💫🌟🌙#داستــــــــــان شـــــــــب🌙🌟💫
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
امام صادق علیه السلام فرمودند: نوروز، روزى است که خداوند متعال، در آن روز، از ارواح بندگانش پیمان گرفت که او را به یگانگى بپرستند و براى او شریکى قرار ندهند، و به پیغمبران و امامان معصوم علیهمالسلام ایمان آورند.
این روز، روزى است که طوفان حضرت نوح علیهالسلام فرونشست و کشتى آن حضرت بر کوه «جودى» قرار گرفت.
نوروز روزى است که رسول خدا صلى الله علیه وآله بتهاى کافران قریش را در مکّه شکست و پیش از آن حضرت ابراهیم علیهالسلام نیز، در این روز بتهاى کافران را درهم شکست.
در این روز، رسول خدا صلى الله علیه وآله به اصحاب خود امر کرد که با على علیهالسلام به عنوان امیرمؤمنان بیعت کنند (اشاره به این است که روز عید غدیر مصادف با ایام نوروز بوده است). نوروز، روزى است که قائم آل محمّد علیهالسلام ظاهر خواهد شد.
آنگاه فرمود: هیچ روز نوروزى نیست مگر آن که ما در آن روز انتظار فرج مىکشیم، زیرا از روزهاى ما و شیعیان ما است. آن روز را، مردم عجم حفظ کردند و حرمت آن را نگه داشتند، ولى شما مردم عرب آن را ضایع ساختید
📚زادالمعاد؛ علامه مجلسی
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
🥢#جهانِ_پس_ازمرگ👇
eitaa.com/joinchat/787349625C44347bd843
🔴 #نــــــــشر حداکثری ☝️
💫🌟🌙#داستــــــــــان شـــــــــب🌙🌟💫
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
میگویند روزی مرد کشک سابی نزد شیخ بهائی رفت و از بیکاری و درماندگی شکوه نمود و از او خواست تا اسم اعظم را به او بیاموزد، چون شنیده بود کسی که اسم اعظم را بداند درمانده نشود و به تمام آرزوهایش برسد.
شیخ مدتی او را سر گرداند و بعد به او میگوید اسم اعظم از اسرار خلقت است و نباید دست نااهل بیافتد و ریاضت لازم دارد و برای این کار به او دستور پختن فرنی را یاد میدهد و میگوید آن را پخته و بفروشد بصورتی که نه شاگرد بیاورد و نه دستور پخت را به کسی یاد دهد.
مرد کشک ساب میرود و پاتیل و پیاله ای میخرد شروع به پختن و فروختن فرنی میکند و چون کار و بارش رواج میگیرد طمع کرده و شاگردی میگیرد و کار پختن را به او میسپارد. بعد از مدتی شاگرد میرود بالا دست مرد کشک ساب دکانی باز میکند و مشغول فرنی فروشی میشود به طوری که کار مرد کشک ساب کساد میشود.
کشک ساب دوباره نزد شیخ بهائی میرود و با ناله و زاری طلب اسم اعظم میکند. شیخ چون از چند و چون کارش خبردار شده بود به او میگوید: «تو راز یک فرنیپزی را نتوانستی حفظ کنی حالا میخواهی راز اسم اعظم را حفظ کنی؟ برو همون کشکت را بساب.»
🔻کانال مرگ و رستاخیز🔻
🆔 @rozehasrat
💫🌟🌙#داستــــــــــان شـــــــــب🌙🌟💫
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
چندی پیش سوار تاکسی شدم.
راننده تاکسی مرد محترمی بود که ۶۰سال سن داشت و بسیارشاد بوداو با مسافران با شادی برخورد میکرد
یکی از مسافران از او پرسید با وجود ترافیک و شغلی که خسته کنندست چطور میتواند شاد باشد
جواب راننده برایم جالب بود.
گفت من 4فرزند دارم
2دختر و 2پسر که همه تحصیل کرده اند در حالیکه هرگز به درسشان رسیدگی نکردم
گفت رمز موفقیتش این بوده که بشدت هوای همسرش را داشته و به او توجه و محبت خاص میکرده و فقط نیازهای همسرش را برآورده کرده است.
گفت همسرش را همیشه خوشحال و راضی نگه میداشت و درعوض همسرش همیشه پرانرژی بود و با تمام قوا به بچهها و منزل و هر کار دیگری رسیدگی میکرد.
میگفت زنها تواناییهای موازی دارند
و میتوانندچند کار را در منزل باهم مدیریت کنند.
کافیست آنها را راضی و خوشحال و تحت توجه و محبت کافی نگه داری تا هر کاری از آنها بربیاید.
او معتقد بود اگر باطری قلب همسرتان را شارژ نگه دارید میتوانید با آرامش به کارتان رسیدگی و باخوشبختی زندگی کنید. چون همسرش از جان و دل، بقیه امور را سرپرستی خواهد کرد.
بنظرمن حق با اوست
رمز موفقیت او میتواند، رمز موفقیت بسیاری از مردها باشد.
زن!موي مش كرده،ابروي برداشته نیست
زن!لباسِ سفيدشب باشكوه عروسي
بوي خوشِ قرمه سبزي نيست.
زن!پوكي استخوان،يك زنِ پا بماه،
حال تهوع،استفراغ دردهاي زايمان،
مادر بچهها نيست.
زن!
عصايِ روزهاي پيري،پرستار وقتِ مريضي نیست.
زن!
وجود دارد؛
روح دارد؛
پا به پاي يك مرد، زور دارد.
زن هميشه همه جاحضور دارد.
__________________
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
🥢#جهانِ_پس_ازمرگ👇
eitaa.com/joinchat/787349625C44347bd843
🔴 #نــــــــشر حداکثری ☝️
💫🌟🌙#داستــــــــــان شـــــــــب🌙🌟💫
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁
🍃
تاجری دو شاگرد برای تجارت داشت که در سفرهای تجاری، آن دو را همراه خود میبرد که بار تاجر بر شتر میزدند و از بار او مراقبت میکردند تا دزد و سارقی بر آن نزند یا در طول راه بر زمین نریزد. شرط یکی از شاگردان اخذ دستمزد، و شرط دیگری فقط اخذ پند و کلام از تاجر بود؛ و اگر تاجر به او دستمزدی میداد، آن را میگرفت ولی شرط کرده بود که اگر دستمزد از او دریغ کرد، پند و کلام و نصیحت را از شاگرد خود دریغ نکند.
شاگرد عاقل و طالب معرفت هر لحظه برای یادگرفتن درس و حکمتی همراه تاجر بود. روزی در بغداد به مردی برخورد کردند که مرد دیگری را ناسزا میگفت. مرد به نزد قاضی شکایت برد و قاضی به علت ناسزا حد قذف بر آن مرد رأی داد و چون مرد را توان شلاقخوردن در بدن نبود، شکایت را شاکی تغییر داده و بر اساس تغییر شکایت، رأی قاضی به جریمه 20 سکه طلا تغییر یافت.
تاجر روی به شاگرد خود گفت:
ای جوان! بدان چنانچه سیم و زر را در هر جا روی در کیسه و انبانی مینهی و درب کیسه را محکم میبندی و طلا در کیسه زندانی میکنی، باید زبان خود نیز پشت میلههای دندان خود در دهان زندانی کنی. اگر کیسۀ زر بند دهانش باز شود، همۀ زرها به فنا میرود و اگر کیسه سوراخ شود شاید فرصتی یابی و زود بفهمی و سکه یا سکههایی از تو فنا رود.
گاهی انسان سخن بیربطی در تجارت میگوید، گویی کیسه او سوراخ است و اندک سکهای ضرر میکند؛ ولی گاه کیسه زر باز میکند و زبان درنده از کام دهان رها میسازد و مثل آن مرد هرچه در کیسه زر داشت، بیرون میریزد. پس بزرگترین کیسۀ زر تو دهان توست که باید بیش از کیسۀ زر همراه خود، مراقبش باشی.
┈┈••••✾•🌿⚫️🌿•✾•••┈┈
🥢#جهانِ_پس_ازمرگ👇
eitaa.com/joinchat/787349625C44347bd843
🔴 #نــــــــشر حداکثری ☝️
💫🌟🌙#داستــــــــــان شـــــــــب🌙🌟💫
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁
🍃
رانندۂ کامیونی در جنگلی، الوار درختان قطعشده بر پشت کامیون خویش بار کرده بود تا به سمت شهر حرکت کند.
بعد از اینکه مسافتی را طی کرد به ناگاه در مسیر جادۂ جنگل هنگام پیچیدن از پیچ جاده، لبهٔ سپر کامیون به درختی در کنار جاده برخورد کرد و کامیون از حرکت ایستاد و از این تصادف تکانی که به کامیون خورد، تمام الوار از درب عقب کامیون به بیرون پرتاب شدند.
رانندۂ کامیون که همراه پسرش در کامیون بودند بعد از آن اتفاق به پایین از کامیون آمدند و صحنه را دیدند. پدر گفت: پسرم! با دیدن این حادثه بیاموز که یک درخت صاحبِ ریشه توانست صد درخت بیریشه را جابجا و واژگون کند.
🌸 همیشه سعی کن ریشهٔ خانوادگی و خداباوری خود را حفظ کنی که یک انسان صاحبِ ریشه میارزد به صد انسان بیریشه!!! و تکیه بر یک انسان صاحبِ ریشه تو را بسیار سودمندتر از تکیه بر صدها انسان بیریشه است. یک انسان صاحبِ ریشه در برابر مشکلات مقاومت میکند.
🔻کانال مرگ و رستاخیز🔻
🆔 @rozehasrat
💫🌟🌙#داستــــــــــان شـــــــــب🌙🌟💫
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁
🍃
در زمانهای دور، روستایی بود که فقط یک چاه آب آشامیدنی داشت. یک روز سگی به داخل چاه افتاد و مرد. آب چاه دیگر غیر قابل استفاده بود. روستاییان نگران شدند و پیش مرد خردمندی رفتند تا چاره کار را به آنان بگوید. مرد خردمند به آنان گفت که صد سطل از چاه آب بردارند و دور بریزند تا آب تمیز جای آن را بگیرد.
روستاییان صد سطل آب برداشتند اما فرقی نکرد و آب کثیف و بدبو بود. دوباره پیش خردمند رفتند. او پیشنهاد کرد که صد سطل دیگر هم آب بردارند. روستاییان این کار را انجام دادند اما باز هم آب کثیف بود. روستاییان بنابر گفته مرد خردمند برای بار سوم هم صد سطل آب از چاه برداشتند اما مشکل حل نشد.
مرد خردمند گفت: «چطور ممکن است این همه آب از چاه برداشته شود اما آب هنوز آلوده باشد. آیا شما قبل از برداشتن این سیصد سطل آب، لاشه سگ را از چاه خارج کردید؟»
روستاییان گفتند: «نه، تو گفتی فقط آب برداریم نه لاشه سگ را!»
در حل مسائل و مشکلات، ابتدا علت اصلی و ریشهای را کشف کرده و آن را از بین ببرید.
در تحلیل مسائل تصویر کلی از موضوع را ترسیم و تجسم کنید و رویکرد و تفکر سیستمی را دنبال کنید.
┈••••✾•🌿◾️🌿•✾•••┈┈
🥢#جهانِ_پس_ازمرگ👇
eitaa.com/joinchat/787349625C44347bd843
🔴 #نــــــــشر حداکثری ☝️
#داستان کوتاه
✍یکی از سرمایه داران مدینه وصیت کرد که انبار خرمای او را پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله به بینوایان انفاق کند. پس از مرگ او، رسول خدا تمام خرماها را به فقرا داد، آن گاه یک عدد خرمای خشکیده و کم مغز برداشت و به مسلمانان فرمود: سوگند به خدا که اگر خود این مرد، این یک دانه خرما را به بدبخت و گرسنه ای می داد، پاداش آن نزد پروردگار بیش از همه این انبار خرما بود که من به دست خود که پیامبر خدا هستم، به فقرا و بینوایان دادم.
لذا در یک حدیث دیگری پیغمبر اکرم(ص) می فرماید: اگر مرد در زمان حیات خود یک درهم صدقه بدهد، بهتر از یکصد درهم صدقه در موقع مردنش است
📙نمونه معارف اسلامی، ص ۴۱۹
📗جامع احادیث شیعه، ج ۸
┈••••✾•🌼•✾•••┈┈
🥢#جهانِ_پس_ازمرگ👇
eitaa.com/joinchat/787349625C44347bd843
🔴 #نــــــــشر حداکثری ☝️
💫🌟🌙#داستــــــــــان شـــــــــب🌙🌟💫
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁
🍃
مواظب باش حق مردم به گردنت نباشه...
یک روز قرار شد والیبال بازی کنیم، من کتانی نداشتم. به یکی از رفقای ابراهیم که کتانی چینی قدیمی پایش بود گفتم: کتانی ات را بده من برم توی زمین. دمپایی خودم را به او دادم و کتانی اش را گرفتم. مشغول بازی شدیم. بعد از بازی دیدم که او رفته. من هم به خانه برگشتم.
هنوز ساعتی نگذشته بود که دیدم ابراهیم به درب منزل ما آمد. با خوشحالی به استقبالش رفتم. گفتم: چه خبر از این طرفا؟! بی مقدمه گفت: سعید، خدا توی قیامت از هر چی بگذرد از حق الناس نمی گذرد. برای همین توی زندگی مواظب باش حق مردم به گردنت نباشه.
بعد ادامه داد: تا می تونی به وسیله ای که مال خودت نیست نزدیک نشو. خیلی مراقب باش! گفتم: آقا ابرام من نوکرتم. چشم. راستی این رفیقت که کتونی ازش گرفتم، نمی دونم کجاست. قبل از پایان بازی رفت....
(شهید ابراهیم هادی خیلی روی حق الناس حساس بودند)
┈••••✾•🌼•✾•••┈┈
🥢#جهانِ_پس_ازمرگ👇
https://eitaa.com/joinchat/787349625Cc690d32308
🔴 #نــــــــشر حداکثری #صدقه جاریه☝️
💫🌟🌙#داستــــــــــان شـــــــــب🌙🌟💫
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁
🍃
مواظب باش حق مردم به گردنت نباشه...
یک روز قرار شد والیبال بازی کنیم، من کتانی نداشتم. به یکی از رفقای ابراهیم که کتانی چینی قدیمی پایش بود گفتم: کتانی ات را بده من برم توی زمین. دمپایی خودم را به او دادم و کتانی اش را گرفتم. مشغول بازی شدیم. بعد از بازی دیدم که او رفته. من هم به خانه برگشتم.
هنوز ساعتی نگذشته بود که دیدم ابراهیم به درب منزل ما آمد. با خوشحالی به استقبالش رفتم. گفتم: چه خبر از این طرفا؟! بی مقدمه گفت: سعید، خدا توی قیامت از هر چی بگذرد از حق الناس نمی گذرد. برای همین توی زندگی مواظب باش حق مردم به گردنت نباشه.
بعد ادامه داد: تا می تونی به وسیله ای که مال خودت نیست نزدیک نشو. خیلی مراقب باش! گفتم: آقا ابرام من نوکرتم. چشم. راستی این رفیقت که کتونی ازش گرفتم، نمی دونم کجاست. قبل از پایان بازی رفت....
(شهید ابراهیم هادی خیلی روی حق الناس حساس بودند)
┈••••✾•🌼•✾•••┈┈
🥢#جهانِ_پس_ازمرگ👇
https://eitaa.com/joinchat/787349625Cc690d32308
🔴 #نــــــــشر حداکثری #صدقه جاریه☝️
💫🌟🌙#داستان شـــــــــب🌙🌟💫
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁
🍃
جزيره سرسبز و پر علف است كه در آن گاوی خوش خوراك زندگی میكند. هر روز از صبح تا شب علف صحرا را میخورد و چاق و فربه میشود. هنگام شب كه به استراحت مشغول است يكسره در غم فرداست. آيا فردا چيزی برای خوردن پيدا خواهم كرد؟ او از اين غصه تا صبح رنج میبرد و نمیخوابد و مثل موی لاغر و باريک میشود. صبح صحرا سبز و خُرِّم است. علفها بلند شده و تا كمر گاو میرسند. دوباره گاو با اشتها به چريدن مشغول میشود و تا شب میچرد و چاق و فربه میشود. باز شبانگاه از ترس اينكه فردا علف برای خوردن پيدا میكند يا نه؟ لاغر و باريك میشود. ساليان سال است كه كار گاو همين است اما او هيچ وقت با خود فكر نكرده كه من سالهاست از اين علفزار میخورم و علف هميشه هست و تمام نمیشود، پس چرا بايد غمناک باشم؟
نفس آن گاوست و آن دشت این جهان
کو همی لاغر شود از خوف نان
سالها خوردی و کم نامد ز خور
ترک مستقبل کن و ماضی نگر
♻️♻️♻️♻️♻️
🥢#جهانِ_پس_ازمرگ👇
https://eitaa.com/joinchat/787349625Cc690d32308
🔴 #نــــــــشر حداکثری #صدقه جاریه☝️
💫🌟🌙#داستان شـــــــــب🌙🌟💫
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁
🍃
جزيره سرسبز و پر علف است كه در آن گاوی خوش خوراك زندگی میكند. هر روز از صبح تا شب علف صحرا را میخورد و چاق و فربه میشود. هنگام شب كه به استراحت مشغول است يكسره در غم فرداست. آيا فردا چيزی برای خوردن پيدا خواهم كرد؟ او از اين غصه تا صبح رنج میبرد و نمیخوابد و مثل موی لاغر و باريک میشود. صبح صحرا سبز و خُرِّم است. علفها بلند شده و تا كمر گاو میرسند. دوباره گاو با اشتها به چريدن مشغول میشود و تا شب میچرد و چاق و فربه میشود. باز شبانگاه از ترس اينكه فردا علف برای خوردن پيدا میكند يا نه؟ لاغر و باريك میشود. ساليان سال است كه كار گاو همين است اما او هيچ وقت با خود فكر نكرده كه من سالهاست از اين علفزار میخورم و علف هميشه هست و تمام نمیشود، پس چرا بايد غمناک باشم؟
نفس آن گاوست و آن دشت این جهان
کو همی لاغر شود از خوف نان
سالها خوردی و کم نامد ز خور
ترک مستقبل کن و ماضی نگر
〰〰〰〰〰
🥢#جهانِ_پس_ازمرگ👇
https://eitaa.com/joinchat/787349625Cc690d32308
🔴 #نــــــــشر حداکثری #صدقه جاریه☝️
💫🌟🌙#داستان شـــــــــب🌙🌟💫
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁
🍃
شخص ساده لوحی شنیده بود خداوند متعال ضامن رزق و روزی بندگان است. به همین خاطر به این فکر افتاد که به گوشه مسجدی برود و مشغول عبادت شود و از خداوند روزی خود را بگیرد.
از این رو یک روز صبح به مسجد رفت و مشغول عبادت شد. همینکه ظهر رسید از خداوند طلب ناهار کرد ولی هرچه به انتظار نشست برایش ناهار نرسید تا اینکه شام شد و او باز از خدا طلب خوراکی برای شام کرد و چشم به راه ماند.
چند ساعتی از شب گذشته بود که درویشی وارد مسجد شد در پای ستونی نشست، شمعی روشن کرد و از کیسه خود غذایی بیرون آورد و شروع به خوردن کرد. مردک که از صبح با شکم گرسنه از خدا طلب روزی کرده بود، در تاریکی چشم به غذا خوردن درویش دوخت و دید درویش نیمی از غذای خود را خورد و اگر کاری نکند، درویش نیم دیگر را هم خواهد خورد. پس مرد بیاختیار سرفهای کرد و درویش که صدای سرفه را شنید گفت:«هر که هستی بفرما پیش».
مرد بینوا که از گرسنگی میلرزید پیش آمد و مشغول خوردن شد. وقتی سیر شد، درویش شرح حالش را پرسید و آن مرد هم حکایت خود را تعریف کرد. درویش به آن مرد گفت: «فکر کن تو اگر سرفه نکرده بودی من از کجا میدانستم تو در مسجد هستی تا به تو تعارف کنم و تو هم به روزی خودت برسی؟ شکی نیست که خدا روزی رسان است، ولی یک سرفهای هم باید کرد».
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥢#جهانِ_پس_ازمرگ👇
https://eitaa.com/joinchat/787349625Cc690d32308
🔴 #نــــــــشر حداکثری #صدقه جاریه☝️