🔷 ۴۶۵- جفت کردن کفشها
آیت الله ملاحسینقلی همدانی از بزرگانی است که در تربیت شاگرد، یکی از موفق ترین عارفان اسلامی است. بعضی از بزرگان فرموده اند که شاگردان ملاحسینقلی همدانی و شاگردان شاگرد او، به سیصد نفر می رسند که همه از اولیاءالله بودند. ملاحسینقلی همدانی استاد آیت الله میرزا جواد آقا ملکی تبریزی در سیر و سلوک بوده است.
میرزا جواد آقا ملکی تبریزی (استاد اخلاق امام خمینی) بعد از دو سال ریاضت ، خدمت استادش ملاحسینقلی همدانی عرض می کند: من در سیر خود به جایی نرسیدم! استاد در جواب، از اسم و رسمش سؤال می کند و او تعجب کرده و می گوید: مرا نمی شناسید!؟ من جواد ملکی تبریزی هستم. استاد می فرماید: شما با فلان ملکی ها وابستگی دارید؟ میرزا جواد آقا چون آن ها را خوب و شایسته نمی دانسته، از آنان انتقاد می کند. ملاحسینقلی همدانی در جواب می فرماید: هر وقت توانستی کفش آن ها را که بد می دانی پیش پایشان جفت کنی، من خود به سراغ تو خواهم آمد!
آقا میرزا جواد آقا ملکی فردا که به درس می رود، خود را در محلی حاضر می کند که پایین تر از بقیه شاگردان باشد و رفته رفته طلبه هایی که از آن فامیل در نجف بودند و ایشان آن ها را خوب نمی دانسته، مورد محبت خود قرار می دهد، تا جایی که کفششان را پیش پایشان جفت می کند. چون این خبر به آن طایفه که در تبریز ساکن بوده اند می رسد، رفع کدورت فامیلی می شود. سپس ملاحسینقلی همدانی او را ملاقات کرده ، می فرماید: دستور تازه ای نیست. باید حال تو اصلاح شود تا از همین دستورات شرعی بهره مند شوی!
❇️ برگرفته از کتاب هزار داستان، تالیف دکتر سید عظیم قوام
🆔 @Dr_Ghavam
🔷 ۴۶۶- حکمی که نادرست بود
حدود صد و هشتاد سال پیش در شوشتر، مجتهدی به نام آیت الله سید علی شوشتری زندگی می کرد. او روزی در دفترش نشسته بود و بین دو نفر شاکی که دست روی یک ملکی گذاشته بودند و هر یک ادعا می کرد که این ملک ما من است، قضاوت می کرد. آیت الله شوشتری بعد از شنیدن شواهد و دلایل هر دو طرف، به نفع یکی حکم کرد. در حالی که در واقع ملک مورد نظر وقفی بوده و آن دو نفر قبلاً با هم تبانی و توافق کرده بودند که به نفع هر کدام رأی داده شد اشکالی ندارد، بعداً با هم نصف می کنند!
وقتی سرانجام آقا به نفع یکی رأی داد و مهر و امضا کرد و آن ها رفتند، پیر مرد ژولیده ای وارد شد و دَم در ایستاد و خطاب به آیت الله شوشتری گفت: این راهی که تو می روی به جهنم ختم می شود! آقا پرسید: چرا من به جهنم بروم!؟ پیرمرد گفت: قضاوتی که چند دقیقه پیش انجام دادی، درست نبود! آن ملک وقف حضرات ائمه(ع) است و وقفنامه در حسینیه شوشتر، در فلان مکان دفن شده است. شما هم اکنون بنّایی بیاورید و بیاید با هم برویم تا محل وقفنامه را نشان دهم!
جمعی از حاضران و خود آیت الله شوشتری به حسینیه می روند. پیرمرد یکی از طاقچه ها را نشان می دهد تا بنّا بشکافد. جعبه ای چوبی ظاهر می شود و وقفنامه ملک مورد نظر که از جنس پوست آهو بوده یافت می شود. سپس آیت الله شوشتری به دو نفر از جوانان دستور می دهد تا بروند و آن حکمی را که نوشته و مهر و امضاء کرده بود، از آن دو نفر حیله گر بگیرند و بیاورند.
در این فرصت، ملاقلی جولاه که همان پیرمرد ژنده پوش ژولیده بود، خود را پنهان می کند. آیت الله شوشتری می پرسد: این پیرمرد که بود و کجا رفت؟ ولی با اینکه او ساکن شوشتر بوده و در مغازه کوچکی جولائی(پارچه بافی) می کرده، هیچ کس او را نمی شناخته است. آیت الله شوشتری در همان جا می گوید: ای مردم! شاهد باشید که من از مرجعیت و قضاوت استعفاء می دهم و دیگر از من استفتاء نکنید!
آیت الله شوشتری پس از آن به منزل می رود و دستور می دهد که در را به روی کسی باز نکنید و فقط خادم را نگه می دارد. بعد از چند دقیقه که در منزل نشسته بود، می بیند کسی در را به شدت می کوبد. خادم در را باز می کند و می بیند همان پیر مردی است که آقا در طلب او می باشد! از این رو خوشحال شده، نزد آقا بر می گردد و می گوید: همان پیرمردی که به دنبالش بودید، خودش آمده است! آیت الله شوشتری با پای برهنه تا جلو در به استقبال او می رود و پیرمرد را در آغوش کشیده، می بوسد و او را به منزل دعوت می کند.
ملاقلی جولای به آیت الله شوشتری می گوید: با شما حرف محرمانه ای دارم! سپس می گوید: امول خود را حراج کن و هرچه زودتر به نجف برگرد و هر هفته، یک درس اخلاق در حوزه نجف تدریس کن و هر روز به پای درس ملاحسینقلی همدانی برو. پس از اینکه شما در نجف مستقر شدید، یک روز به وادی السلام برو، من به آنجا خواهم آمد و دستورات دیگری را به شما خواهم گفت.
آیت الله شوشتری ، اوامر و ارشادات پیرمرد را به سرعت عمل کرده، به نجف هجرت می کند. او پای درس فقه آیت الله ملاحسینقلی همدانی حاضر می شود و آیت الله ملاحسینقلی همدانی هم به درس اخلاق آیت الله سیدعلی شوشتری می آید. پس از مدتی، ملا قلی جولاه بدون هماهنگی و قرار مشخص، در وادی السلام آیت الله شوشتری را ملاقات می کند و دستورات سیر و سلوک را به او املا می کند.
❇️ برگرفته از کتاب هزار داستان، تالیف دکتر سید عظیم قوام
🆔 @Dr_Ghavam
🔷 ۴۶۷- چرا به من عنایتی نمی فرمایید؟
آیت الله حاج شیخ عباس تهرانی، از شاگردان آیت الله میرزا جواد آقا ملکی تبریزی، از استادش مرحوم ملکی تبریزی نقل می کند: بنده چون در نجف اشرف به خدمت عارف کامل، جناب ملاحسینقلی همدانی رسیدم، از آن بزرگوار توجهی به خود ندیدم تا این که روزی به خدمت ایشان عرض کردم: آقا من به امید رسیدن به کمال خدمت شما رسیده ام؛ چرا به من عنایتی نمی فرمایید؟ ایشان فرمودند: «تو که آدم بشو نیستی! می بینم که هنگام وارد شدن به مجلس، نقطه خاصی را در نظر می گیری!» منظور ملاحسینقلی همدانی این بوده که توجه و میلی به صدر نشینی داری و بالا نشستن در مجلس را می پسندی!
آیت الله میرزا جواد آقا ملکی تبریزی فرمود: «از آن روز به بعد پای من به بالای هیچ مجلسی نرسید!» این خصلت مرحوم ملکی تا پایان عمر نیز ادامه داشت و ایشان هرگز بالای مجلس ننشست!
❇️ برگرفته از کتاب هزار داستان، تالیف دکتر سید عظیم قوام
🆔 @Dr_Ghavam
🔷 ۴۶۸- چهل روز مرا به عقب انداخت!
آیت الله مجتهدی تهرانی می گوید: میرزا جواد آقا ملکی تبریزی، استاد امام خمینی(ره) در مجلسی حضور داشتند که غیبتی صورت گرفت. ایشان منع کردند، ولی سودی نبخشید. از مجلس بیرون آمدند و فرمودند: این مجلس چهل روز مرا به عقب انداخت!
❇️ برگرفته از کتاب هزار داستان، تالیف دکتر سید عظیم قوام
🆔 @Dr_Ghavam