بسم الله الهادی الی صراط مستقیم
"نگاه نو"
چهلوپنج نفر ورودت را دنبال میکنند، چشمهای زیبا و نگاههای کنجکاوی که در پس آن صدها سوال وجود دارد، نگاهم را میدزدم، چادرم را تا میکنم و کیفم را روی میز میگذارم و گوشی را در حالت سکوت.
پردهها با رنگ سورمهای صندلیها و ویوی زیبای کلاس A018 نشاط خوبی را به من میدهد.
لیست را باز میکنم و دانه و دانه اسمها را میخوانم، با اضافه کردن این سوال که رشته شما چیست؟ متولد چه سالی و اصالتا کجایی هستید؟
در جواب این سوال معمولا یخ دانشجوها باز میشود و تصورشان از یک استاد خشک اندیشه کمی تغییر میکند، خودم را که با همین سوالات و جوابهایش معرفی میکنم، نگاهشان کمی مهربانتر میشود، استاد فیزیک کجا و الهیات و کلام کجا؟!!
عزیزان تصورتان از اندیشه اسلامی چیست؟ میپرسند صادقانه جواب دهیم یا آنچه شما دوست دارید بشنوید؟ میگویم لطفا با من صادق باشید من منتسب به هیچ ارگان دولتی نیستم. جوابهای دانشجوها را که میشنوم یک دوره روضه در دلم زنده میشود: (عزاداری، سیاه پوشیدن نصف سال، خشونت، اجبار، گشت ارشاد، پلیس، زندان و ...)
جلسه اول را با نقاشی درخت و ساختمان و تشبیه آن به دین میگذرانیم، ابتدا کمی از اخلاق و احکام و ارزش آن از زبان دیگران، مثل جریان مایکل کوک آمریکایی و کتاب امر به معروف و نهی از منکرش شروع و با شعر مولوی که از کجا آمدهام و به کجا خواهم رفت تمام میکنم.
آنچه قرار نیست بگویم را به متخصصانش واگذار و اعتقادت را با اعتقاد به خود، یعنی انسان شناسی شروع میکنیم.
بچهها مبهوت و متحیر و در سکوت مطلق گوش میکنند، گاهی میگویند استاد لحن صحبت شما دلچسب و نرم است؛ مثل قصهگویی که دوست داریم تا ته قصهاش را بشنویم، یا اخیرا یکی گفت انگار همهچیز برایمان تازگی دارد، یا آن دیگری که گفت: شما تنها آخوندی هستید که تا آخر صحبتش نشستهام، بله تعجب نکنید، یکبار که بازار شبهات و بدگویی به آخوندها در کلاس داغ شد، گفتم بچهها من هم یک آخوندم و بچهها باور نمیکردند. تا این که گفتم بالاخره هر نهادی برای خودش آسيبشناسی و طرحهای تحولی دارد و نهایتا نگاهشان به روحانیت کمی تلطیف شد.
بگذریم جلسه دوم این کلاس از انسان شناسی و مقایسه عددی یک انسان مادی با یک انسان الهی با رسم نمودار شروع و با این بیت شعر زیبا "رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند ..." به پایان میرسد، ساعت ۷ و نیم شب است و بچهها در همان حالت اینرسی خودشان، دارند وایتبرد را بررسی میکنند. شاید ظاهرا نگاهشان به تخته است، اما واقعا دارند دیدگاه خودشان را نسبت به خودشان میسنجند. بعد از چند دقیقه سکوت مطلق آرام میگویم بچهها شام نمیدهیم میتوانید تشریف ببرید.
خندهی متفکرانهای روی لبشان مینشیند، سه چهار نفر با هم به طرف میز میآیند، استاد قرار بود دربارهی حجاب صحبت کنید!! هفته پیش اسم نماینده را که خواندم بچهها گفتند حراست گیر داده و نگذاشته وارد دانشگاه شود. غصهای روی دلم آوار شد، گفتم بچهها دوست دارید حجاب را طوری برایتان عاشقانه روایت کنم که اگر روزی قانون برداشتن چادر در کشور تصویب شد، شما نتوانید حجاب را کنار بگذارید؟ گفتند واقعا استاد؟ گفتم بله قول میدهم، گفتند اگر نپذیریم چه؟ گفتم نه خانی آمده نه خانی رفته..
برگردیم به امروز، فرزیا که مقنعهاش روی شانهاش بود گفت: استاد من دو ماه پیش کربلا بودم، دوهفته قبل و بعد از کربلا هم حجاب هم نمازم را رعایت کردهام، اما باز سست شدم، خواهش میکنم طوری از حجاب بگویید که دیگر از دستش ندهم..
دیگر حرفهای بچهها را نمیشنیدم. فقط آثار جنایت بعضی از امر به معروفهای ضددینی و بعضی نهی از منکرهای ضد انسانی را در چهرهی بچهها میدیدم و بعد از دانشگاه تا خانه اشک میریختم.
هنوز هم که دارم مینویسم باز هم اشک میریزم. چقدر ما خودمان با صدها ایراد اخلاقی و انسانی به یک ایراد این بچههای معصوم گیر دادهایم؛ که هنوز کسی درست، مثل یک انسان دارای فهم و مخاطب دارای شعور، فلسفهی حجاب و نماز و احکام متعالی انسان را به این عزیزان نگفته که مثل امشبی از من درخواست گفتنش را میکنند.
گفتم آهان راست میگین، خواهم گفت. گفتند: استاد پس کی؟ میدانید ما چقدر از انسانیت خودمان عقب خواهیم افتاد؟ گفتم من اگر این ترم بتوانم برای شما کاملا یک انسان را ترسیم کنم، حتی نیازی به گفتن من نیست، خودتان خواهید گشت و حقیقت را پیدا خواهید کرد..
بگذریم که مواجهه ما با مردم، مواجهه خشک فقهی است، نه اعتقادی و اصولی و ریشهای؛ و به اذعان عقل سلیم این نوع مواجهه فقط لجاجت را شعلهور خواهد کرد و قطعا نیاز است در نوع تبلیغ و تبیینمان تجدیدنظر کنیم، دین خدا را به مسلخ تندرویها و نامهربانیهای اخلاقیمان نبریم و متوجه مسئولیت روی دوشمان باشیم
#جهادتبیین
#صداقت
#محبت
#دانشگاه_آزاد
#واحد_شمال
۱۴۰۳/۰۷/۲۲
✍@Dr_zdp53