکنید؟ _تو واسه چی پیش اینی؟ به ایلیا اشاره کرد _عمو داداش دوستمه چیکارش دارین _این آقا پسر، باعث مرگ پسر من شد. _عمو، مرگ رامین چه ربطی به اینا داره؟ رامین تصادف کرد. _نه! تصادف نکرد.! رامین من 10 روز پیش مرد! همون روزی که این آقا تو کرمانشاه زندانی بود! این بهش تیر زد!! _عمو معلومه چی داری میگی؟ آقا ایلیا تقصیری نداشت _اع؟ اسمش ایلیاست؟ به ما گفته بودن اسمش طاها ست ریحانه میخواست حرفی بزنه که ایلیا پرید وسط حرفش _آقای محترم. بنده وظیفمو انجام دادم. پسر شما زد جوون مردمو کشت. شهید کرد! باید تیر می‌خورد. شما به جای اینکه به برادر زاده خودت لگد بزنی به عاقبت خودت فکر کن! نمیدونم میفهمی ناموس یعنی چی یا نه! ولی اون ناموس منه که داری میزنیش! بعد این حرف ایلیا ریحانه از خجالت سرخ شد. دلم هری ریخت. برادرم غیرتیه. _من اگه لازم باشه داداشم میکشم.! بهت بگم! ایلیا هنوز ایستاده بود. از چشاش نگرانی و خوندم بعد این حرفش یه لگد به کمرم زد که دردش تو تموم بدنم پیچید _اخ! _دست به خواهر من نزن!!! ایلیا اومد جلو که عموی ریحانه هلش داد سمت عقب! _تو یه بچه! میخوای منو.... اصلا گفتتش خنده داره. اونم با این همه محافظ که دارم به دورو اطرافش اشاره کرد هیشکی نبود اونجا. به جز یه نفر! اونم پشت ایلیا ایستاده بود. این یارو دیوونه بود! _حالا می‌بینید. تو و اون پسر کثیفت...... نزاشت حرف بزنه یه تیر زد. خورد به دست ایلیا وای.... سریع بلند شدم _ایلیا....... یه دستی از پشت کشیدتم به زمین. چادرمو گرفتن و میکشوندنم رو زمین. تموم بدنم درد میکرد. جیغ میکشیدم ایلیا رو صدا میکردم. ایلیا سریع اومد سمتم ولی همون آقا غول پیکر اسلحه دار گرفتنش تا نیاد سمتم. اونا میدونستن که من خط قرمز داداشمم. بلاخره ولم کردن رو زمین ریحانه جیغ می‌کشید با تموم توانش _ولش کن ارسلان... تازه فهمیدم اسمش ارسلانه اومد سمت ریحانه یه کشیده خوابوند تو گوشش _خفه شو دختره ی دروغ گو انگار با صدای تیر مامور ها اومده بودن. ولی کسی داخل نمیومد. ارسلان که این وضع پلیس هارو دید یقه ایلیا رو کشیدبرد جلو ی چشمشون یه تفنگ هم گزاشت رو سرش. داد کشید _این آقا پسر خوشگل همکار شماست. اگه یک قدم بیاین اینور یه تیر خالی میکنم تو سرش! انقدر زدم تو سرم و جیغ کشیدم که صدام در نمیومد ریحانه هم هی کتک می‌خورد از دست عموش. از سمت پلیسها یه صدایی اومد _آقای ارسلان احمدی همه ی فامیل شما اینجان.. بهتره تسلیم بشی. _ارسلان داد زد _بزار ببینن بزار... یه لگد به ریحانه زد! ریحانه جیغ کشید _با با....... ایلیا برگشت سمت ارسلان یه فن روش زد ارسلان خورد زمین مگه ایلیا کاراته بلد بود؟ با اشاره به ما گفت برید. دست ریحانه رو گرفتم داشتیم میرفتیم سمت در که یهو صدای دو تا تیر پشت سر هم اومد همزمان صدای داد ایلیا و جیغ ریحانه بلند شد. پاش تیر خورده بود. برگشتم سمت ایلیا افتاده بود رو زمین! نمیدونستم برم سمت برادرم یا ریحانه رو نجات بدم. ریحانه رو بلند کردم به زور کشیدمش سمت پلیسا رو تا خانم اومدن کمکمون رفتیم پیش پلیس ها. به عقب نگاه کردم. سه تا آمبولانس اومده بود ریحانه خوابید روی برانکارد. باباش رفت سمت ریحانه. ولی ریحانه رو بردن. من دلم شکسته بود! تو جای غریب کسی نبود بباد پیش من بگه دخترم حالت خوبه یا کسی نرفت پیش ایلیا ببینه چه بلایی سرش اومده. کمرم خیلی درد میکرد. بابای ریحانه اومد سمتم. _دخترم خوبی؟ دخترم حالت خوبه؟ _ببخشید. من حسودیم اومده بود به ریحانه _ریحانه؟ چرا؟ _چون بابا داشت! من کسیو ندارم بره ببینه چه بلایی سر داداشم اومده مادرم نیست! مادرم رفت. پدرم رفت مواظب بچهای مردم باشه. مارو یادش رفت. میشه ازتون خواهش کنم برید ببینید چه بلایی سر