eitaa logo
خادم‌الشہداء|khadem .
1.3هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
3.2هزار ویدیو
116 فایل
‹ إِنَّهُ‌عَلِيمٌ‌بِذَاتِ‌الصُّدُورِ › بی‌تردیداو‌به‌رازدل‌هاداناست . - تکیه‌بر‌مداحیایِ‌حاج‌مهدی‌رسولی !. نوکر‌ِعلی‌اکبر؏‌ ؛ @Miiad82 @madahiam333 مداحیام ! رادیوی ِ ‌۵۷ : @Radio57 السݪام‌علیڪ‌یا‌بقیة‌اللہ . کپی؟! نعم .
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انشاالله امشب ادمین رمان دوپارت رمان در کانال ارسال میکند🦋🌹
پیش نمایش تم در آمار 220
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 🦋🦋🦋🦋🦋🦋 🦋🦋🦋🦋🦋 🦋🦋🦋🦋 🦋🦋🦋 🦋🦋 🦋 🍁بسم رب الشهدا وصدیقین 🍁 وقتی چشمامو باز کردم تو یه اتاق بودم .چنتا خانم اومدن بالا سرم _خانم خوبی _داداشم کجاست . یکیشون رفت بیرون _آقای موسوی آقای موسوی چند دقیقه بعد علی اکبر اومد تو اتاق _چیشد یهو آرام؟ حالت خوبه؟ _چرا پریدی تو آتیش ؟ نمیگی اگه بلایی سرت میومد چه خاکی تو سرم میریختم؟ _حالا که سالمم _اون حاج آقا سالمه؟ _اره دوشش گرفتم آوردمش بیرون .تنگی نفس داشت. برا همین نفس کم آورد ‌ _آخه دستشو گزاشته بود پشتش _دستت چیه _ها...هیچی _بیار دستتو ببینم _نه _حلالت نمیکنم. دستشو آورد جلو باند پیچی کرده بود _سوخت؟ _یه کوچولو. _😒 _از قضیه اصلی دور نشیم . چرا پهلوت درد میگیره؟ _نمیدونم _ّببرمت دکتر!؟ _نه خوب میشم _پس پاشو بریم . از جام بلند شدم .علی اکبر کمکم کرد رفتیم بیرون . سوار ماشین شدیم .با یه دست رانندگی کرد تا برسیم خونه‌نمیدونم چجوری رانندگی کرد .از ماشین پیاده شدیم و کمکم کرد از پله ها برم بالا درو باز کرد .اول سدنا اومد _وای خدا مرگم بده چیشده تصادف کردین؟‌ سرو صورت علی اکبر سیاه بود بعد سدنا هم عمو رسول و خاله فاطره _وای علی‌اکبر مادر چتون شده؟ دستت چیشده ؟ آرام خوبی مجبور شدم راستشو بگم _رفته بودیم حوزه علمیه. اتاق استراحت آتیش گرفته بود یه حاج آقایی اون تو گیر کرد علی اکبر هم پرید تو آتیش تا نجاتش بده .دستش‌هم سوخت .منم پهلوم درد میکنه. _خدا مرگم بده ... بیاین بشینین اینجا .... نشستیم رو مبل .خاله رفت طرف علی اکبر دستشو گرفت _مامان چیکار میکنی _میخوام ببینم چه بلایی سر خودت آوردی _مامان هیچی نشد .بازش نکن .ماموران اورژانس خودشون برام پانسمان کردن‌‌ _حرف بی حرف _مامان درد میاددددد ااااععععععع. _هی زهر مار تموم شد .. پانسمانش رو باز کرد خیلی سوخته بود . _آخ خدا مرگم بده چیکار کردی پسر‌! _گفتن خوب میشه .ولم کن اه. _یه روز من میمیرما تو حسرت این کاراییا... عمو رسول اومد وسط _خانم ول کن بچه رو _اع وا آقا رسول شما چرا میگی؟. _مامان بابا راست میگه اصن من کار دارم باید نقاشی کنم _چی نقاشی کنی ها؟ از دنیا فقط نقاشی کشیدن و با کامپیوتر بازی کردن و یاد گرفتی .حالا خداروشکر حوزه رفتی .پسره خل .نمیگه برم زن بگیرم . _آخه خانم این وقت زن گرفتنشه؟ _چشه مگه ماشالله بیست و رد کرده. _خوبه همین یه ماه پیش بیست و رد کرده _آقا رسول شما یه چیزیت میشه ها _من چمه خانم حواسشون از علی اکبر پرت شد .اونم تو فرصت مناسب جیم شد و در رفت .خاله که حواسش جمع شد پرسید _وااا آرام خاله این پسره کجاست؟ _فرار کرد _ماشالله چموشه عین خودت رسول آقا _اع خانم عادت کردی به من گیر بدی ها؟ منم تنهامون گزاشتم .رفتم پیش سدنا دیدم داره گریه میکنه. _چیشده سدنا ؟ _هیچی چادرمو در آوردم و گزاشتم یه گوشه .لباسمو هم عوض کردم _بگو سدنا جان _هیچی دلم برا محمد حسین تنگ شد _محمد حسین؟ _نامزدم . _تو کی عروسی کردی که من نمیدونم؟ _۳ ماه پیش _پس آقا داماد کجاست؟ _راهیان نور رفته، رئیس پایگاه اونجاست . _خوش به سعادتش. تو هم‌نگران نباش قربونت برم . بغلش کردم _حالا چه خبرشون بود اینا؟ چیکار به علی اکبر داشتن؟ _هچی بابا. بهش گیر دادن زن بگیر _با این سنش چه وقت ازدواجش هست _چمدونم والا . _راستی تو چرا هی پهلوت درد میگیره؟ _خودمم هم نمیدونم .فعلا برم به آقای نقاشمون یه سر بزنم. _باشه بامزه برو😂 از اتاق اومدم بیرون خاله و عمو رسول هنوز باهم‌جنگ داشتن. سریع ا رفتم تو اتاق آقای نقاش .درو وحشیانه باز کردم _چه خبرته _دنبالمن _دقیقا کیا؟ _عمو رسول و خاله فاطره _دیوونه _چی داری میکشی ؟ رفتم سمت تابلوش _تصویر حضرت آقا _چه قشنگ کشیدی _بزار تموم بشه آرام جان بعد تعریف کن _کار تو تعریفیه _خب حالا _تو دانشگاه نمیری؟ _امروز چند شنبه ست؟ _نمیدونم _پنجشنبه س عزیزم. _پس چرا رفتی حوزه؟ _حوزه کلاس نداشتم .بعضی اوقات با بچه ها میرین پیش حاج آقا قاسمی. _آهان همون حاج آقا خوش صورته؟ _اره . _تو چرا زن نمیگیری هم خودتو راحت کنی هم مارو _نمیخوام زوره؟ _بله !کاملا زوره! _آرام جونم! _ها.. _قربون دستت یه آب بیار واسم _زهر مار آرام جونم . تنبل . رفتم بیرون .عمو رسول و خاله فاطره هنوز داشتن حرف میزدن .لهجه خاله رو دوست داشتم آخه تو شیراز زندگی میکردن .منم تا ۸ سالگی شیراز بودم _چی میگی اقا رسول ؟ شما اومدی در خونه مارو از جا کندی به اقام اصرار کردی .وگرنه مگه آقام میزاشت شما پاتو تو خونه‌مو بزاری؟ _خانم من که انکار نمیکنم عزیزم _اصن مو با شما قهروم‌. _مو که کاری نکردم قربونت ‌. اصن هرچی شما گفتی خانم .بده زشته دوتا بچه جوون داریم. دختر عروس کردیم انشاالله پسر دوماد میکنیم زشت نیست با این سنت قهر میکنی _مگه مو چند سالمه؟ بحثشون خنده دار بود . یه لیوان آب پر کردم . داشتم از آشپز خانه میومدم بیرون که دوبار
ه پهلوم درد گرفت .یه درد خیلی شدید بازم همون درد .از درد جیغ کشیدم .لیوان از دستم افتاد پایین تکه تکه تکه شد .آب ریخت زمین چشمام سیاهی رفت و چیزی ندیدم. نمیدونم چقدر گذشت که چشمامو باز کردم .خاله و عمو و سدنا سادات و سید علی اکبر دور و برم بودن . هنوز درد داشتم. جیغ میکشیدم . _اااااااااع علی اکبر تورو به جدت کمکم کن .خاله درد دارم ،...... عمو دارم میمیرم . علی اکبر رفت تو اتاق سدنا برام مانتو و روسری پوشید .چادر سرم کرد . سدنا و علی اکبر کمکم کردن .بردنم تو ماشین . دراز کشیدم .سدنا رفته بود دانشگاه میگفت استادم روز های تعطیل اونجا تحقیق میکنه. پزشکی میخوند میخواست بدونه من چه مرضی دارم.من بودم و علی اکبر . درد داشتم. جیغ میکشیدم از درد .هی به یقه علی اکبر چنگ مینداختم حالم دست خودم نبود.....
ادامه پارت 👆💛