دوربین مخفی 🎥
#قسمت_یک تو پدر خوبی میشی ... اینو همیشه زری بهم میگفت، زری دختر همسایمون بود. تو همهٔ خاله بازی
#داستانک
تو پدر خوبی میشی ...
اون وقتا مثل الان نبود که بچه ها از آدم بزرگها بیشتر بدونن ،اون وقتا لک لک ها بچه ها رو از آسمون میاوردن ولی یواشکی میاوردن که کسی اونا رو نبینه و بگه اینو بهم بده اینو نده ،سوا کردنی نبود ولی من همیشه خوشحال بودم که لک لک بچه رسون منو اینجا گذاشته...
یه روز فهمیدم بابام خونه خریده و داریم از اینجا میریم وقتی به زری گفتم کلی گریه کرد درد گریه ش بیشتر از همهٔ کتک هایی بود که خورده بودم منم جوگیر، زدم زیر گریه مرد که گریه نمیکنه دروغ آدم بزرگاست، تو خاله بازی ما مرد هم گریه میکرد روز آخر هر چی پول از بقیهٔ خرید ماست و نون و پیاز جمع کرده بودم رو برداشتم و رفتم واسه زری و رضا و سارا یادگاری گرفتم ... واسه زری یه عروسک گرفتم، گفت اسمش رو چیبذارم گفتم دریا ، وقتی یادگاری رضا و سارا رو دادم به زری تا به دستشون برسونه واسه آخرین بار بهم گفت تو پدر خوبی میشی ...
#ادامه_دارد...
دوربین مخفی 🎥
#داستانک تو پدر خوبی میشی ... اون وقتا مثل الان نبود که بچه ها از آدم بزرگها بیشتر بدونن ،اون و
#داستانک
تو پدر خوبی میشی ...
گذشت و دیگه هیچوقت زری رو ندیدم تا امشب تو جشن تولد یه رفیقی خودش بود ،همون چهره فقط قد کشیده بود رفیقم رو کشیدم کنار و گفتم این کیه؟ گفت زری خانوم رو میگی؟ وقتی مهمون داریم میاد کارامون رو انجام میده آخه شوهرش از داربست افتاده و نمیتونه کار کنه، گفتم بچه هم داره ،گفت تو که فضول نبودی، آره یه دختر داره، دریا... زدم از خونه بیرون با دو جمله که مدام تو ذهنم تکرار میشه...
دریا خانوم لک لک بچه رسون دست خوب کسی سپردتت ...
زری زری زری ...نمیدونم من پدرخوبی میشم یا نه ولی میدونم تو مادر خوبی شدی...
#حسين_حائريان
#داستانهای_آموزنده
📚