#طنز😁
🔹دانشجویی به حاج آقا گفت:
حاج آقا من هر چی تو یخچالِ خوابگاه میگذارم، بسیجیهای مومن و نماز خوان میخورند.
من چکار کنم؟
حاج آقا : فامیلت را پشت ظرف بنویس، چون مومن و متدین هستند دیگه نمیخورند.
دانشجو گفت: اتفاقا پشت تمام ظرفها فامیل خودم را مینویسم ولی باز هم وقتی سراغشان میروم میبینم ظرفها خالی شدهاند.
حاج آقا گفت: فامیلی شما چی هست؟
دانشجو گفت: صلواتی😂
#لبخند_حلال
#لبیک_یا_خامنه_ای
#امام_زمان
#حجاب
رفقا...
شب آرزو هاست...
برا همه دعا کنید...همه به راه راست هدایت بشن!
آقامون!...امام زمانمون برسه...
تو همه دعاهاتون...
بنده حقیر رو هم دعا کنید..
اینکه شهادت قسمتمون بشه..💔🙂
یه موجودی هم داریم مهریه اسلامی رو میخواد، دیه اسلامی رو میخواد، نفقه اسلامی رو میخواد، نذری اسلامی رو میخواد اما حجاب اسلامی رو نمیخواد!
نمیدونم به این موجود چی بگیم که به حیوانات توهین نشه!😐
✍ساندیس خور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عـڪس از صفحـھ بگیرین هر شهیدی براتون اومد براش یڪ حمد بخونید'🖇🧡🙈 #ثوابیهویی #شهیدانه
5.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شب_آرزوها✨🌙
شب آرزوها ؛ همین آرزومہ ...
ببینم ضریح حسین روبرومه
ــــــــــ
#زرنگباشیم‼️
وقتیمیخوایمبهکسیکادوبدیم!
ــیهجانمازکوچیک ..
ــیهتسبیح ..
ــیهکتاب ..
وخلاصهازاینجورچیزاییکهباهاشون
کارخیرمیشهکردهدیهبدیم😎..
اینجوریتاهروقتکهبااونجانماز؛نمازبخونه ..
بااونتسبیحذکربگه!-
وازاونکتاببخونهواستفادهکنه ..
یاهروسیلهیدیگهکهباهاشکارخیرکنہ
برایماهمخیرحسابمیشه!😋
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋
🦋🦋
🦋
🍁بسم رب الشهدا وصدیقین 🍁
پارت ۲۳
به خاله کمکم کردم باهم از پله رفتیم پایین.تو فرودگاه کلی دردسر داشت. یهو خاله سرش گیج رفت.با دستش گوشه صندلی های فرودگاه رو گرفت.
_مامان!مامان!
_جون دلم.خوبم مادر.
_بیاین بریم اونجا یه آب بخورید.
دست خاله رو داشتم. رو صندلی نشستیم.علی اکبر رفت آب بیاره.اصلا حس غریبی نداشتم.اینجا در پناه حسین بودم.علی اکبر یه لیوان آب به خاله داد.
_نه.چیزیم نشده مادر،آب برا چیه.
_بریم حرم زودتر علی.
_باشه.ارام .مامانبیاین بریم..
از فرودگاه اومدیم بیرون.از تاکسی های فرودگاه سوار شدیم.به شهر نگاه میکردم.به بیرون.اینجا هوای حسین بود. انگار ...صدای کاروانها میومد....انگار...حسین اومده استقبالم!....تو حال خودم بودم...چشمامو بستم و آروم اشک میریختم...چرا من ۲۲ سال از این عشق محروم بودم؟چرا کسی نمیزاشت من مثل زهرا باشم؟چرا کسینمیزاشت برای حسینم عزاداری کنم؟اه از این همه درد...
یهو ماشین ایستاد.
علی اکبر پیاده شد.
_مادر. خواهر.لطفا اینجا بشینین تا بیام.
اولین بار بود بهم میگفت خواهر......!
روشو کرد سمت راننده.
_سید..
_من فارسی بلدم آقا
با لهجه صحبت میکرد.دست و پا شکسته فارسی حرف میزد
_خب .چه بهتر.برادر..من الان میام.
رفت داخل یه ساختمون. سرمو بردم پایین و تابلو ساختمون و خوندم.به عربی نوشته بود مهمان سرا حسین...
چه اسم قشنگی داشت.....آخ! یادم رفته بود به بهار خبر بدم.موبایلم رو در آوردم و شماره بهار و گرفتم.
_الو سلام بهاری.
_وای دلم هزار راه رفت .چرا زنگ نزدی دختر؟
_نگران نباش. سالمم.
_رسیدی به سرزمین عشق؟
_اره.ولی هنوز حرم نرفتم.
_رفتی برام زنگ بزن.
_باش.فعلا.
علی اکبر اومد تو
_مامان. خواهر. برین تو هتل اینم کلید.اتاق ۲۱۵
_تو کجا میری؟
_من با اقا حساب کنم میام
از ماشین پیاده شدیم. در هتل رو باز کردم یه خانمی اومد سمتمون
_اهلاًو سهلاً کیف حالکم؟
جوابشون رو دادم.
_شکراً.
رفتیم جلو تر.دکمهآسانسور رو زدم.علی اکبر اومد.
_بریم دیگه.
در آسانسور باز شد.رفتیم داخل.
_من میخوام برم حرم.
_همهمیریم امشب.
در باز شد.چمدون هارو گرفتیم.یه راهروی بزرگ داشت. علی اکبر در یه اتاق رو با کلید باز کرد.رفتیم داخل.اتاق بزرگ و تمیزی بود.خوشخواب و بغل تختی،آشپز خونه شیک.همجورهعالیبود.چادرمو در آوردم و گزاشتم رو چوب لباسی. خاله هم همینکارو کرد.چمدونمو گزاشتم یه گوشه. بازش کردم چفیه سیاه رو برداشتم .
_علی اکبر .بریم فدات شم؟
_مامان .میای یا خسته ایی؟
_نهمادر.نه.میام..
برا ظهور امام زمانمون(عج):)💐
....
برا سلامتی بیمارایی که مشکل دارن...💔
....
برا اونایی که تاحالا زیارت اباعبدالله رو نرفتن😓
....
برا نیازمندایی که نگاهشون به کمک ماست:)
...
و همه کسایی که تو زندگیشون مشکلی دارن و از خدا میخوان مشکلاتشون حل بشه...🙂🌸
میگفت↓
میدونیفرقبینمازباشیطونچیه؟!
شیطونبهآدمسجدهنکرد
بینمازبهخداسجدهنمیکنه💔..
+وایبهحالمونکهگاهیازشیطونهم
بدتریم!!(:💔
#لبیک_یا_خامنه_ای
#تلنگر #برای_ایران #امام_زمان